سلام به دوستان بزرگوار...
قبل از شروع بگم که اولین شاه هخامنشی کوروش بوده. قبلیا شاه های پارس بودن.
بازم میگم که تولد کوروش خیلی جالبه. حتممماً بخونید.
خوووب، رسیدیم به اینجا که آژی دهاک خواب میبینه که از شکم دخترش ماندانا (همسر کمبوجیه) یه تاک رشد میکنه و از معبر ها تعبیر خوابش رو میخواد. اونا هم میگن که از دخترت بچه ای به وجود میاد که تمام آسیا رو میگیره...
آژی دهاک بنده خدا هم که اصلاً از ترس همچین اتفاقی دخترشو به سران ماد نداده بوده، ترس تمام وجودشو بر میداره. کوروش که به دنیا میاد که دیگه حرفشو نزن، (فک کنم) شب و روز خواب نداشته. به هر حال میگه دخترشو بیارن پیشش و کوروشو از دخترش میگیره (حالا یا به زور، یا با مکر و حیله، هر جور دیگه ای) و میده به یکی از وزیرا و فرمانده های جنگ به اسم "هارپاگ" و میگه که کوروش (طفل معصوم) رو از صفحه روزگار محو کنه. هارپاگ بچه رو ور میداره میاره خونه و با خانومش این ماجرا رو در میون میذاره. خلاصه هارپاگ تصمیم میگیره کوروش رو نکشه. چون که اولاً این بچه به نوعی خویشاوند هارپاگ میشده و دوماً شاه (آژی دهاک) زیاد بچه نداشته و احتمالش میرفت که ماندانا بجای شاه بر تخت بشینه. در این صورت شهبانو(ی آینده یعنی ماندانا) با قاتل بچش چکار میکرده؟؟!
پس رفت و کوروش (کوچولو) رو به یکی از چوپان های شاه به نام "میترادات" (مهرداد) داد و ازش خواست تا بچه رو بندازه تو کوه و جنگل تا طعمه گرگ یا حیوونای وحشی شه.
چوپانم بچه رو ور میداره میبره خونش و موضوع رو به خانومش میگه. همسر چوپان که از موضوع باخبر شد شرو کرد به ناله و زاری و اصرار کرد که اینکارو نکن. موضوع اینجوری بوده که همسر چوپان تازه وضع حمل کرده بوده ولی بچش مرده به دنیا اومده بود. از این طرف هم که چوپان یه بچه ورداشته آورده. به نظرتون چکار کردن؟؟! خب معلومه دیگه... کوروش رو نگه میدارن و بچه مرده خودشون رو بجای کوروش میبرن میدن به مامورای هارپاگ(همون وزیر و سپهسالار شاه).
چند سالی میگذره و کوروش به سن و سال بازی میرسه. یه روز کوروش که به پسر چوپان معروف بوده، با چنتا از بچه های سران کشور بازی میکرده. طی بازیشون تصمیم میگیرن که یکی رو به عنوان شاه تعیین کنن. کی شاه میشه؟؟! کوروش. تو بازیشون کوروش به هر کدوم یه وظیفه داد. پسر یکی از شاهزاده های درجه اول از وظیفش سرپیچی میکنه. کوروشم میگه بگیرید بزنیدش (میگه تنبیهش کنن). بچهه هم میره پیش باباش و میگه بچه یه چوپان گرفته منو زده. باباشم دستشو گرفت و (با اینکه خودش شاهزاده بوده و اختیاراتش زیاد بوده) برای شکایت بردش پیش شاه. خلاصه چوپان و کوروش رو آوردن و شاه از کوروش پرسید: "آخه تو فسقلی چطور جرآت کردی بچه کسی که بعد از من بزرگترین مقام تو کشوره رو بزنی". ببینید کوروش چی جواب میده. میگه "حق با منه. آخه اونا خودشون منو به عنوان شاه انتخاب کردن و چون اون از دستورم سرپیچی کرد، دستور دادم تنبیهش کنن. حالا اگه شایسته مجازاتم، اختیار با توئه".
شاه با خودش فکر کرد که این فسقلی چقد باحال داوری کرد. چقد شبیه خودشه. از طرفی هم سن این بچه با سن بچه دخترش که دستور داده بود نابودش کنن به هم میخوره. بخاطر همین بچه کتک خورده و باباشو قانع کرد و فرستاد برن و از چوپان درباره هویت بچه سوال کرد. چوپان گفت بابا جون این بچه خودمه، مادرشم زندس، برو بپرس. شاه باور نکرد و حقیقت رو زیر شکنجه از چوپان گرفت. آخ آخ چه بد شده. اگه گفتید واسه کی بد شده؟؟!
شاه "هارپاگ" (وزیری که قرار بود کوروشو بکشه) رو احضار کرد. هارپاگ اومد و تا چوپان رو دید دوزاریش افتاد! شاه پرسید با بچه دخترم چکار کردی و چجوری کشتیش
؟ هارپاگ گفت که "بعد از اونکه بچه رو بردم خونه تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تورو اجرا کرده باشم و هم قاتل بچه دخترت نباشم
". خلاصه ماجرا رو کامل تعریف کرد...
چون داره طولانی میشه، اگه موافق باشید بقیش رو توی پست بعدی بگم. اگه موافق نیستید هم عنوان کنید.
راستی منتظر نظراتتون هستم. اگه سوال هم داشتید بپرسید. آخرش اینه که میگم نمیدونم دیگه
بیشتر از این که نیس.