من الان مدتیه که فکر میکنم یه سالی شده که به گربه های محوطمون غذا میدم. میرم براشون گردن مرغ میگیرم اگه وقت کنم میپزم و اگه نه همینطوری خام براشون از بالا می اندازم و اینا میخورن. البته همچینم بالا نیستیم و طبقه ی اول هستیم. مدتی بود دوست داشتم منی که یه مدت روی روانشناسی انسان و شخصیت کار کرده بودم برای شخصیت سازی و شخصیت پردازی، بر اساس یکی از خصیصه های تئاتر بیومکانیک که استفاده از قانون عمل و عکس العمل هست و بر اساس نظریات پاولوف روسی بنا شده، و با توجه به اینکه پاولوف روی سگها خیلی آزمایش میکرده و الگوی رفتاری میساخته، من بیام رو گربه ها مطالعه کنم و عجیب اینکه بعد از مدتی دوست و رفیق بودن با گربه هایی که یک به یک از هم دوست داشتنی تر به نظر میرسن یه چیزی رو متوجه شدم که ازش گریزی نیست و یه قانون ابدی و ازلی هست. شانس فرصتیه که آدم با تیزهوشی خودش برای خودش درست میکنه.... حالا این چه ربطی به گربه داشت؟
مدتی گربه ها رو گروهی و مدتی تکی در نظر گرفتم و متوجه شدم در عین اینکه هر گربه بنا به غریضه به فکر شیکم خودشه ولی خیلی اتحاد هم دارن و احترام سرشون میشه، به غذای همدیگه دست نمیزنن و احترام گربه ای رو که داره میخوره نگه میدارن. مرام دارن به عبارتی.
با توجه به اینکه من مجبورم از پنجره به گربه ها غذا بدم و اتاق ما پنجره پشتیه که محوطه ی پشتش بمبسته، غذا رو که گردن مرغ باشه براشون پرت میکردم، سه مدل اتفاق می افتاد:
۱- زمانی که دسته ای بودن اونی که از همه زرنگ تر بود حتی اگه نسبت به محل پرتاب هم دور بود گردنه رو میقاپید و فرار میکرد. بقیه مات و مبهوت
۲- زمانی که تنها بودن دو حالت داشت، یا خودشون بالا رو نگاه میکردن و میو میکردن و غذا رو میگرفتن و میخوردن، یه عده دیگه هم از این گربه ها بودن که یهو میدیدی من تو مودش بودم براش یه گوشت پرت میکردم ولی این میترسید و فرار میکرد. خب شانس سیر شدن در یک شب سرد رو از دست میداد.
۳- مدل سوم باز زمانی بود که دسته ای بودن، اگه یکی از گربه ها یا حتی دو تای اونا سیاه بودن قشنگ فرق مشخص میشد، گربه سیاها خنگ ترن و اصلا نمیتونستن به موقع عکس العمل نشون بدن و حتی اگه غذا جلوشون بود نمیدیدن و میرفتن. اینا هم فرصت سیر شدن رو الکی از دست میدادن.
حالا اینا چه ربطی به انسانها داره؟ من به این نتیجه رسیدم که الگوهای رفتاری گربه ها به شدت شبیه به الگوهای رفتاری مردم خصوصا در ایرانه، هر کسی که بتونه و زرنگ باشه برده. نمیخوام بگم مثلا احساس کنی زرنگ نیستی و نمیتونی کنکور ارشد قبول شی، اتفاقا برعکس، میخوام بگم دست خودمونه مثلا آدما هم عین همین گربه ها هستن.
یه عده که فرصتها رو میقاپن و میرن دنبالش ، اینا آدمهای مثبت اندیشی هستن که اجازه نمیدن افکار منفی اونا رو تحت تاثیر قرار بده و پیش میرن. یه عده مثل سولی سوگلی گربه هام غذا مفت میاد دستش گاهی ول میکنه میره عین خیالش نیست فرصت رو از دست میده، یکی هم که سرعت عمل نداره و خوب نمیبینه و فقط نگاه میکنه، اونم اصولا آدمیه که غرق در خیالات خودشه و اصلا فرصت ها رو نمیبینه. یا اونقدر سرعت عمل نداره که خودشو با جریان زندگی هماهنگ کنه.
دقیقا میگن انسان حیوان هوشمنده راست میگن. این کارای ما بر اساس غریضه ما شکل میگیرن و ما زمانی که غریضه درونمون به دانش و انسانیتمون غلبه کنه و غافل باشیم فرصت ها رو یکی پس از دیگری تو هر کاری از دست میدیم.
میدونین، گاهی احساس میکنم این گربه ها که بالا رو نگاه میکنن و منتظر غذا هستن خیال میکنن من خداشونم، یعنی دنیا اینقدر کوچیکه و در عین حال بزرگه. من امتحان کردم من اگه ده تا گردن مرغ بندازم برای چهار تا گربه، اونی که هیچکدومو نمیبینه و میره هم وجود داره. ولی یکی میبنی نیمه شب در تاریکی یه تیکه گوشت پیدا میکنه عشق میکنه میخوره.
حالا باز میگم سرگذشت ما انسانها هم همینطوره با سرنوشت و شانس و هر چی که اسمشو بزاریم. به تعداد تمام آدما میشه اسم روش گذاشت. مهم اینه که فرصت ها رو از دست ندین. فرصت ها همیشه هستن، تو هر شرایطی هستن، این دید ماست که باید گشاده تر بشه. هیچ نشونه ای وجود نداره، هیچی نیست، فقط دنیایی از فرصت ها که از آسمون میریزن و زمانی میتونین اونا رو بدست بیارین که از قدرت تخیل و اراده استفاده کنین. خوب ببینین و خوب به خاطر بسپارین که برای فراخوانی های بعدی راحت باشین. زندگی عین یه برنامه هست، برای هر کسی برنامه ی خودش، ولی چیزی که کلیه همینه که شانس همون لحظه ی طلایی هست که تو هوا پره و لبریز، فقط آدم باید ببینه و شکارش کنه، نه بی خبر و گمراه و من اسمشو میزارم خودخواه بشینه که یا همه چی مطابق میلش بشه و اگه نشه هی غر بزنه به جون خودش و بقیه......
فرصت ها عین همین غذاهایی هستن که من به گربه ها میدم و سرنوشت کسی نوشته نیست. همونطور که از ازل قرار نبوده که این گربه هه مثلا گوشتو بخوره، خودش زرنگ بوده گرفته. به فرصتها اینطوری نگاه کنین، با قوه ی اندیشه و تفکر برای خودتون فرصت بسازین و حقتونو بدست بیارین.
فقط تفکر و تخیل در کنار هم و استفاده از هر ابزاری که دم دستمونه.
ببخشید خیلی حرف زدم، میخواستم بگم امشب احساس کردم خیلی از این مطالعه روی گربه ها لذت بردم چون دقیقا متوجه الگو های رفتاری مشترک بین انسان و حیوان شدم. شرایط رو براشون ایجاد کردم و حتی گاهی شرایط رو سخت گرفتم ولی همیشه دوتاشون از همه بهتر بودن و همونایی هستن که سردسته ی گربه ها هم هستن. پس فرصت ها رو گربه ای بقاپین و امید داشته باشین چرا که جا برای همه هست،
ارادتمند
پ ن: اولیور توییست رو هم بگین بیاد یه کاسه دیگه آش بدم