(۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۰۲:۵۴ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط: با این وضعیتی که الان هست ( تورم + بیکاری + ترس از ازدواج + ترس از کرونا ...
راست اش من خیلی وقت بود که احساس می کردم توی جایی مثل کره ی شمالی هستم ... هم به خاطر مشکلات شخصی و هم جامعه یک انرژی منفی زیادی رو احساس میکردم . گاهی احساس خفگی مفرط داشتم :/
ولی وقتی که میبینم بقیه ی مردم توی همین محیط دارن زندگی میکنن ، ازدواج می کنن ، بچه دار میشن با خودم میگم نه شاید زندگی اونقدرهام سخت نیست ... شاید من زیادی حساس شدم و روی جزییات دقت میکنم .و مثل دکتر شریعتی که می گفت اول از شب های کویر خوشم میومد و بعدها با فهمیدن جزییات واقعی ستاره ها ، دیگه شبهای کویر به نظرم جالب نبود ( نقل به محتوا ، وگرنه اصل جملات اش چیز دیگه ای بود ) پسره همسایه مون ساندویچی زده و با فروش همبرگر ، زن گرفته
پسر عموم توی ۱۸ سالگی اول سربازیش رفته زن گرفته بدونه این که پولی داشته باشه شغلی و یا حتی وقتی برای رفتن سر کار نداره چون سربازه ولی روزه عقد اش چشماش از شوق برق می زد . و پر واضحه که خیلی هم از من کوچکتره .
من فکر میکنم که نباید خیلی زندگی را سخت گرفت و سعی کنیم از خوشحالی هایی که وجود داره لذت ببریم . اما منکر تلاش بیشتر نیستم.