|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - stateless - 11 مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۴۱ ب.ظ
(۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۳۷ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: (11 مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۰۶ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: از یک جایی به بعد واقعا ذهنت خسته میشه. آرام میشی. چشمات شروع میکنه به دیدن واقعیت ها. دیگه سعی می کنی دست از انکار برداری که نه نمیشه. نه فقط من بودم و چرا. سخته ها. این چرا ها هنوزم با تو هستند. هنوزم یاد می کنی. فقط کم کم کنار میایی. یعنی خودت رو با شرایط جدید تطبیق میدی. آدم بزرگ میشه. واقعا آدم بعد یکسری اتفاقات همون ادم قبلی نیست و بزرگتر شده و این جای شکر داره.
من از این کم کم کنار اومدن می ترسم
میترسم دیگه خودمو و آرزوهامو گم کنم
میترسم بی هدفی و رهاشدگی را در پیش بگیرم
میترسم فراموش کنم که باید دوباره تلاش کنم
شاید اینی که مینویسم مرتبط با متنی که نوشتی نباشه ولی مدتیه اینجوریم که اگه کاری موفق نشدم باهاش کنار میام من دوست دارم مثل اوایل جوانی مثل ۱۸ سالگی دیونگی کنم و برای رسیدن به اهدافم بدوم مثل حسی که موج به صخره میخوره و دوباره ودوباره محکم تر خودش را به صخره می کوبه اصلا باورش نمیشه که قراره متوقف بشه هنوز متوفقم نشده
منم دوست دارم مثل اوایل جوونی دیوونگی کنم... هی جوونی... :-)
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Aurora - 11 مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۰۷ ب.ظ
(۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۳۷ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: من از این کم کم کنار اومدن می ترسم
نه منظورم کنار اومدن با خواسته ها نیست.
منظورم مسائلی هست که واقعا کاریش نمی کرد. دست تو نیست دیگه. وقتی انرژی تو می گیره و خسته ات می کنه. هم روحت رو درگیر میکنه هم جسمت رو. داری با خودت می جنگی. آدم نابود میشه وقتی با خودش می جنگه.
می فهمم چی میگی. نمی دونم چی بگم. فقط امیدوارم یک گشایشی تو کارت حاصل بشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barca - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۲۹ ق.ظ
یکی هم بیاد از موفقیتاش بگه از لذتهای کوچیک و بزرگ زندگی از دیدی گه باعث میشه بهتر فک کنی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Pure Liveliness - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۵۱ ق.ظ
یه عده ی کمی هم هستن همین دور و بر، که واقعا دلم میخواد بگیرم بزنمشون. واقعا. :| البته اینکاره نیستم و بزرگترین دعوای زندگیم توی مانشت بوده :|
پی نوشت: یه کمی خوبه آدم دیدش مثبت باشه یا ورودی مغزش رو نبنده لااقل. چقدررر مطمئنی به خودت ای انسان!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nobody90 - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۳۲ ق.ظ
هیچی به اندازه برنامه ای که تا چند دقیقه پیش درست کار میکرد همه چیش ولی الان یهویی ارور میده اعصاب خورد کن نیست.. تازه از جایی قاطی کرده که چند روزی هست درست کار میکرد..فازش چیه؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - so@ - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۲۱ ب.ظ
همین الان یکی از بچه های مانشت خبر نامزدی شو داد, خیلی خـــــــــــــــــــوشحال شدم , از همینجا هم بدون ذکر نام بهش تبریک میگم مجددا
این پیام یکی از بچه هاست که چند وقت یک بار هرکسی که ازدواج میکرد اینجا، این متنو پست میکرد. حالا من این متن رو برای خودش میزارم
دست و جیغ و هوررررراااااااااااااااااااااااااااااااا
نشونیاشو هم نمیگم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Aurora - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۵۲ ب.ظ
(۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۰۷ ب.ظ)samanbeigmiri نوشته شده توسط: دبختی هم اینجاست که نمیدونم کسی میتونه اون کمکی رو که باید به امثال من بکنه یا نه.
من یکی رو پیدا کردم. منتظرم بهم وقت برم پیشش ((: البته نمی دونم چطوری حرفامو بزنم و آیا او هم می تونه جواب بده یا نه (: ولی خوبه منتظرم که بشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Aurora - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۱۵ ب.ظ
(۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۰۰ ب.ظ)samanbeigmiri نوشته شده توسط: تا زمانی که بلد نباشید مشکلتون رو بیان کنید نمیتونید از هیچ کس کمک بگیرید.
بله تصمیم گرفتم قبل از دیدنش بشینم بنویسم. با نوشته ها برم پیشش. این طوری احتمالا خیلی بهتره.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۱۸ ب.ظ
(۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۰۰ ب.ظ)samanbeigmiri نوشته شده توسط: اخیران من اندازه ی یکی دو سال از همین بچه های مانشت کمک گرفتم،یعنی خدا میدونه که خودم اصلا توش موندم و حیرت زده شدم. سرتون سلامت بچه های مانشت
دقیقا منم همینطور. مانشت یه سری ایده آل ها و طرز فکرامو توی بعضی موارد عوض کرد و دید بهتری بهم داد.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۵۷ ب.ظ
هه هه امروز یکی از کاربرای مانشت رو توو آسانسور دیدم، شناختمش ولی (طبیعتاً) اون من رو نمیشناخت. برم اخطار بدم تصویر منفی ازم توو ذهنش حک بشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۸ ب.ظ
(۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۵۷ ب.ظ)Behnam نوشته شده توسط: هه هه امروز یکی از کاربرای مانشت رو توو آسانسور دیدم، شناختمش ولی (طبیعتاً) اون من رو نمیشناخت. برم اخطار بدم تصویر منفی ازم توو ذهنش حک بشه
تو کاربرای مانشت رو از کجا میشناسی ؟
لابد شریفی بوده !
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Pure Liveliness - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۳۰ ب.ظ
ماهی عیدمون الان مرد ((((((( تنها کسی که به فکر غذاش بود من بودم...
چرا اصلا ماهی میخریم واسه عید؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۵۵ ب.ظ
آخ آخ چه یورشی برد دیشب عادل به این برادران رانت !
حال کردم
(۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۳۰ ب.ظ)Pure Liveliness نوشته شده توسط: چرا اصلا ماهی میخریم واسه عید؟
چرا میخریم یا نمی خریم رو کاری ندارم !
اما اینکه بعد از هفت سین چرا تو آب های آزاد رهاشون نمی کنیم رو نمی فهمم !
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Masoud05 - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۴ ب.ظ
امروز دقیقا ۶ امین سال عضویتم تو مانشت هست (۱۲ مرداد ۸۹). باورش سخته که ۶ سال از زمانی که با بچه ها برای کنکور ارشد میخوندیم میگذره...
دوران قشنگ و بیاد ماندنی بود
دوست دارم اسم برخی ها رو بگم که مخصوص اون زمان هستند:
آقایان: esi، Fardad-A ، javadjj. یه آقا حامد هم بود که خیلی توی الگوریتم خوب بود + آقای mfXpert و yasemi
خانم ها: انرژی مثبت، Bache Mosbat، Aurora، homa، Luna ،Mansoureh، Sunshine Off و خانم آفاق که اسمش رو الان عوض کرده.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 12 مرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۲۹ ب.ظ
(۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۴ ب.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: امروز دقیقا ۶ امین سال عضویتم تو مانشت هست
رئیس پیر شدی دیگه
|