این طرح جمع آوری خار و خاشاک مال کی بود؟
وای وای
امروز ساعت ۴:۳۰ (هنوز خورشید خانوم هم بیرون نیامده بودن) به قصد خار و خاشاک از خواب بلند شدم
گرگا فریاد میزدن بیا و ببین
اولش پاهام لرزید،بعدش به خودم گفتم
بچه مانشتی و ترس!
به خودم گفتم اگه من خار و خاشاک نیارم عملیات هفت خان رستم به رهبری مریم خانم چی میشه؟!
این بود که دل و زدم به دریا(ببخشید بیابون) و رفتم
اولیشو پیدا کردم
دومی اینش
و...
خلاصه ساعت شد ۵:۳۰ که خواستم برگردم که یه بوته بزرگ نظرمو جلب کرد
عجب بوته ای
لا مذهب راحت میشد هفتا هشت خان رو هم باهاش طی کرد
ای ای ای
رفتم که بچینمش که یه باره یه ابر مار آبی قرمز از بیرون اومد
منو میگی فکر کنم سکته رو زدم (مغزی یا قلبی یا هر دوش)
ماره رو کرد به من گفت کمک!
گفتم چی؟!
گفت:کمک
خلاصه گفتم نکنه خوابم
دو تا چک به خودم زدمو دیدم نه بیدار بیدارم
رفتم که کمک کنم
دیدم بنده خدا داره راست میگه نگو دمش گیر کرده
سرتونو درد نیارم فشار فشار آزادش کردم
کیسه رو برداشتم و خدا حافظی کردم که ماره اومد و گفت کجا!
گفتم میخواد تعارف کنه که بیا بریم خونه و از این حرفا
بهش گفتم ممنون دیر شده امشب عملیات داریم باید برم
گفت:بری!
من باید تو رو نیش بزنم!
گفتم:ن ن ن ن نی نیش؟
گفت: آره
گفتم:چرا؟
گفت:چون((سزای نیکی، بدیه))
مونده بودم چیکار کنم
بهش گفتم کی گفته؟
گفت:همه میگن
گفتم باشه اگه همه گفتن من در خدمت نیشتونم
ساعت ۷ شده بود
رفتیم تا اولین حیوونه پیدا کردیم
حیوون که چی بگم مارمولک بود!
ازش پرسیدیم
گفت:آقا ماره راست میگه سزای نیکی بدیه
گفتم باشه ،یه حیوون دیگه میبینیم
رفتیم و رسیدیم به یه آفتاب پرست اونم همینو گفت
رفتیم و رسیدیم به یه عقرب و اونم همینو گفت
همه همینو گفتن
کم کم دیگه داشتم میرفتیم به سمت نیش آقا ماره که از اون دور فرشته نجات اومد!
چی بود یا کی بود؟
آلان میگم
روباه
باورتون میشه
رو کردم به ماره و گفتم:از اینم میپرسیم هر چی گفت همونو میکنیم
اونم گفت باشه
رفتیم پیش آقا روباهه و همه چیز و گفتیم
روباهه گفت:من که چیزی نفهمیدم
باید همه چیزو عملی انجام بدید
گفتیم یعنی چی؟
گفت:چقدر کیج هستیدا
بعد اینو که گفت بهمون برخورد و به ماره گفتم برو همون طوری که گیر کرده بودی وسط خارا
بازم فشار و فشار ماره رفت و گیر کرد
تموم که شد رو به روباه کردیمو گفتیم اینجوری بود
اونم گفت:حالا که ماره گیر کرده،تو مینونی فرار کنی بدون هیچ ماری و هیچ نیشی
آها
اون موقع فهمیدم که چه موجودیه این روباه
آگه کنکور شرکت میکرد اول میشد
خلاصه ماره افتاد به غلط کردن و ما هم هیچی نگفتیم و رفتیم(آخه ماها جنتل من بودیم)
از روباهه پرسیدم تو اینجا چیکار میکنی؟
بهم گفت که اومده واسه خار و خاشاک چارشنبه سوری
و من هم واسه تشکر کیسمو با خاراش دادمو رفت
خودمم یه دوتا بوته ای اوردم
رسیدم خونه ساعت شد ۹:۳۰
خسته و کوفته گرفتمو خابیدم
که ساعت ۱۲ از خواب بیدار شدم(با صدای یه مشتی)
مشتی داد میزد:
خار و خاشاک خشک کیلویی ۲۰۰ تومن
تازه اشانتیون هم داشت
یه بسته کبریت
همون جا بود که گفتم
امان از این مریم خانم
که ما رو به چه کارایی که وا نمیداره
خلاصش این بود تمام داستان
هنوزم تنم رو ویبره هستش