حرف از دهه شد یاد یه خاطره افتادم!!!! یادم میاد راهنمایی بودم یه کفش قرمز اسپرت که البته جلو و عقبش جیر سبز داشت و عاشقش بوم روز اول با یه احساسی پوشیدمش و رفتم مدرسه کلاس اول راهنمایی بودم! داشتم اروم با دوستم از پله ها میومدم پایین که یه هو معلم پرورشیمون که یه دختر بد عنق بود با مقنعه ی چونه دار با چهره ای خشمگین و چشم ها ی برافروخته گوشه لباسم گرفت و کشید گوشه راهرو انگار که دزد گرفته باشه من از دنیا بی خبر قلبم ی هو مثل قلب گنجشک ضربانش رسید به ۲۰۰ زبونم که از شدت ترس عین چوب شده بود از بس ترسیده بودم داشتم بی حس میشدم ! تا اینکه با صدای بلند تفهیم اتهام شدم: آهایییی..... مگه نمیدونی این جور رنگا غدغنه... این چه کفشیه پوشیدی و..... زدم زیر گریه و ولم کرد اونم با چه تهدیدی!!!! موقع رفتن از پشت نگاهش کردم کفش خودشم پشتش قرمز بود
اما من یه دختر ۱۳ ساله که شما حساب کنید در حد بچه های ۸ ساله ی این دوره!! تا چند روز ناراحت بودم و بدتر از همه اینکه با کفشم خداحافظی کردم!!!
کیا ازین خاطرات تلخ دارن!!! موقعی که امتحان میشد تو مدارس دولتی میبردنمون وسط حیات رو اسفالت امتحان بدیم جراتم نمیکردیم چیزی بگیم!!!
تا دلتون بخواد من ازین خاطرات دارم! حتی دبیرستانم به رنگ کفشمون گیر میدادن
هی گذشت