(07 مرداد 1395 03:25 ب.ظ)Jooybari نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 01:28 ب.ظ)samaneh@90 نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 02:50 ق.ظ)mostafa122 نوشته شده توسط: [ -> ]ما هم پری شب یکی و فرستادیم برام خواستگاری
دختر گفته بزار فکر کنم:)
میخوام فکر نکنی :D پسر به این خوبی :cool:
حالا نگفته چقد باید فکر کنه فقط گفته باید فکر کنم و ما منتظریم:blush:
یعنی دختر بدبخت فکر هم نکنه؟
این قدر ارزش دختر اومده پایین؟ یه زمانی یه خواستگار باید چند بار میرفت میامد شما یه واسطه فرستادین توقع دارین دختر از خدا خواسته همون اول بگه بله؟ واقعا اینجاست که آدم نمیدونه چی بگه!!!!
سلام. فکر بکنه ولی توهین نکنه. نباید انتظار داشته باشه پسره به حالت hibernate بمونه که خانم بهشون بگن اجازه خواستگاری میدن یا نه. بعضی ها انتظار دارن چندتا خواستگار در طول یک مدت بیاد سراغشون. بعد بهشون بگن قصد داریم فکر کنیم. بعد سبک سنگین کنن ببینن کدومشون بهتره. به اونی که بهتر بود بگن تشریف بیارید. این توهین به خانواده پسر محسوب میشه. چطور انتظار دارن یک پسر فقط یک جا خواستگاری بره و منتظر جواب ایشون باشه. اگه همچین نگرشی داره باید بعد از اینکه با اونی که انتخاب کرد تماس گرفت انتظار داشته باشه طرف بگه ما رفتیم جای دیگه، اونا از شما بهتر بودن.
وای نه. خیلی بده.
من خودم یکبار برام اتفاق اُفتاد که زمانی که یک خانوادهای به خونمون رفت و آمد میکردن برای خواستگاری، یکی دیگه هم تماس گرفت که بیاد. انقدر حالم بد شد...
اصلاً چطوری میشه آدم وقتی داره برای ازدواج با یک نفر صحبت میکنه همزمان با فرد دیگهای هم در مورد ازدواج صحبت کنه؟!
نمیدونم. شاید هم در واقع بد نباشه.
اما من که هرگز نمیتونم فکرشو هم کنم.
_____________
یک لحظه دلم برای خودم سوخت.
من تا الآن هرگز اجازه ندادم کسی برای خواستگاری بیاد خونمون. چون میدونستم که اصلاً قصد ازدواج ندارم و اگر هم بیان جوابم منفیه. اما پدر و مادرم با این بهانه که "بذار بیان اگر نخواستی بگو نه" بعضیاشون رو گذاشتن بیان. منم به خاطر حفظ ظاهر و آبرو تو جائی حاضر شدم که خودم بیشتر از سایر حاضرینش میدونستم چقدر الکیه و آخر و عاقبتی نداره.
______________
لطفاً یکی راهنمائیم کنه که چطور میتونم پدر و مادرم رو قانع کنم که در مورد ازدواج رضایت بدن و دست از سرم بردارن؟!
به خدا خجالت میکشم وقتی کسی میخواد بیاد که خودم میدونم پدر و مادرم با موافقت کردن با اومدنش فقط دارن وقتشو میگیرن و الکی میاد و میره.
بدتر از همه اینکه مجبورم از پسر مردم ایراد الکی بگیرم.
هر چقدر هم این موضوع رو براشون توضیح میدم بازم حرف خودشون رو میزنن. :(
(07 مرداد 1395 03:56 ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: [ -> ]______________
لطفاً یکی راهنمائیم کنه که چطور میتونم پدر و مادرم رو قانع کنم که در مورد ازدواج رضایت بدن و دست از سرم بردارن؟!
به خدا خجالت میکشم وقتی کسی میخواد بیاد که خودم میدونم پدر و مادرم با موافقت کردن با اومدنش فقط دارن وقتشو میگیرن و الکی میاد و میره.
بدتر از همه اینکه مجبورم از پسر مردم ایراد الکی بگیرم.
هر چقدر هم این موضوع رو براشون توضیح میدم بازم حرف خودشون رو میزنن.
نگرانی پدر و مادرتون به خاطر بالا رفتن سن فرزندشون که مجرده یه چیز طبیعی است شما باید قبل از هر چیزی پدر و مادر خودتون رو بابت عدم ازدواجتون قانع کنید هر چقدر از این قضیه فرار کنید براتون بدتر میشه حتی اگه کاملا هم مخالف ازدواج باشید و قصد ازدواج نداشته باشید همین اومدن خواستگار خونتون باعث میشه یه سردرگمی در تصمیمتون ایجاد بشه پس اگه واقعا 100 درصد قصد ازدواج ندارید نذارید براتون خواستگار بیاد
(07 مرداد 1395 04:49 ب.ظ)codin نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 03:56 ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 03:25 ب.ظ)Jooybari نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 01:28 ب.ظ)samaneh@90 نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 02:50 ق.ظ)mostafa122 نوشته شده توسط: [ -> ]
______________
لطفاً یکی راهنمائیم کنه که چطور میتونم پدر و مادرم رو قانع کنم که در مورد ازدواج رضایت بدن و دست از سرم بردارن؟!
به خدا خجالت میکشم وقتی کسی میخواد بیاد که خودم میدونم پدر و مادرم با موافقت کردن با اومدنش فقط دارن وقتشو میگیرن و الکی میاد و میره.
بدتر از همه اینکه مجبورم از پسر مردم ایراد الکی بگیرم.
هر چقدر هم این موضوع رو براشون توضیح میدم بازم حرف خودشون رو میزنن.
جسارتا من فکر نمیکنم ازدواج پدیده ای باشه که به ذات خودش بد باشه. من شخصا فکر می کنم ازدواج ریسک شدیدیه و میتونه تمام رویاهای آدم را تبدیل به روزمره گی های زندگی کنه ولی اگر فرد بتونه همسر match خودش پیدا کنه به نظرم مزایای خیلی زیادی داره و آدم را در راستای رسیدن به کمالی که برای خودش تعریف کرده کمک میکنه و از مجردی خیلی بهتره. انگار که یک هم تیمی برای رسیدن به کمال پیدا میکنید.
ممنونم از صحبتهای به جا و منطقیتون.
خب راستش خودم هم با گذر زمان بیشتر از قبل به این موضوع باور پیدا کردم اما مشکل من یه چیز دیگه است.
به صحیح بودن باوری که شما بهش اشاره کردید اعتقاد دارم... اما چیزی این وسط هست و حتی خودم هم دقیق نمیدونم چه حسیه و نمیتونم به دیگران توضیحش بدم... برای همین تا الآن همیشه برای توضیح علت دوری از ازدواجم به درس و کار و مسئولیتهای زندگی مشترک و دور شدن از اهداف و آرزوهام پناه بردم...
ببینید... مگه غیر از اینه که هر آدمی یه جائی از زندگیش احساس میکنه که باید ازدواج کنه و همراه زندگیش رو پیدا کنه؟!
خب تو سن ما بعضی نیازها هست که طبیعیه همه داشته باشن... مثل دوست داشتن، دوست داشته شدن، تکیهگاه داشتن و خیلی چیزای دیگه که فقط با همسر میشه داشت...
منم نمیگم اینا رو نمیخوام... چرا... منم مثل همه... اما درد من اینه که من هنوز دنیای تنهائی خودم رو اونجور که میخوام تجربه نکردم... من دلم یه تنهائی عمیق میخواد... دور از همه... که داشتنش بعد از ازدواج محال ممکنه... یه موضوع مهم دیگه هم اینه که ازدواح دنیای آدم رو تغییر میده و من از این تغییر میترسم... احساس میکنم دنیای بعد از ازدواج هر چقدر هم که خوب باشه بازم ذیگه متعلق به خود خود آدم نیست... یکی هست که تو همه چیز نقش داره و همه مسائل زندگی تحت تأثیر اون قرار میگیره... و توضیح منظورم از این موضوع همون چیزیه که تا حالا نتونستم برای کسی جا بندازم... یکی دو بار خواستم توضیح بدم اما وقتی دیدم هیچکس درکم نمیکنه دیگه نگفتمش... فقط گفتم درس... کار...
(07 مرداد 1395 07:34 ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 04:49 ب.ظ)codin نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 03:56 ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 03:25 ب.ظ)Jooybari نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 01:28 ب.ظ)samaneh@90 نوشته شده توسط: [ -> ]
______________
لطفاً یکی راهنمائیم کنه که چطور میتونم پدر و مادرم رو قانع کنم که در مورد ازدواج رضایت بدن و دست از سرم بردارن؟!
به خدا خجالت میکشم وقتی کسی میخواد بیاد که خودم میدونم پدر و مادرم با موافقت کردن با اومدنش فقط دارن وقتشو میگیرن و الکی میاد و میره.
بدتر از همه اینکه مجبورم از پسر مردم ایراد الکی بگیرم.
هر چقدر هم این موضوع رو براشون توضیح میدم بازم حرف خودشون رو میزنن.
جسارتا من فکر نمیکنم ازدواج پدیده ای باشه که به ذات خودش بد باشه. من شخصا فکر می کنم ازدواج ریسک شدیدیه و میتونه تمام رویاهای آدم را تبدیل به روزمره گی های زندگی کنه ولی اگر فرد بتونه همسر match خودش پیدا کنه به نظرم مزایای خیلی زیادی داره و آدم را در راستای رسیدن به کمالی که برای خودش تعریف کرده کمک میکنه و از مجردی خیلی بهتره. انگار که یک هم تیمی برای رسیدن به کمال پیدا میکنید.
ممنونم از صحبتهای به جا و منطقیتون.
خب راستش خودم هم با گذر زمان بیشتر از قبل به این موضوع باور پیدا کردم اما مشکل من یه چیز دیگه است.
به صحیح بودن باوری که شما بهش اشاره کردید اعتقاد دارم... اما چیزی این وسط هست و حتی خودم هم دقیق نمیدونم چه حسیه و نمیتونم به دیگران توضیحش بدم... برای همین تا الآن همیشه برای توضیح علت دوری از ازدواجم به درس و کار و مسئولیتهای زندگی مشترک و دور شدن از اهداف و آرزوهام پناه بردم...
ببینید... مگه غیر از اینه که هر آدمی یه جائی از زندگیش احساس میکنه که باید ازدواج کنه و همراه زندگیش رو پیدا کنه؟!
خب تو سن ما بعضی نیازها هست که طبیعیه همه داشته باشن... مثل دوست داشتن، دوست داشته شدن، تکیهگاه داشتن و خیلی چیزای دیگه که فقط با همسر میشه داشت...
منم نمیگم اینا رو نمیخوام... چرا... منم مثل همه... اما درد من اینه که من هنوز دنیای تنهائی خودم رو اونجور که میخوام تجربه نکردم... من دلم یه تنهائی عمیق میخواد... دور از همه... که داشتنش بعد از ازدواج محال ممکنه... یه موضوع مهم دیگه هم اینه که ازدواح دنیای آدم رو تغییر میده و من از این تغییر میترسم... احساس میکنم دنیای بعد از ازدواج هر چقدر هم که خوب باشه بازم ذیگه متعلق به خود خود آدم نیست... یکی هست که تو همه چیز نقش داره و همه مسائل زندگی تحت تأثیر اون قرار میگیره... و توضیح منظورم از این موضوع همون چیزیه که تا حالا نتونستم برای کسی جا بندازم... یکی دو بار خواستم توضیح بدم اما وقتی دیدم هیچکس درکم نمیکنه دیگه نگفتمش... فقط گفتم درس... کار...
بله خیلی از چیزهایی که گفتید به نظرم همون مخاطرات میشه. این که زندگی و برنامه هات دست خودت نباشه. ولی خب شاید همسر خوب کسی باشه که به آدم کمک کنه که بفهمه از زندگی چی میخواد و دقیقا پشتش باشه و حمایتش هم بکنه. به تنهایی آدم احترام بگذاره. فقط وقتی ازش خواستی بهت "مشورت" بده و غیره. ولی حرف های شما را میفهمم چون احتمال پیدا کردن همسر کاملا ایده آل این فرمی خیلی کمه.
(07 مرداد 1395 07:34 ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: [ -> ]ممنونم از صحبتهای به جا و منطقیتون.
خب راستش خودم هم با گذر زمان بیشتر از قبل به این موضوع باور پیدا کردم اما مشکل من یه چیز دیگه است.
به صحیح بودن باوری که شما بهش اشاره کردید اعتقاد دارم... اما چیزی این وسط هست و حتی خودم هم دقیق نمیدونم چه حسیه و نمیتونم به دیگران توضیحش بدم... برای همین تا الآن همیشه برای توضیح علت دوری از ازدواجم به درس و کار و مسئولیتهای زندگی مشترک و دور شدن از اهداف و آرزوهام پناه بردم...
ببینید... مگه غیر از اینه که هر آدمی یه جائی از زندگیش احساس میکنه که باید ازدواج کنه و همراه زندگیش رو پیدا کنه؟!
خب تو سن ما بعضی نیازها هست که طبیعیه همه داشته باشن... مثل دوست داشتن، دوست داشته شدن، تکیهگاه داشتن و خیلی چیزای دیگه که فقط با همسر میشه داشت...
منم نمیگم اینا رو نمیخوام... چرا... منم مثل همه... اما درد من اینه که من هنوز دنیای تنهائی خودم رو اونجور که میخوام تجربه نکردم... من دلم یه تنهائی عمیق میخواد... دور از همه... که داشتنش بعد از ازدواج محال ممکنه... یه موضوع مهم دیگه هم اینه که ازدواح دنیای آدم رو تغییر میده و من از این تغییر میترسم... احساس میکنم دنیای بعد از ازدواج هر چقدر هم که خوب باشه بازم ذیگه متعلق به خود خود آدم نیست... یکی هست که تو همه چیز نقش داره و همه مسائل زندگی تحت تأثیر اون قرار میگیره... و توضیح منظورم از این موضوع همون چیزیه که تا حالا نتونستم برای کسی جا بندازم... یکی دو بار خواستم توضیح بدم اما وقتی دیدم هیچکس درکم نمیکنه دیگه نگفتمش... فقط گفتم درس... کار...
اگه بخام رک راهنمایی تون کنم. باید بگم احساس میکنم مشکل از پدر و مادر شما نیست و واقعا مشکل روش تفکر شما درباره تجرد و تاهل هست. تاهل که زندان نیست و تجرد هم اون چیزی که تصور میکنین نیست که میگین "هنوز همه تجربه های تجرد رو نداشتم ...".
من واقعا بهتون توصیه میکنم با یک مشاور کارکشته صحبت کنین. من اگر بخام خودم رو مثال بزنم خیلی تفکرات خاص داشتم در خیلی موارد اما بعد از مدتی سرم به سنگ خورده. شاید اگر کسی بود که من رو درست راهنمایی میکرد، نیازی به سنگ خوردن سرم نبود.
ماشالا در زمینه ی ازدواجم چیزی که ریخته مشاور، بزرگتر، و حتی خود پدر و مادر.
پ.ن: اگه کلا با ازدواج مشکل دارین که بحث یه چیز دیگه ست وگرنه واقعا این عادی نیست که شما حتی نخاید و حاضر نباشید خواستگارهاتونو ببینین...
پ.ن 2: یکم رک صحبت کردم؛ ولی با حسن نیت، چون اصلا این مسئله شوخی بردار نیست.
(07 مرداد 1395 07:53 ب.ظ)crevice نوشته شده توسط: [ -> ] (07 مرداد 1395 07:34 ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: [ -> ]اما درد من اینه که من هنوز دنیای تنهائی خودم رو اونجور که میخوام تجربه نکردم... من دلم یه تنهائی عمیق میخواد... دور از همه... که داشتنش بعد از ازدواج محال ممکنه... یه موضوع مهم دیگه هم اینه که ازدواح دنیای آدم رو تغییر میده و من از این تغییر میترسم... احساس میکنم دنیای بعد از ازدواج هر چقدر هم که خوب باشه بازم ذیگه متعلق به خود خود آدم نیست... یکی هست که تو همه چیز نقش داره و همه مسائل زندگی تحت تأثیر اون قرار میگیره... و توضیح منظورم از این موضوع همون چیزیه که تا حالا نتونستم برای کسی جا بندازم... یکی دو بار خواستم توضیح بدم اما وقتی دیدم هیچکس درکم نمیکنه دیگه نگفتمش... فقط گفتم درس... کار...
اگه بخام رک راهنمایی تون کنم. باید بگم احساس میکنم مشکل از پدر و مادر شما نیست و واقعا مشکل روش تفکر شما درباره تجرد و تاهل هست. تاهل که زندان نیست و تجرد هم اون چیزی که تصور میکنین نیست که میگین "هنوز همه تجربه های تجرد رو نداشتم ...".
من واقعا بهتون توصیه میکنم با یک مشاور کارکشته صحبت کنین. من اگر بخام خودم رو مثال بزنم خیلی تفکرات خاص داشتم در خیلی موارد اما بعد از مدتی سرم به سنگ خورده. شاید اگر کسی بود که من رو درست راهنمایی میکرد، نیازی به سنگ خوردن سرم نبود.
ماشالا در زمینه ی ازدواجم چیزی که ریخته مشاور، بزرگتر، و حتی خود پدر و مادر.
پ.ن: اگه کلا با ازدواج مشکل دارین که بحث یه چیز دیگه ست وگرنه واقعا این عادی نیست که شما حتی نخاید و حاضر نباشید خواستگارهاتونو ببینین...
پ.ن ۲: یکم رک صحبت کردم؛ ولی با حسن نیت، چون اصلا این مسئله شوخی بردار نیست.
سلام.
خواهش میکنم.
اتفاقاً اینجا جمع شدیم که رک صحبت کنیم.
منظور من همونطور که گفتم "دنیای تنهائی" خودم بود... نه تجربههای تجرد... من اتفاقاً از دید دنیای مجردی از زندگی که کردم راضیام... حرف من اینه که من دلم میخواد یک مدت یک تنهائی عمیق رو تجربه کنم... فقط خودم باشم و خودم... بدون حضور هیچ آشنایی... نه اینکه تو تنهائیم بخوام کارائی رو انجام بدم که در حضور آشناهام نتونم... نه... هیچ کار خاصی قرار نیست انجام بدم... فقط دلم میخواد یه مدت با خودم تنها باشم... و این میل به تنهائی چیزیه که هیچکدوم از اطرافیانم درکش نمیکنن...
این تنهائی چیزیه که اگر تجربهاش نکنم با شناختی که از خودم دارم جای خالیش همیشه تو زندگیم میمونه و نمیذاره احساس خوشبختی کنم...
دلم میخواد بعد از تجربهٔ این تنهائی دنیام رو با کس دیگهای قسمت کنم...
(07 مرداد 1395 03:39 ب.ظ)clint نوشته شده توسط: [ -> ]ببینید آقای جویباری این یک انتخاب فرهنگیه و نه غریزی که خانم ها براساس شاخص هایی مثل تحصیلات ،موقعیت اجتماعی و ثروت سبک سنگین می کنند برای مزاج تنوع طلب آقایان چه کنیم؟
از نظر شما اینکه یک خواستگار بیاد و خانواده دختر بهش بگن «شما این معایب رو دارید! دو ماه صبر کنید! اگه شخص دیگه ای بهتر از شما گیرمون نیومد باهاتون تماس میگیریم!» مربوط به انتخاب فرهنگیه؟ برای من که مصداق تنوع طلبیه. این ملاکهایی که میفرمائید قبل از خواستگاری مشخصه. وقتی به یه خواستگار اجازه تشکیل اولین جلسه خواستگاری رو میدید تا زمانی که تکلیفش مشخص نشده نباید با هیچ خواستگار دیگه ای صحبت بشه.
از اون طرف هم تا زمانی که تکلیف خواستگار از یکجا مشخص نشده حق فکر کردن به شخص دیگه ای رو نداره. یعنی اینطور نباشه پسر به خانواده دختر بگه «خیلی خوب نبودید! یه دور میزنیم اگه گزینه بهتری ندیدیم میایم همینجا!». بعد از ازدواج فرض کنید پسر متوجه بشه بعد از اینکه خواستگاری رفته، خانواده دختر یه خواستگار دیگه رو خونه راه دادن. یا اینکه دختر بفهمه که خانواده پسر بعد از خونه اونها جای دیگه هم خواستگاری رفتن.
انتخاب فرهنگی ملاکهای خودش رو داره. اینکه فردی متناسب با خودمون انتخاب کنیم. دو فرد خیلی خوب لزوماً یک زوج خوب نمیشن. چون همه ویژگی ها مثل میزان تحصیلات نیستن که خوب و بد داشته باشن که از یه حدی بهتر باشه. باید براشون بازه قابل قبول تعریف کنیم. مثل نگرش سیاسی.
(07 مرداد 1395 05:36 ب.ظ)samaneh@90 نوشته شده توسط: [ -> ]این یه نگاه بدبینانه اس!!!!! والا سایت مانشت رو من میخونم از ازدواج کردن بدم میاد!!!!! حس میکنم برخی از اقایون روز به روز بیشتر دارن از اینکه حق انتخاب اولیه با اوناست سو استفاده میکنن. و بیشتر از ازدواج سنتی بدم میاد. دقیقا فکر میکنن میخوان برن یه کالا بخرن. جسارت نباشه طرف صحبتم شما نیستین برخی از آقایون هست.
اگه فکر میکنید حق انتخاب اولیه با پسره باید بگم یه مقدار دیدمون فرق داره. انتخاب با خانواده پسره. گزینه های خواستگاری رو خانواده مشخص میکنن. اگه انتخاب با پسر باشه به احتمال زیاد دچار انتخاب اشتباه میشه. چون با شناخت اولیه میره جلو و معیارهاش رو درنظر نمیگیره. از طرفی تحمل آقایون در شنیدن پاسخ منفی بیشتره. به خیلی از خواستگارها اجازه ورود نمیدن. بیشتر جلسات خواستگاری هم از طرف خانواده دختر مخالفت میشه. شما حاضرید برید خواستگاری یه آقا و بهتون بگن شرایط اولیه برای خواستگاری از پسرمون رو نداری!
نحوه آشنایی در ازدواج سنتی از نظر من نتیجه بهتری داره. چون بهتر و بدون پیش داوری میشه طرف مقابل رو شناخت.
ازدواج ممکن است مرد را کاهش دهد اما تقریبا زن را نابود می کند. مارسل پروه روو ، کسی که مدافع ازدواج هست نیز این نکته را می پذیرد: «بارها و بارها وقتی زن جوانی را - که قبل از ازدواج دیده بودمش - چند سال پس از ازدواج مشاهده کردم بابت ابتذال ویژگیها و بی معنا بودن زندگیش یکه می خوردم.»
گاهی بین زن و مرد همکاری واقعی به وجود می آید و آن زمانی است که زن مانند مرد از استقلال و توانایی برخوردار باشد. در چنین شرایطی هم متاسفانه غالبا زن از قالب همسر به در می آید و روابط آنها دیگر از نوع زناشویی نیست.
غالبا زن در سالهای اول ازدواج بدون قید و شرط شوهرش را می ستاید و بعد از چند سال احساس واقعی او بیدار می شود. ازدواج تا سی سالگی از زن حمایت می کند. تمام نویسندگان زنانه اندوهی را که در دل زن سی ساله خانه کرده است ذکر کرده اند. کاترین منسفیلد؛ دوروتی پارکر و ویرجینیا ولف از این دسته اند.
ماجرای غمگین ازدواج این نیست که سعادتی را که به زنان نوید می دهد برای آنان تامین نمی کند بلکه این است که زن را مثله و وقف تکرار امور روزمره می کند.
از یاد بردن خود بلی زیباست اما از خود گذشتگی او حتی مزاحم جلوه می کند.
واقعیت این است که قانون های مردانه و نیز اجتماعی که مردها به دست خود و به نفع خودشان ساخته اند؛ وضع زن را به شکلی تعیین کرده که اکنون برای هر دو جنس منبع آزار است. زن به دلیل این که به او اجازه داده نشده به خود متکی باشد این همه بر مرد سنگینی می کند.
من اگر روزی ازدواج کنم وظیفه خودم میدونم که به همسرم کمک کنم به آرزوها و رویاهاش برسه حتی اگر به قیمت گذاشتن از حقوق زناشویی باشه. مطمئنم خیلی دیگر از آقایون هم کم و بیش اینطوری هستند به نظرم هممون چه پسر و چه دختر سعی کنیم نگاه یک طرفه و بدبینانمونو اصلاح کنیم به دو دلیل: اول این که به خودمون ضربه میزنه در درجه اول و آسیبی به بقیه وارد نمیشه. دوم این که نگاه استریوتایپی اشتباه هست و هر فردی دنیای خودشو داره.
اگر چیزی در ذات جنس مرد و زن هست که کار خدا هست و انتقاد کردن ازش بی معنیه. اگر ناشی از تربیت بوده که هر فردی در یک محیط مجزایی تربیت شده و نمیشه همه آدم ها را جمع زد.