انجمنصفحه اولجستجوی انجمن

[pioneer01]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۳۰ ب.ظ)salam5 نوشته شده توسط:  فرزند کوچیک خانواده گاهی قربانی فرزند بزرگ میشه،
نمونه ش وقت و اعصابیه که برای بزرگ کردن بچه هاشون تحمل میکنیم
تا دو روز دیگه باید پایانامه مو تحویل استادم بدم، من از صبح تا همین حالا در حال سر و کله زدن با خواهر زاده ی دو ساله م
وقت گذروندن با یه بچه ی شیطون دو ساله واقعا سخته، حتی یه دیقه م مال خودت نیستی

من که برعکسشو دیدم، همیشه به فرزند اول گفته میشه:«تو بزرگتری، تو نباید، تو باید و.................»
درباره بقیشم چیزی نگم بهتره

[blackhalo1989]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۴۵ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۳۷ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  سوال اینه که ازدواج بعد از این همه مدت دیگه لطفی هم داره؟!

به قول مرحوم شوپنهاور: ازدواج از وقتش که بگذره مثل این میمونه که یه مسیری رو نصفش رو پیاده بری، باقی مسیر رو بلیط درجه یک بخری !

همین قضیه رو داره میگه: اون وقتی که من هزار تا سختی داشتم شما کجا بودی؟! حالا که زندگیم استیبل شده اومدی؟! خسته نباشی دلاور، خداقوت پهلوان، اما چند سالی دیر رسیدی!

[فاطمه سلیمانی]

بچه ها واقعا سرشار از انرژی مثبتن من نزدیک به ۲ ماهی هست که خاله شدم وقتی حوصله ام سر می ره میرم فیلمهایی که خواهرم از گل پسرش می فرسته را می بینم روحیه ام عوض میشه

[blackhalo1989]

با توجه به اینکه خودم بچه کوچیک خانواده هستم، قسمت های خوب برای بچه بزرگتر بود. از بچگی پدر و مادر جوون، اسباب بازی های نو تا میاد به همین الان که...
حتی بعضا بچه کوچکتر باید بره سربازی برای اینکه بچه بزرگتر روی پدر معافیت گرفته.

[salam5]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۵۹ ب.ظ)فاطمه سلیمانی نوشته شده توسط:  بچه ها واقعا سرشار از انرژی مثبتن من نزدیک به ۲ ماهی هست که خاله شدم وقتی حوصله ام سر می ره میرم فیلمهایی که خواهرم از گل پسرش می فرسته را می بینم روحیه ام عوض میشه

تا حالا شده یک سال از عمرتو هر روز از صبح تا حداقل ۳ ظهر با یه بچه شیطون بگذرونی، چون خواهرت شاغله؟ تازه اگهههه جمعه ها اونجا نباشن، تازه اگهههه ظهر بیان دنبالش.
وقتی نمیتونی نه موبایل دستت بگیری نه لبتاب روشن کنی چون بچه س تا موبایل میبینه موبایلتو میخواد تا ببینه لبتاب روشنه جیغ و داد شروع میشه که باید لبتاب و بدی به من،
باید همش کنارش باشی جای خطرناک نره، به وسیله خطرناکم دست نزنه، بد صبحونه میخوره، حوصله ش سر میره باید باهاش بازی کنی، نمیتونی تلویزیون نگاه کنی چون میخواد عمو پورنگ و شبکه نسیم نگاه کنه و.....
از دور خیلی همه چی قشنگه
من چند تا از دوستای دیگه م همین وضع و داشتن، واقعا دیگه شوقی واسه بچه خودمون نداریم

احساس بی رحمی بهم دست داد که اینارو گفتم، دلم واسه خواهر زاده م تنگ شد

[WILL]

بچه ها سرشار از انرژی مثبت هستند بله
دیروز توی یک جلسه با آدم بزرگا بودیم یه بازی کودکانه کردیم واقعا خوب بود
من خودم همیشه به آدمایی جذب میشم که با کودک من حال کنند و کودک من باهاشون حال کنه و اونا بیشتر اوقات تو کودک خلاق و بازیگوششون باشن که اصلا به حرف آدم بزرگای ... گوششون بدهکار نیست و برا خودشونن
اه بدم میاد از آدم بزرگا

[pioneer01]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۴۶ ب.ظ)WILL نوشته شده توسط:  ...
چرا نمیشه؟ یادم می‌یاد ۳ سال پیش همینجا یه متن نوشتم بعد از یک سال همه رو پاک کردم اینجا جایی نیست که تو دلنوشته بنویسی
لحظه‌ای دیگر احساس دیگری داری و معلوم نیست کجا سیر می‌کنی و کجایی، فکر کردی دست خودتی؟
کاش می‌شد anonymous بودیم کاش می‌شد بازیگر تئاتر بودیم و در نقش فرو می‌رفتیم و از خودمان خارج می‌شدیم کاش می‌شدم در خیابان ماسک می‌زدیم که یعنی آقا من اینم نه اینی که می بینی سیب زمینی

درسته واقعا نمیشه هر چه دل تنگت میخواهد بنویسی اینجا، تبعات داره، من اولین بار که این تاپیک رو پیدا کردم دو سه ماه پیش بود، هیچ تفکری نداشتم نسبت به این تاپیک، فک میکردم هر کی میاد حرف دلشو میزنه و میره ولی بعدش دیدم اینجا بحث میشه سر متنی که مینویسی حالا بحث میتونه مفید باشه ولی....
Anonymousرو خوب گفتین
...

---

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۰۰ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  با توجه به اینکه خودم بچه کوچیک خانواده هستم، قسمت های خوب برای بچه بزرگتر بود. از بچگی پدر و مادر جوون، اسباب بازی های نو تا میاد به همین الان که...
حتی بعضیا بچه کوچکتر باید بره سربازی برای اینکه بچه بزرگتر روی پدر معافیت گرفته.

همه چی که اسباب بازی نیست ....
------------------
اومدم تبدیل ب نقطه چین کنم متنو پشیمان گشتم.

[blackhalo1989]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۱۴ ب.ظ)۳ngineer نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۴۶ ب.ظ)WILL نوشته شده توسط:  ...
چرا نمیشه؟ یادم می‌یاد ۳ سال پیش همینجا یه متن نوشتم بعد از یک سال همه رو پاک کردم اینجا جایی نیست که تو دلنوشته بنویسی
لحظه‌ای دیگر احساس دیگری داری و معلوم نیست کجا سیر می‌کنی و کجایی، فکر کردی دست خودتی؟
کاش می‌شد anonymous بودیم کاش می‌شد بازیگر تئاتر بودیم و در نقش فرو می‌رفتیم و از خودمان خارج می‌شدیم کاش می‌شدم در خیابان ماسک می‌زدیم که یعنی آقا من اینم نه اینی که می بینی سیب زمینی

درسته واقعا نمیشه هر چه دل تنگت میخواهد بنویسی اینجا، تبعات داره، من اولین بار که این تاپیک رو پیدا کردم دو سه ماه پیش بود، هیچ تفکری نداشتم نسبت به این تاپیک، فک میکردم هر کی میاد حرف دلشو میزنه و میره ولی بعدش دیدم اینجا بحث میشه سر متنی که مینویسی حالا بحث میتونه مفید باشه ولی....
Anonymousرو خوب گفتین
...

---

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۰۰ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  با توجه به اینکه خودم بچه کوچیک خانواده هستم، قسمت های خوب برای بچه بزرگتر بود. از بچگی پدر و مادر جوون، اسباب بازی های نو تا میاد به همین الان که...
حتی بعضیا بچه کوچکتر باید بره سربازی برای اینکه بچه بزرگتر روی پدر معافیت گرفته.

همه چی که اسباب بازی نیست ....
------------------
اومدم تبدیل ب نقطه چین کنم متنو پشیمان گشتم.

اسباب بازی برای زمان بچگی هست. الان هم همین قضیه به یه نحو دیگه است.

---

میام یه چیزی بگم، میبینم بحث میشه بیخیال میشم.

[WILL]

دم شما گرم داداش
حالا با وجود اینترنت و اینا و اونا انانیموس بودن خیلی دور از دسترس نیست در بعضی جاها
ولی خیلی وسوسه انگیزه که بیای یه چیزی بنویسی که خونده بشه و شنیده بشه و کسی ندونه تو کی هستی
یا ماسک بزنی و کارهایی انجام بدی که ازت انتظار نمیره
فکر می‌کنم توی کشور حریف یه روزها یا شب‌هایی هست که مردم لباس‌ها و ماسک‌های عجیب و غریب می‌پوشن و از خودشون خارج میشن

راستی یه بار توی همین انجمن یه نفر خیلی به من توپیید و گفت این شعرها چه هست که می‌سرایی برو پی کارت و همون شد که دیگه نیومدم این انجمن تا همین دور و برای الان

[pioneer01]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۵۶ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۴۵ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۳۷ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  سوال اینه که ازدواج بعد از این همه مدت دیگه لطفی هم داره؟!

به قول مرحوم شوپنهاور: ازدواج از وقتش که بگذره مثل این میمونه که یه مسیری رو نصفش رو پیاده بری، باقی مسیر رو بلیط درجه یک بخری !

همین قضیه رو داره میگه: اون وقتی که من هزار تا سختی داشتم شما کجا بودی؟! حالا که زندگیم استیبل شده اومدی؟! خسته نباشی دلاور، خداقوت پهلوان، اما چند سالی دیر رسیدی!

اینم جای بحث داره نمیدونم بگم یا نه پس نمیگم
----------------
یه نکته جالبی اینجا دیده میشه: روزای کاری اینجا پست بیشتری گذاشته میشه، اخر هفته ها پرنده پر نمیزنه.

[WILL]

ازدواج از وقتش می‌گذره مگه؟ بعضیا یه بار بیست سالگی ازدواج می زنن بعدش که دچار بحران سی شدن میرن یکی دیگه میگیرن
بعد پنجاه هم میرن سراغ کسی که واقعا می‌خواستن و تازه فهمیدن بعد ۷۰ هم با کسی ازدواج می کنن که خوب فاتحه بلد باشه بخونه

برای بعضیا که روزای بیکاریه تازه جمعه‌ها یه کاری دارن

مرحوم شوهر پهن آور که معلوم الحال هستند

[gogooli]

من هم به نظرم آدم در بیست سالگی تب و تاب ازدواج رو داره و چه بهتر که همون موقع ازدواج کنه.
ولی حالا که گذشته فکر کنم بهتر است مثبت فکر کنیم و جنبه های خوب قضیه رو ببینیم.
الخیر فی ما وقع.

[blackhalo1989]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۳۲ ب.ظ)WILL نوشته شده توسط:  ازدواج از وقتش می‌گذره مگه؟ بعضیا یه بار بیست سالگی ازدواج می زنن بعدش که دچار بحران سی شدن میرن یکی دیگه میگیرن
بعد پنجاه هم میرن سراغ کسی که واقعا می‌خواستن و تازه فهمیدن بعد ۷۰ هم با کسی ازدواج می کنن که خوب فاتحه بلد باشه بخونه

این فرق داره. من دارم برای کسی رو میگم که تا مثلا ۳۵ سالگی مجرده.

[WILL]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۴۲ ب.ظ)gogooli نوشته شده توسط:  من هم به نظرم آدم در بیست سالگی تب و تاب ازدواج رو داره و چه بهتر که همون موقع ازدواج کنه.
ولی حالا که گذشته فکر کنم بهتر است مثبت فکر کنیم و جنبه های خوب قضیه رو ببینیم.
الخیر فی ما وقع.

الخیر فی ما وقع واقعا
ولی توقع هم نداریم که این دنیا بهشت باشه
هر اتفاقی بیفته ازدواج کنیم یا نکنیم همیشه درد و رنج و ناراحتی و مشکلات هستن لامصبای بی ...
ولی بعضیا میگن قدر این دردا رو بیشتر از خوشی‌ها بدونین که اینا آدمو میسازن اونا آدمو سست می‌کنن و مغرور

ولی در کل موافقم که بهترین سن ازدواج بیست سالگیه یه شوقی داشتم اون موقع یادش بخیر

یادمه ۱۸ ساله بودم داشتم با یه نفر ۲۶ ساله صحبت می‌کردم تو دلم می‌گفتم این بیچاره ۲۶ سالشه، چقدر پیر شده من چقدر فرصت دارم چه خوب چه با حال. یا یکی بود توی دانشگاه ۲۳ سالش بود با خودم می‌گفتم بدبخت سر پیری اومده کارشناسی بخونه تازه

---

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۵۵ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۳۲ ب.ظ)WILL نوشته شده توسط:  ازدواج از وقتش می‌گذره مگه؟ بعضیا یه بار بیست سالگی ازدواج می زنن بعدش که دچار بحران سی شدن میرن یکی دیگه میگیرن
بعد پنجاه هم میرن سراغ کسی که واقعا می‌خواستن و تازه فهمیدن بعد ۷۰ هم با کسی ازدواج می کنن که خوب فاتحه بلد باشه بخونه

این فرق داره. من دارم برای کسی رو میگم که تا مثلا ۳۵ سالگی مجرده.

اره واقعا از وقتش میگذره، من اگه برمیگشتم به ۲۰ سالگی ازدواج می‌کردم همون موقع
مجرد موندن برای بعضیا واقعا دشواره مخصوصا آدمای درون‌گرا
کاش همه جوونا زودتر بتونن برن خونه بخت

[khayyam]

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۲۷ ب.ظ)۳ngineer نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۵۶ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۴۵ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۳۷ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  سوال اینه که ازدواج بعد از این همه مدت دیگه لطفی هم داره؟!

به قول مرحوم شوپنهاور: ازدواج از وقتش که بگذره مثل این میمونه که یه مسیری رو نصفش رو پیاده بری، باقی مسیر رو بلیط درجه یک بخری !

همین قضیه رو داره میگه: اون وقتی که من هزار تا سختی داشتم شما کجا بودی؟! حالا که زندگیم استیبل شده اومدی؟! خسته نباشی دلاور، خداقوت پهلوان، اما چند سالی دیر رسیدی!

اینم جای بحث داره نمیدونم بگم یا نه پس نمیگم
----------------
یه نکته جالبی اینجا دیده میشه: روزای کاری اینجا پست بیشتری گذاشته میشه، اخر هفته ها پرنده پر نمیزنه.

احسنت جناب بلک
راست می گه موقعی که می اومدی نیومدی حالا بعدا همه چی اوکی باشه میایی می خوام چیکار تو رو !

واقعیتش حس خوبی پیدا نمی کنم به این اتفاق

چند هفته پیش دوست عزیزمون پست جالبی گذاشتن گفتن امنیت جانی آدم در خطره با ازدواج احسنت به این جملت

---

(۲۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۱۲ ب.ظ)salam5 نوشته شده توسط:  

(28 مرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۵۹ ب.ظ)فاطمه سلیمانی نوشته شده توسط:  بچه ها واقعا سرشار از انرژی مثبتن من نزدیک به ۲ ماهی هست که خاله شدم وقتی حوصله ام سر می ره میرم فیلمهایی که خواهرم از گل پسرش می فرسته را می بینم روحیه ام عوض میشه

تا حالا شده یک سال از عمرتو هر روز از صبح تا حداقل ۳ ظهر با یه بچه شیطون بگذرونی، چون خواهرت شاغله؟ تازه اگهههه جمعه ها اونجا نباشن، تازه اگهههه ظهر بیان دنبالش.
وقتی نمیتونی نه موبایل دستت بگیری نه لبتاب روشن کنی چون بچه س تا موبایل میبینه موبایلتو میخواد تا ببینه لبتاب روشنه جیغ و داد شروع میشه که باید لبتاب و بدی به من،
باید همش کنارش باشی جای خطرناک نره، به وسیله خطرناکم دست نزنه، بد صبحونه میخوره، حوصله ش سر میره باید باهاش بازی کنی، نمیتونی تلویزیون نگاه کنی چون میخواد عمو پورنگ و شبکه نسیم نگاه کنه و.....
از دور خیلی همه چی قشنگه
من چند تا از دوستای دیگه م همین وضع و داشتن، واقعا دیگه شوقی واسه بچه خودمون نداریم

احساس بی رحمی بهم دست داد که اینارو گفتم، دلم واسه خواهر زاده م تنگ شد

خب اون کاربری که می اومد و از کار خانم حمایت می کرد بیاد جواب اینو بده

معایب کار بانوان به روشنی در این پست دیده می شود .

خب تو می خوای بری سر کار بچه رو بلاخره باید به یکی بدی یا نه مگه مردم و اعضای خانواده مسئول نگهداری بچه تو هستن مگر بقیه کار و زندگی ندارن بشینن بچه تو رو نگه دارن و شما بری سر کار علاوه بر معایب اخلاقی که در محیط کار ممکنه برات پیش بیاد از خانواده و تربیت خانواده دور میشی

پی نوشت : من منظورم خواهر شما نبود کلی بود