(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۴۹ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: اینم یه مدلشه برگرفته از وبلاگ ۰۲nafar.blogfa.com
۱)آقای ریمن،تراژدی تون رو برامون تعریف کنید!
ان شالله که بختتون باز بشه
و اگر مساله ای هست خدا کمکتون کنه.
۲) هدف دوستانی که سپاس زدن،دقیقا چی بوده؟؟؟
(۲۶ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۰۰ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: آخه لامصب من رشتم کامیپوتره، ارشد میخونم !! چجوری گفتید این منم؟؟؟
من هم اولش مثل بقیه شوکه شدم،بعد هم مثل شمیم جان با خودم گفتم این به شما نمیاد!
بعد که گفت حقوق می خونم فهمیدم که شما نیستی و داستان بقیه رو دارید تعریف می کنید!
برای چی شوک می زنید؟
داستان خودتون رو بگید.
(۲۶ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۱۲ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: (26 اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ق.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: آخه یه گوشه ای اشاره کرده بود "نمیخوام وکیل شم خوشم نمیاد",ما فک کردیم حقوق رو دوست نداشتید اومدید سمت کامپیوتر!
هرکسی که حقوق میخونه لزوما وکیل نمیشه !!! تازه برای قاضی شدن هم نمیخواد فوق لیسانس بگیری! اینا هرکدومش آزمون خودشو داره!
حالا از بحث منحرف نشیم، اومدیم داشتیم در مورد آشنایی و این چیزا حرف میزدیم که من این داستان رو یه مدت پیش خونده بودم گفتم بد نیست اینجا هم نقل بشه. والا من که مخم پوکید!! اصن موندم چی بگم!!! این داستانی که مطرح شد، به نظر خیلی ها بهترین مدل واسه ازدواج هست ولی به نظر من خیلی اشکال داره و نقاط مبهم زیادی داره و شانس خیلی خیلی دخیل بوده و به وضوح میشه دید!
مثلا دختری رو به دلیل اینکه این پاشو گذاشته روی اون یکی پاش میاد رد میکنه! آخه به چه دلیل مرد مومن؟؟ یا مثلا وقتی که همسرش میخواد پیدا بشه، سر یه مسئله ظاهری اونم قد این دختر خانم پیدا میشه!!!! حالا اومدیم و این دختر با این همه وجنات و اخلاق خوب، قدش کوتاه بود ، مسلما توی همون مکالمه تلفنی بحثش اصلا پیش نمی اومد، شانس رو میبینید؟؟؟
مادر مثلا دخترا رو با یه سری دلیل مسخره و غیر عقلی که مثلا به تو نیومد میاد رد میکنه!!!
یا مثلا میگه که تا عقد به دختر دل نبستم! خب مگه میشه؟ داداش من ما با گله حیوانات فرق داریمااااا
اگه این خانم با ۱۱۴ تا سکه زدن واسه مهریه محبوب قلب شده که من هیچ ارتباطی نمی تونم بین این دو پیدا کنم، پس قانونا ۱۴ تا سکه باید غوغا بکنه، یه شاخه نبات که دیگه نگو !!!!
خوب شد شما این حرفها رو نوشتید! این روزا اینقدر تایپ می کنم ،جدا دیگه حوصله م نمی اومد اینا رو بگم؛
شدیدا موافقم.
واااای! چه رقابت تنگاتنگی! تند تند این تایپیک می ره جلو!
همه ی انرژی م رو جمع می کنم تا یه عالمه حرف بزنم؛در ابتدا از زیاد حرفیدنم! عذرخواهی می کنم ولی در عین حال ازتون می خوام همشو با دقت بخونید!
خدایا خودت کمکون کن!الهی آمین.
نظر دوستان رو خوندم و همین طور این صحبتها و نظرها مثل یک پروسس بک گرندی!
در پس ذهنم داشت آنالیز می شد!
که یهو.... یاد دخترخاله م افتادم!
*دخترخاله م ۳۵ ساله هست،می تونم بگم کم کم همه داشتن از اینکه بتونه یه ازدواج خوب داشته باشه یا اصلا ازدواج کنه،ناامید می شدن که یهو در اواخر دی ماه خبر نامزدی ش همه مون رو خوشحال کرد؛
طبق مساله ای که مورد پسند همه ی آقایان هست،جشن نامزدی خیلی ساده و با کمترین تعداد میهمان برگزار شد؛جشن عقدی در کار نبود و عقد در محضر برگزار شد؛حتی کسی به محضر هم دعوت نشد!(معمولا،در خانواده ما حتی اگر جشن عقد گرفته نشود،بزرگتهای فامیل یا دوستان نزدیک عروس و داماد برای جشن مختصر محضر دعوت می شوند)؛و خیلی سریع هم مشغول بساط عروسی شدن و عروسی هم عیده،همه چیز هم داره ساده و سریع پیش می ره؛آقای داماد هم به لحاظ مالی،هرچند۳۵ ساله هستند،شرایطی شبیه یک جوان۲۴-۲۵ ساله داره،نه خونه ای نه ماشینی،... فقط شاغل هستند....
حالا این ذهنیت برای همه پیش اومده که نکنه این آقا یه مسئله ای داره،مثلا قبلا ازدواج کرده،(لطفا بحث جدید باز نکنید که این مساله ایرادی داره یا نه)
حرفم،ذهنیتی یه که پیش میاد...
بعدش،این حالت رو برای خودم در نظر گرفتم! و در ثانیه سیل حرفهای اطرافیان به ذهنم سرازیر شد!خودم خندم گرفت! یه خورده شو براتون می نویسم روحیه بگیرید این دم عیدی!
آخیییی،دختر بیچاره!یعنی به کی شوهرش دادن!...نکنه زن و بچه داره!.... حتما ۴۰-۵۰ سالشه!....حتما پسره،خسیسه!...و
یه کم هم از طرف خانواده ی داماد فکر کردم:
معلوم نیست این دختره رو از کجا پیدا کردن!... حتما خیلی زشته بوده!... شرط گذاشته با خانواده ات رابطه نداشته باشی...
حتما دختره از دخترهای خشکی مذهبی یه ..و .....
*خوب در این مورد نظرتون چیه؟ چقدر توان این رو داریم که در خلاف جهت جامعه باشیم و خلاف جهت بودن ما رو خسته و فرسوده نکنه..
* دنبال کیس مناسب هستیم،سوال بعدی که باید از خودمون بپرسیم(دوستان هم اشاره کردن) اینه که چه شخصی با چه معیارهایی برای من مناسب هست؟ سوال بعدی اینه:معیارهای خودم چیه؟شناخت خودمون از خودمون چقدره؟ما یه خود ایده آل داریم و یه خود واقعی،باید در عین حال که خود ایده آل رو حفظ می کنیم،خود واقعی رو هم خیلی شفاف و واضح بشناسیم؛یه وقتایی معیارهای ما،معیارهای اون خود ایده اله،حالا فرض کنید با فردی مناسب با خود ایده آلتون ازدواج می کنید ولی قراره با خود واقعی تون باهاش زندگی کنید!
شرایطی پیش میاد که به چالش کشیده میشیم و جنبه هایی از خودمون رو می بینیم که قبلا ندیده بودیمش؛مثلا می فهمیم که فلان معیار خیلی بیشتر از اینکه فکر می کردیم برامون مهم هست یا برعکس اونقدرها هم که روش مانور می دادیم مهم نبوده...
یا در مسائلی قوی تر از اون چیزی هستیم که فکرشو می کردیم یا در مساله ی دیگری،فکر می کردیم از پسش بربیام ولی نتونستیم...
من هم با ازدواج سنتی،به شکل رایجش، و یه توافق رسیدن سریع و عقد کردن پشت سرش مخالفم؛ولی وقتی یه جوری فکر می کنی که بیشتر آدمهای دوروبرت،از خانواده گرفته تا دوست و آشنا و چارچوب رایج فرهنگی-اجتماعی شهر و کشورت فرق می کنه،می شی یه وصله ی ناجور...
سوال اساسی من هم همینه:"چطور میشه فهمید یه نفر برای یه عمممر مناسبه؟اگر شرایط تغییر کنه چه اتفاقی می افته؟"
یه سوالی که جدیدا ذهن منو به خودش مشغول کرده و خیلی هم ازش وحشت دارم و متاسفانه حتی نمی تونم جایی مطرحش کنم
و اینجا می گم،اینه که آیا امکان داره،دونفری که با هم ازدواج می کنن،برای هم تکراری بشن؟اون وقت چطور ادامه می دن؟این همه آدم روی کره زمین،که الزاما زندگی خانواده ای خوبی هم ندارن،واقعا چطوری دارن ادامه می دن؟ با یه جسم زنده و یه روح و روان مرده؟
یا واقعا زنده اند و دارن زندگی می کنن؟؟؟
آخیش! یه خورده سبک شدم!...
ممنون از اینکه دردودلم رو خوندید... خییییلی ممنون.