|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Msccom - 15 مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۲۷ ق.ظ
چه پست اند اونایی که با خوبیاشون جذبت میکنن و با همون خوبی و مهربونی طوری رهات میکنن وسط زمین و اسمون که از سادگیت متنفر میشی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 15 مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۵۸ ق.ظ
بازم یه قهرمانی دیگه...
روحانی مچکریم!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reyhaneh64 - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۰۹ ق.ظ
ارشد هم خبری نیست
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۱۵ مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۲۴ ق.ظ
دوستان فردا که اول ماه هست روز دوشنبه هم هست. دوستانی که حاجت دارن اگه دوست داشتن می تونن از فردا خوندن سوره واقعه رو شروع کنن تا ۱۴ روز. ولی روز اول ۱ بار روز دوم ۲ بار تا روز ۱۴ ام که می شه ۱۴ بار.
التماس دعا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۰۹ ق.ظ
و پاییز می آید
و من عاشق می شوم...
دلم این روزها کمی بوی تو را می خواهد
بویی از جنس پاییز
ازجنس مهر مهربان...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۱۹ ق.ظ
(۱۴ مهر ۱۳۹۲ ۱۱:۴۸ ب.ظ)samaneh@90 نوشته شده توسط: ایران با کیا بازی داشت؟
من ژاپن (دیروز) و کره (امروز) رو دیدم .
انگار یکی دیگه رو هم دیدم اما یادم نمیاد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۳۴ ق.ظ
(۱۵ مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۲۴ ق.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: دوستانی که حاجت دارن اگه دوست داشتن می تونن از فردا خوندن سوره واقعه رو شروع کنن تا ۱۴ روز. ولی روز اول ۱ بار روز دوم ۲ بار تا روز ۱۴ ام که می شه ۱۴ بار.
چه خوب؛ ممنون از یادآوری
از ا ذیقعده تا ۹ام ذیقعده هم روزه اش ثواب بسیار داره؛ انشالله که بتونیم از این روزهای پربرکت توشه ای داشته باشیم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۴۸ ق.ظ
دلم جواب بلی می دهد صلای ترا
صلا بزن که بجان می خرم بلای ترا
به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست
نه ابتدای تو دیدم نه انتهای ترا
تو از دریچه دل می روی و می آیی
ولی نمی شنود کس صدای پای ترا
خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعده لقای ترا
هوای سیر گل و ساز بلبلم دادی
که بنگرم به گل و سرکنم ثنای ترا
شبانیم هوس است و طواف کعبه طور
مگر بگوش دلی بشنوم صدای ترا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۵۴ ق.ظ
(۱۵ مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۰۹ ق.ظ)Autumn.Folio نوشته شده توسط: و پاییز می آید
و من عاشق می شوم...
.....
ممنونم. شعری که نوشتید باعث شد اول صبحی برم سراغ اشعار پاییزی.این شد که صبح رو با حس خیلی خوبی شروع کردم، دلم هوای پرسه های پاییزی، اشعار پاییزی و صدای خش خش برگ ها رو کرد
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی و گر نه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۳۵ ب.ظ
تنها کسانی مردانه می میرند که
مردانه زیسته باشند.
شهید آوینی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 15 مهر ۱۳۹۲ ۰۵:۲۵ ب.ظ
وقتی یک دانه ی گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همه اش برای تو.
وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری؟
می دانی عزیز ، تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی.
الهی قمشه ای
Sent from my Galaxy S II (GT-I9100) using Tapatalk 2
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - virtual girl - 16 مهر ۱۳۹۲ ۱۱:۴۸ ق.ظ
دانلود دکلمه های علیرضا آذر :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
عالیه واقن .... عالی ... شعر هم مرگ رو لااقل حتمن گوش کنید خرابتون میکنه ....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - neilabak - 16 مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۱۶ ب.ظ
بعضی وقتا ، بعضی دوستا چنان روح آدمو عریان میکنن میذارن جلوی آدم که حالت از خودت به هم میخوره ....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mhd3 - 16 مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۲۵ ب.ظ
بعضی ها این شانس رو دارن که نیمه ی پرِ لیوان رو ببینن .
بعضی ها می تونن ایرادهاشون رو نبینن ، اگر هم ببینن براشون خیلی مهم نیست . بلدن از ایرادهاشون لذت ببرن .
زندگی رو راحت می گیرن . نه خودشون رو خیلی آزار می دن نه اطرافیانشون رو .
آدمهای باحالی هستن ، هم مهربونن ، هم راحت خوشحال می شن ، هم براشون مهمه که دیگران رو خوشحال کنن .
در جهان تعداد کمی از این آدمها وجود داره . بیشتر آدمها ، مثل من ، فقط بلدن غر بزنن و غصه بخورن و آزار ببینن .
فقط زمانی می تونن لذت ببرن که بهترین و کامل ترین باشن . هر نقصی روی خُلقیات و رفتارشون تاثیر می ذاره .
تازه لذت بردنشون هم مدت داره . کمی که از یک اتفاقِ خوب می گذره ، با دقت به دنبالِ کاستی ها و نقایصش می گردن .
از اونجایی که همیشه "جوینده یابنده است" چیزهایی مزخرفِ جدیدی پیدا می کنن جهتِ ناراحتی و غمباد . حتی از یک اتفاقِ خوب ... حتی از یک آرزوی برآورده شده .
حالا می خوام یک چیزی بگم ...
آهای آدمهایی که مثل من غرغرو و خودآزار هستید و هیچ امیدی هم به اصلاح شدنتون نیست ،
باید بگردید یک آدمِ اونجوری ، اونقدر مهربون ، اونقدر بیخیال ، اونقدر باحال پیدا کنید و باهاش دوست بشید .
یک آدم پیدا کنید که بلد باشه از معمولی ترین چیزها یک حسِ خوب رو بکشه بیرون .
بلد باشه برای خندیدن و شاد بودن بهانه پیدا کنه ...
حالا وقتی پیداش کردید ، سعی کنید عزیزترینتون بشه .
البته تلاشِ زیادی نمی خواد ، چنین آدمهایی خود به خود عزیزترین می شن .
آخه دستِ خودشون نیست ، ذاتن عزیزترین به دنیا میان .
وقتی عزیزترینتون باشه ، حتی اگه با ذره بین ، حجم زیادی ایراد توش پیدا کنید ، باز هم دوستش دارید ، باز هم نمی تونید از دستش بدید ، باز هم ...
در روزهایی که غمگین شدید ... در روزهایی که فکر می کنید همه ی بدی های جهان به شما هجوم آورده ... فقط کافیه به لبخند عزیزترینتون فکر کنید ... به صورتش ... به نگاهش ... به لحنِ حرف زدنش ... به شوخی هاش ... به شیطنت هاش ...
از من به شما نصیحت . داشتنِ عزیزترین از اوجبِ واجبات است .
(از وبلاگ خانوم مهراوه شریفی نیا)
البته ایشون آخرش میگن: ما که داریم ... پُزش رو می دیم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 16 مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۴۷ ب.ظ
معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد. مثلا؟
شاگرد معمولی بودن. قیافه معمولی داشتن. دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن و معمولی رقصیدن و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن.
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابر ها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ایست که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنارش گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره خانم معلم مان را، با آن دندان های موشی، و شلخته موهای فر کنار گوشش که از مقنعه چانه دار میزد بیرون، کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نا بغه بود و تمرین و پی گیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.
ضعیف بودم آن روزها. دنیایم آنقدر کوچک بود که با بیشتر شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.
شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، ان گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش را عمل میکند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
مشکل بزرگتر، آن مرز و دیوار تحقیر کننده ایست که جامعه گم شده، ما بین لایه بسیار کوچک ولاغر آدم های "ترین" و گروه بی شمار "معمولی" ها می کشد. همیشه چیزی در آدم های بی شمار معمولی پیدا می شود که برای ترین ها تحقیر کننده و ترحم برانگیز باشد، ترحمی که بسیار متفاوت است از همدلی و هم دردی انسانی.
به عنوان مثال، در جامعه گم شده، از زبان" ترین باورمندان"، چنین جملاتی می شنویم:
آخی، بیچاره با این صداش آواز هم می خواند، بیچاره با این آی کیو فوق لیسانس هم میخواهد بخواند، بیچاره با این سطح زبانش خارج هم می خواهد برود، بیچاره با این سوادش می خواهد کار هم پیداکند، بیچاره با این درآمدش اتومبیل هم می خواهد و غیره. این نیش زبانها و تحقیر ها، منزجرانه بوده و از احترام به حق زندگی نرم و ناب و ساده ای که بین آدم های معمولی جریان دارد بدور است.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین" هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولیم را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و از همه درخواست دارم فقط با منِ معمولی آشنا شده و به حقوق معمولیم احترام بگذارند. من خانه معمولی خواهم داشت، در پی دارائی معمول و اتومبیل معمولی خواهم بود. چهره ام و لباسهایم معمولی خواهد بود. ولی سعی خواهم کرد عقل و خرد ودانشم را تعالی ببخشم.
شهروند معمولی
|