(۰۷ مرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۳۴ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: (07 مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۴۹ ب.ظ)codin نوشته شده توسط: ...
ممنونم از صحبتهای به جا و منطقیتون.
خب راستش خودم هم با گذر زمان بیشتر از قبل به این موضوع باور پیدا کردم اما مشکل من یه چیز دیگه است.
به صحیح بودن باوری که شما بهش اشاره کردید اعتقاد دارم... اما چیزی این وسط هست و حتی خودم هم دقیق نمیدونم چه حسیه و نمیتونم به دیگران توضیحش بدم... برای همین تا الآن همیشه برای توضیح علت دوری از ازدواجم به درس و کار و مسئولیتهای زندگی مشترک و دور شدن از اهداف و آرزوهام پناه بردم...
ببینید... مگه غیر از اینه که هر آدمی یه جائی از زندگیش احساس میکنه که باید ازدواج کنه و همراه زندگیش رو پیدا کنه؟!
خب تو سن ما بعضی نیازها هست که طبیعیه همه داشته باشن... مثل دوست داشتن، دوست داشته شدن، تکیهگاه داشتن و خیلی چیزای دیگه که فقط با همسر میشه داشت...
منم نمیگم اینا رو نمیخوام... چرا... منم مثل همه... اما درد من اینه که من هنوز دنیای تنهائی خودم رو اونجور که میخوام تجربه نکردم... من دلم یه تنهائی عمیق میخواد... دور از همه... که داشتنش بعد از ازدواج محال ممکنه... یه موضوع مهم دیگه هم اینه که ازدواح دنیای آدم رو تغییر میده و من از این تغییر میترسم... احساس میکنم دنیای بعد از ازدواج هر چقدر هم که خوب باشه بازم ذیگه متعلق به خود خود آدم نیست... یکی هست که تو همه چیز نقش داره و همه مسائل زندگی تحت تأثیر اون قرار میگیره... و توضیح منظورم از این موضوع همون چیزیه که تا حالا نتونستم برای کسی جا بندازم... یکی دو بار خواستم توضیح بدم اما وقتی دیدم هیچکس درکم نمیکنه دیگه نگفتمش... فقط گفتم درس... کار...
حرف خانوم حمیده منو یاد یه اتفاقی انداخت؛ همین دو سه روز پیش رفته بودم بیرون برا خودم یه صندل بخرم که برا محل کار استفاده کنم ازش و راحت تر باشم. من کلا آدم سخت پسندیم فک کنم، خیلی از دوستامم تایید میکنن این مطلب رو، حالا خوب یا بد بودنش از دید بقیه برام مهم نیست خیلی اما خودم راضیم
مغازه ای که برای خرید اول رفتم همون کفش فروشی خودمه که سالهاست مشتریشونم، وقتی ازش صندل خواستم گفت اینجا نداریم و باید بری دو تا مغازه اونوریمون. من که همیشه میرفتم مغازه اصلی خود حاجی وقتی حرف مغازه اونوری شد یه لحظه تو دلم گفتم "فک نکنم اون جنس دلخواه منو داشته باشه و بتونه منو راضی کنه" ولی باز گفتم امتحانش مجانیه بریم ببینیم چی داره و چی پیش میاد. آقایون و خانوما با دوستم رفتیم داخل اون یکی فروشگاه و پسر حاجی اومد و سلام و چی میخواین و منم نیازمو گفتم بهش؛ که یه صندل جنس خوب و راحت میخام برا محل کارم و اینا. رفتیم پشت ویترین چند مدلو دیدیم و ایشون هم پیشنهادات خودشو داد. بعد که رفتیم داخل و شماره پامو پرسید و چنتاشونو آورد که امتحان کنم، منم یکی یکی میپوشیدمو چند قدم راه میرفتم و نظر دوستم مهدی رو میپرسیدم. Particular بودنم گل کرده بود و توی اون لحظه ها داشتم به سفت کف همه کفشا دقت میکردم توی بررسی ذهنی خودم . خلاصه داشتم صرف نظر میکردم از خرید که یهو دلمو زدم به دریا و حرف دلمو زدم به فروشنده؛ اینکه اینا خیلی سفتن و اینا استاندارد نیستن و ...
بنده خدا حالا مدام میگفت اینا بهترین جنسه، کفش طبیه و کفش پا بخوره کفِش نرم میشه و فلان و بهمان
آقا منم اصلا به حرفاش اعتنا نمیکردم تا اینکه؟؟؟ تا اینکه ایشون پیشنهاد ارائه یه مثال نقض خیلی قشنگ داد؛ گفت همین کفش راحتی چرمی اسپورت پات که از خودمون خریدی، الان با کفش مشکل داری؟ گفتم نه! گفت نرمه ینی؟ گفتم آره! گفت الان برم همین مدلو بیارم ببینی کفش روز اول خرید چطور بوده؟ گفتم باشه! خلاصه رفت و آورد و من حـــــــســــــــاس لنگه چپ کفشمو درآوردم گذاشتم کنار اونی که آورده بود مقایسه کردمشون ببینم همون جنسه، تا آج کف کفش همه چی مث هم بود! حالا من وقتی کف کفش نو رو تست میکردم همچی سفت بود که ...
خلاصه این فروشنده و مهدی هم واستاده بودن و تست منو تماشا میکردن! وقتی دیدم همه چی طبق حرف ایشون درسته و اصلا ذهنیت من الکی منفی بوده و علی رغم اطلاعات ناقصم در زمینه کفش بازم به حرف ایشون اعتنا نکردم و ... برگشتم رو به فروشنده و در حالی که داشت لبخند میزد بهم بهش گفتم "آقا من غلط کردم
حق با شما بود! چه خوب شد که متوجه اشتباهم شدم" . خلاصه اون صندل رو با تخفیف مشتری همیشگی، خریدم و الانم راضیم. متوجه شدم هنوزم خیلی جاها صادقانه حرف دلو زدن میتونه مفید باشه، مخصوصا جاهایی که شاید خیلی سیفتی کریتیکال نباشه (مث خرید یه صندل مثلا
) اما میتونه تو احساس ما به زندگی تاثیر داشته باشه (لذت داشتن یه صندل خوب و راحت
). باید متناسب با شرایط و آدم روبرومون با مسائل برخورد کنیم، نه اینکه مساله همه چی رو تحت پوشش قرار بده؛ تجربه خیلیا ثابت کرده انعطاف پذیری هوشیارانه کلید حل بسیاری از بن بست های زندگیه.
متاسفانه عدم درک جوونا (چه دخترا چه پسرا) توسط پدر و مادر (و بیشتر ازون؛ جامعه سنتی) بواسطه تفاوت شرایطشون و عدم درک متقابل چیزیه که هست. سه تا نکته رو لازم میدونم در قالب نظر شخصیم بهتون بگم: ۱- اگه دنیای تنهایی تون براتون مهمه، اینو بصورت شفاف به خواستگارتون بگید! شاید اونم هیچ مشکلی نداشته باشه وحتی موافق باشه با نظرتون! (اینم بگم که ما مردا خودمون یه چیزی داریم بنام "غار تنهایی"
فوقش وقتی آقاتون رفت تو غار شمام وقت دارین برین تو تنهایی خودتون
) ۲- ولایت یه مرد بر شما در ازدواج شاید بتونه باعث محدود شدن شما بشه، اما این اتفاق ناخوشایند بستگی به انتخاب خود شما داره که به چه کسی بله بگید. دغدغه هاتون و سطح آزادی های دلخواهتونو بیان کنید برای پسری که به یه امیدی اومده پیشتون
شاید اصلا مشکلی نباشه ۳- اینکه درس و کار و اینا رو بهانه پاک کردن صورت مساله کنیم نه تو دنیا گردباد بوجود میاد نه شاخص بورس افت میکنه نه کسی میاد سراغ ما بگه دردت چیه! تنها کسی که این وسط از همه بیشتر ضربه میخوره خودمونیم. برای درک متقابل باید مهارت های زندگیمون رو بهبود بدیم، باید بیشتر و بهتر با هم حرف بزنیم و ...
آخر کلامم اینه این سه مورد نباید عوامل بازدارنده ازدواج شما یا بقیه دخترای وطن باشن، بلکه باید بصورت درست و در زمان و مکان مناسب با افراد مرتبط در میون گذاشته بشه. زمینه چینی و امتحانش هم مجانیه فک کنم