خیلی بچه های شلوغ و با نشاطی بودیم. تا جایی که ترم آخر کارشناسی ک بودم تو سایت دانشگاه یکی با رفتاراو صحبتای خیلی شلوغم گفت ،ترم یکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!
کلی خاطره دارم،جند تاشو میگم تو چند مرحله.
خیلی ب نظافت اهمیت نمی دادیم: هفته ای ی بار ظرف میشستیم جمعه ها و ی بارم جارو می کشیدیم. کلی ام تو اون ی روز خسته می شدیم .همه ظرفا به هم چسبیده بودن
ی روز تصمیم گرفتیم بریم تو حیاط خوابگاه روفرشی اتاقو بشوریم. البته شستن هدف نبود،آب بازی و خندیدن هدف بود. انصافا پر مو و آتاشغال بود موکتمون خیلی کثیف شده بود، رفتیم تو حیاط ۶ تایی ب جونش .. بعدشم پهن کردیم رو بند و اومدیم اتاق. تا شب تو حیاط بود. فردا عصر که خشک شد گرفتیمش آوردیم تو اتاق، تمیزتر شده بود اونقد ذوق کردیم ی بار تمیز شدیم تو زندگیمون ک نگو . من که می گفتم بجه ها از رو فرشی رد نشین از کنارش رد شین باز کثیف نشه،یکی دیگه می گفت وای چه تمیز شد، یکی دیگه میگفت حس خونه بهم دست داده. مهمون که می اومد تا ۲ روز میگفتیم پاتونو باید بشورین بعد بیاین تو،(واس خندش) من که ی شب گفتم بجه ها دلم هوای خوابیدن رو زمینو کرده....... انقد تو روحیمون تاثیز گذاشته بود همون قد تمیزی....
........ ی روز دیدیم اتاق بغلیمون ک هم کلاسیمونم بود گفت بجه ها ی چیزی میگم اما کتکم نزنین، با کلی من من کردن گفت:این رو فرشی که شماها پهن کرده بودین،خشک شد ،ما رفتیم روفرشی شما رو برداشتیم اون شب ،مال خودمونو گذاشتیم......
شما حالا اون لحظه رو تصور کنین!!!!!!!!!!، که من ی شب رو رو فرشی خوابیدم،گفتم به به چه تمیزه،یعنی اننننننننننقد روفرشی ما گند بوده که ما روفرشی نیمه تمیز اونا رو رو تمیز می دونستیم به خیال اینکه واس ما انقد کثیف بوده خوب لکه هاش پاک نشد.....