از لحظات مفرح حوزه مون براتون بگم
آقای جلویی من ، بعد از یک ساعت می خواست پاشه بره. بهش گفتن نمیشه باید بمونی تا دفترچه دوم هم توزیع بشه
بنده خدا سرشو گذاشت رو دسته صندلی خوابید. موقعی که خانم رابط اومد دفترچه ی اول رو جمع کنه ، دفترچه من رو که گرفت دیدم نرفته و وایساده ، نگاه کردم دیدم داره آقای جلویی رو صدا می کنه که دفترچه اش رو بگیره. به من گفت میشه بیدارش کنی ، چند بار زدم رو شونه اش هیچ عکس العملی نشون نداد. ضربات رو محکم تر کردم افاقه نکرد. دیگه داشتیم نگرانش می شدیم و کار به تکون های شدید رسیده بود. بالاخره بعد از تلاش بسیار من ، ایشون لطف کردن کردن سرشون رو بلند کردن و از خواب ناز بیدار شدن و کل کلاس رفت رو هوا D:
امداد غیبی بود واقعا
باعث شد یه لحظه غصه خراب کردن مشترک ها رو فراموش کنم وگرنه تخصصی رو هم نمی تونستم جواب بدم