سلام. منم اومدم خاطره مو تعریف کنم!
آقا من اومدم رفتم سر جلسه یهو گیر دادم که از این اتصال ها سوال میاد حتما و من دوره اش نکردم. بعد رفتم پرسیدم کی اینجا درس خونده؟
بغل دستیم که یه نگاه کرد و گفت هه!! یکی جلوش نشسته بود برگشت گفت این جا هیچ کس درس نخونده!
بعد گفت حالا چه سوالی داری؟ از چه درسی؟ گفتم نرم افزار. گفت بگو شاید من جواب دادم. گفتم اتصال ها و ترتیبشون شروع کرد به بیان مراحل مهندسی سیستم که می شه دید جهانی و .... گفتم این که مال فصل مهندسی نیازمندی هاس چه ربطی داشت؟ گفت تو از رو چه کتابی خوندی؟
حالا چه ربطی داره آدم از رو چه کتابی بخونه. یعنی کتاب های دیگه مراحل مهندسی سیستمو جای انواع اتصال ها گفتن؟
بعد یهو برداشت گفت سوالات خیلی ریزه!!! در این حد جزیی سوال نمی یاد.. گفتم عزیززززززززم! پارسال اومده امسالم احساس می کنم میاد. بعد این بار برگشت گفت لازم نیست همه رو جواب بدی ۴ تا جواب بدی کافیه!
این تا این جا. حالا به فرآیند آزمون بپردازیم. من دفترچه را باز کردم از اول تا آخرین سوال رو دونه دونه نگاه کردم. به ساختمان هم امید بسته بودم. که یهو چسپیدم به سقف! رسیدم آخر دفترچه و به این نتیجه رسیدم: " خدای من! من یه دونه از این سوال ها رو نمی تونم حل کنم.
یعنی چی؟ یعنی چی؟ " بعد یاد یه جمله ی آقای Riemann افتادم، گفته بودن اگه سوال ها همه شون مثه سیستم عامل ۹۰ باشه همون چند دقیقه اول دو سه هزار نفر از دور خارج می شن. بعد این به این جمله تبدیل شد که اگه سخته واسه همه سخته ولی واقعا این جمله شون باعث شد به خودم بگم خودتو نباز. مهم نیست نتیجه چیه. نمی شه که از این همه سوال هیچی بلد نباشی. بعد این بار آروم آروم شروع کردم به خوندن دیدم نه دیگه در اون حدم نیست که نتونم هیچی جواب بدم. البته من انقدر از این سیستم می ترسیدم اون سواله بن بستشو ندیدم اصن. یعنی خوندنمشا ولی حتی نفهمیدم که این سواله بن بسته فک کردم همزمانیه . بعد گفتم اه اینا چرا دو تا همزمانی دادن؟
حتی این کلمه بن بست از جلو چشمم گذشت ولی حتی به ذهنم آشنا نیومد. اون لحظه اصن نفهمیدم بن بست یه فصلیه که من دو بار خوندمش! استرس با ذهن انسان چه می کنه. من کلا از همه ی درس ها ۲۲تا سوال بیشتر جواب ندادم.(خودم می دونم فاجعه اس) چند تا بود که خونده بودم ساده هم بودن ولی چون مرور نکرده بودم بین دو گزینه شک داشتم و نزدمشون.
بعد از جلسه اومدیم بیرون به خانومه که گفته بود این سوال نمی یاد خیلی ریزه. گفتم دیدی اومد؟ ولی خودشو زد به اون راه.
گفتم آقا این ساختمان و طراحیش تو رو نابود نکرد؟ گفت نه (!!!!!؟؟؟؟؟؟؟) ساختمانش که خوب بود خیلی خوب بود( بازم؟؟؟؟؟!!!!!) این علامت سوال ها و تعجب ها تو ذهنم بودن.شاید تو قیافه ام هم بودن نمی دونم. گفتم حالا شاید من چیزی حالیم نیست نمی فهمم!
گفتم طراحیش چی؟ گفت اونم خووووب بود. بعد یهو گفت بیشترش که شبیه پارسال بود. در این جا من به کل نظام هستی و خلقت شک کردم و فک کردم نکنه اصن سوال های دفترچه ها با هم فرق می کنن!!!!!!!!!!!!! ولی دیگه هیچی نگفتم. تازه فرمودن که سوال های شبکه هم خیلی خوب و ساده بود. بعد من گفتم حتما ساده بوده دیگه. تا اومدم اینجا دیدم همه می گن مشترک افتضاح بوده. فهمیدم این خانومه کلا مثه اینکه عادت داشته یه درسیو بخونه فک کنه ساده اس و مطالب توی ذهنشو که حتی توی سوال هم نیومدن به جای جواب فرض کنه مثه جوابی که به سوال من داد. ولی جدا از اینکه شوکه شدم و هنوز از شوک سوالا بیرون نیومدم هنوز دارم فکر می کنه واسه خانومه سوال مشترک جداگانه طراحی کرده بودن؟!!
پ.ن: تازه بارم حرفام موندن، گفتم زیاد می شه کسی نمی خونه