زمان کنونی: ۰۳ آذر ۱۴۰۳, ۰۴:۳۲ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند

ارسال: #۱۶
۱۷ مرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۱۸ ب.ظ
رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
بچه ها ما یه زیر انجمن به نام کتاب های غیر درسی داریم که توش یه بخش معرفی و نقد کتاب هم داره.
اینم لینکش:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


کاش یکی از مدیرای محترم این بخش و منتقل می کرد.

سپیده که سربزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز.
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۱۷
۱۷ مرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۲۵ ب.ظ
رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
چشم Smile . منتقل شد. و در اون تاپیک ادغام می شه.

الهی و خلّاقی و حِرزی و مَوئلــی اِلیکَ لَدَی الاِعسارِو الیُسرِ اَفزَعُ
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: mosaferkuchulu
ارسال: #۱۸
۱۷ مرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۲۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ ۱۱:۳۳ ب.ظ، توسط HRZ.)
معرفی و نقد کتاب
[تصویر:  116912_1_1379090581.jpg]

رمان، آغازی ضربه‌زننده دارد: «امروز مامان مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم. تلگرامی از آسایش‌گاه سالمندان به دستم رسید: "مادر درگذشت؛ خاک‌سپاری فردا. احترامات فائقه". این معنایی ندارد. شاید دیروز بود...

بیگانه نام رمانی از آلبر کامو است که در سال ۱۹۴۲ منتشر شد و متن آن از اصلی‌ترین آثار فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم به شمار می‌آید

کامو به همراه سارتر و دوبوار و مرلوپونتی از جمله‌ی نویسندگان بعد از جنگ در فرانسه بود که هم به شهرت بین‌المللی دست یافتند و هم در جامعه‌ی خود تأثیر گذاشتند. سخن کوتاه، آنان روشنفکر بودند و به این واژه حیثیتی بخشیدند که شایسته‌اش بود. کامو را منادی فلسفه‌ای خوانده‌اند که به «فلسفه‌ی پوچی» (من «عبث» یا «بی‌معنایی» را ترجیح می‌دهم) مشهور است. آلبر کامو، در مقام پیرو نیچه، کلام «خدا مرده است» را به نتایج منطقی‌اش می‌رساند، اما فقدان هرگونه معنای مابعدطبیعی در جهان بدان معنا نیست که اکنون هر کاری مجاز است. تعهد و التزام به انسانیت اقتضا می‌کند که روشنفکر بازیگری تمام عیار در صحنه‌ی زندگی و جامعه باشد. روشنفکر، در نبرد علیه بی‌عدالتی و ستم، سلاحی بجز اندیشه در اختیار ندارد. بنابراین، او باید قدر‌شناس این سلاح باشد و کمی و کاستیهای آن را به موقع جبران کند... آلبر کامو، فلسفه‌ی پوچی: ده مقاله، ترجمه‌ی دکتر محمدتقی غیاثی، انتشارات پیام، ۱۳۵۱، ص ۹۲–۸۹.

[تصویر:  116912_2_1379090581.jpg]

نیاز به گفتن نیست که کامو از آن دسته اگزیستانسیالیستهایی است که ملحد خوانده می شوند. آنها که به وجود خداوند باور ندارند، جهان را همین جهان این جهانی و مادی و زندگی را همین زندگی چند روزه می دانند. و تکلیف جهان بی خدا هم که روشن است. خدا و هر نوع نیروی ماورایی که از جهان حذف شود چه می ماند جز جهان مکانیکی ِ خشکِ سردِ خشن ِ تنگ و تاریک؟ جهان مرسو هم چنین جهانی است. و او هم گویی نسبت به تمام وقایع اطرافش کل حساسیتش را از دست داده است . بی حس و کرخت و تنبل هنگامی که مادرش می میرد با خونسردی می گوید: " امروز مادرم مرد" هنگامی که مادرش را دفن می کند به گرمای طاقت فرسای ظهر الجزایر فکر می کند. هنگامی که معشوقه اش، ماری، از او تقاضای ازدواج میکند چنین می گوید: "شب ماری به سراغم آمد و از من پرسید آیا حاضرم با او ازدواج کنم! جواب دادم برایم فرقی نمی کند و اگر او می خواهد ما میتوانیم این کار را بکنیم. آن وقت خواست بداند که آیا دوستش دارم! همانطور که یک بار دیگر به او جواب داده بودم جوابش دادم که این حرف هیچ معنایی ندارد ولی بی شک دوستش ندارم."

[تصویر:  16275111642285241868.jpg]

آلبر کامو که همچون ژان پل سارتر در ردیف چند نویسنده طراز اول امروز فرانسه نام برده می‌شود، یک داستان نویس عادی نیست که برای سرگرم کردن خوانندگان، طبق نسخه معمول، مردی را به زنی دلبسته کند و بعد با ایجاد موانعی در راه وصال آن دو؛ به تعداد صفحات داستان خود بی‌افزاید. داستان‌های این مرد داستان‌هایی است فلسفی، که نویسنده، درک دقیق خود را از زندگی و مرگ، از اجتماع و قیود و رسم و رسوم آن و هدفهایی که بخاطر آنها می شود زنده بود، در ضمن آنها بیان کرده است...

منظور کامو از ((پوچ)) و ((پوچی)) این است که جهان و زندگی معنا و هدفی بیرون از خودشان ندارند و جستجوی چنین هدف و معنایی بیهوده، و معانی و اهدف اینچنینی که برای جهان و زندگی عرضه می شود فریب یا خود فریبی است.بنابراین، ((انسان پوچ)) یا ((پوچگرا))کسی است که بی معنایی جهان و زندگی را می پذیرد و با آن کنار می آید. انسان پوچگرا می داند که جهان به اهداف او بی اعتناست و کار خودش را می کند و ((شعوری))پشت آن نیست و نقشه و طرحی ندارد و این فقط خود انسان است که می تواند به زندگی اش معنایی ببخشد، آن هم صرفا با زندگی کردنش ، یا به تعبیر خود کامو، با جرعه جرعه نوشیدنش... فلسفه کامو.ریچارد کمبر.خشایار دیهیمی.انتشارات طرح نو.ص ۸

[تصویر:  The%20Stranger%20Book%20Cover.jpg]

بیگانه‌ای که آلبر کامو در این اثر خلق کرده است، بدون شک یکی از بهترین شخصیت‌های ادبی در دنیاست. مورسو شخصیت درونگرایی که بسیاری از اتفاقاتی که در اطرافش رخ می‌دهد برایش مضحک، وحشتناک، دردناک و غیر قابل قبول جلوه می کنند...
«کامو» در این اثر نسبتن کوتاه، به سرگذشت مرد جوانی به نام «مورسو» می‌پردازد که با خود و دنیای اطراف خود «بیگانه» است و همین بیگانگی، سرانجام او را تا پای مرگ می‌کشاند...

مورسو پس از مرگ مادرش، با اکراه تمام برای انجام مراسم کفن و دفن راهی آسایش‌گاه می‌شود و آن‌جا حتا حاضر نمی‌شود که چهره‌ی مادر را برای آخرین‌بار ببیند و در طول مراسم مرده‌پایی و خاک‌سپاری هم، خون‌سرد و آرام است؛ غافل از این‌که این خون‌سردی در انتها کار دست‌اش خواهد داد...

باری، مورسو پس از بازگشت به خانه‌اش، برای آب‌تنی‌کردن به ساحل می‌رود و در آن‌جا «ماری» را می‌بیند که سابقن منشی شرکت آن‌ها بوده و آن‌دو هم‌دیگر را دوست داشته‌اند. مورسو و ماری، بعد از شنا به سینما می‌روند و یک فیلم کمدی می‌بینند و بعد از آن به خانه‌ی مورسو بازمی‌گردند و شب را با هم سپری می‌کنند.

[تصویر:  116912_3_1379090581.jpg]

اتفاق اصلی رمان، قتل مردی عرب به دست مورسو است. «رمون»، همسایه‌ی مورسو، او و ماری را به کلبه‌ی ساحلی دوست‌اش «ماسون» دعوت می‌کند. هنگامی که مورسو، رمون و ماسون در حال قدم‌زدن در ساحل هستند با دو مرد عرب که سابقن با رمون درگیر شده‌اند مواجه و درگیر می‌شوند. این درگیری خاتمه می‌پذیرد اما مورسو تپانچه‌ی رمون را می‌گیرد و اندکی بعد، هنگامی که قدم‌زنان تا چشمه‌ی انتهای ساحل می‌رود باز با یکی از آن دو مرد عرب مواجه می‌شود و کلافه از گرما، بدون هیچ‌دلیل خاصی مرد عرب را می‌کشد و بعدها وقتی در دادگاه می‌گوید که «به‌خاطر آفتاب او را کشته» با خنده‌ی حاضران مواجه می‌شود، اما حقیقت هم همین است که مورسو به‌واقع بدون هیچ‌دلیل منطقی‌ای مرد عرب را کشته است.

مورسو، در طول محاکمه‌اش هرگز حاضر نمی‌شود بازی دیگری را آغاز کند و از عمل‌اش ابراز پشیمانی و تقاضای بخشش کند و همین باعث می‌شود که دادگاه برای او که «ذره‌ای از عمل پلیدش ابراز پشیمانی نمی‌کند» و یک‌روز پس از مرگ مادرش آن‌چنان که گویی اتفاقی نیفتاده به خوش‌گذرانی پرداخته است، مجازات مرگ درنظر بگیرد. جامعه، این «بیگانه» را نمی‌پذیرد و بدین‌گونه است که مورسو به مرگ به‌وسیله‌ی جداکردن سر، محکوم می‌شود...

[تصویر:  116912_4_1379090581.jpg]

اوج داستان آنجاست که هنگام رفتن به سمت محل اعدام، مورسو در می‌یابد که لزومی ندارد زندگی معنایی داشته باشد, بلکه زندگی به خودی خود زیباست. از اینجا کامو نتیجه می‌گیرد که زندگی هنگامی که از هر معنایی عاری باشد کاملترین شکل خود را دارد...

مورسو را نمی توان قهرمان نامید، زیرا او آدمی نیست که بداند وجه تمایزش با دیگران چیست. کامو در رمان بیگانه قهرمان سازی نمی کند. او زندگی انسانی را تصویر می کند که از قراردادهای اجتماعی پا فراتر می نهد و به همه قواعد مسلم انسان های اطرافش با دیده ی بی اعتنایی نگاه می کند. مورسو به همه چیز به غیر از خوشی های حسی بی توجه است. به گفته ی خود کامو، مورسو نمی تواند یا نمی خواهد که در "بازی همگانی شرکت کند". آنجایی که گریستن بر سر خاک مادر تبدیل به هنجار شده، مورسو صادقانه هیچ واکنشی نشان نمی دهد، تنها چون مرگ برای او اصلی پذیرفته شده است.

کامو در این رمان به فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر نظر دارد. این فلسفه جهان را بی معنا تصویر می کند. در این میان این انسان است که به همه چیز معنا می بخشد. همان طور که سارتر می گوید که اگر وجود مقدم بر ماهیت باشد پس بشر مسئول ماهیت خویش است. او همواره باید بار سنگین این مسئولیت را بر دوش بکشد، انتخاب کند و راه را برای دیگران هموار نماید. در حقیقت آدمی هرگاه که بر سر انتخاب چند راه ممکن می ماند، باید همواره این را در نظر داشته باشد که اگر دیگران نیز این راه را برگزینند، چه می شود؟ پس این انسان است که با انتخاب های خود به همه چیز که پیش از آن بی معنا بوده، معنا می دهد...

[تصویر:  116912_5_1379090581.jpg]

پیش از انتشار بیگانه، کامو در نامه ای به همسر خود، فرانسیس فور که در شهر اوران است می نویسد: شب است و برایت می نویسم. رمانم را تمام کردم و بسیار آشفته تر از آن هستم که خوابم ببرد. ... دو سال آزگار است که آن را با خودم حمل می کنم و طوری که آن را نوشتم،متوجه شدم بر من اثر گذاشته است. ... این رمان کوششی مدام را از من طلب می کرد، کوششی که بنظر آسان می آمد اما در حقیقت مرا از پای درآورد...

بخش هایی از کتاب:
از من پرسید آیا به خدا اعتقاد دارم. جواب دادم نه. او با تنفر و تحقیر نشست. به من گفت که این محال است. گفت که همه ی مردم به خدا ایمان دارند. حتی آن کسانی که از او روی برگردانیده اند. این ایمان ِ وی بود. و اگر روزی در آن شک می کرد، زندگی اش دیگر معنی نداشت. توضیح داد: " آیا می خواهید که زندگانی من معنایی نداشته باشد؟ " به نظرم این مطلب به من مربوط نبود، همین را به او گفتم. اما در این موقع او از روی میز، مجسمه ی مسیح را مقابل چشمانم قرار داد و دیوانه وار فریاد کشید: "من مسیحی هستم. از گناهان تو پیش این آمرزش می طلبم. چگونه به کسی که برای خاطر تو رنج برده است ایمان نداری؟ " در اینجا درست فهمیدم که مرا تو خطاب می کند. ولی دیگر بسم بود. گرما بیش از پیش سنگین می شد. مثل همیشه که وقتی می خواستم خودم را از دست کسی که سخنانش را به زحمت گوش می دادم، خلاص کنم، حالتی تایید کننده به خود گرفتم و تعجب کردم از این که گمان کرد پیروز شده است و گفت: "می بینی؟ می بینی که به او اعتقاد داری؟ و اکنون می خواهی که به او ایمان بیاوری!" واضح بود که یک بار دیگر گفتم نه. و او روی صندلی راحتی خود افتاد.
....................................................................
از من پرسید که آیا در روز خاکسپاری مادرم، اندوهگین بودم؟این سوال مرا بسیار متعجب ساخت و به نظرم رسید که اگر همچو سوالی را من مطرح کرده بودم ، بسیار ناراحت می شدم. با وجود این به او جواب دادم که عادت از خود پرسیدن را مدتی ست از دست داده ام و برایم دشوار است که از این مطلب چیزی بگویم. بی شک مادرم را خیلی دوست می داشتم، ولی این مطلب چیزی را بیان نمی کرد. آدم های سالم، کم و بیش مرگ کسانی را که دوست می داشته اند، آرزو می کرده اند. اینجا، وکیل کلامم را قطع کرد و خیلی عصبانی به نظر آمد. از من قول گرفت که این جمله را نه در محکمه و نه نزد رئیس دادگاه، بر زبان نیاورم. با وجود این برایش توضیح دادم که فطرت من طوری ست که اغلب احتیاجات جسمانی ام، احساساتم را مختل می سازد. روزی که مادرم را به خاک می سپردم، خیلی خسته بودم و خوابم می آمد. آنچه که یقینا" می توانستم بگویم این بود که ترجیح می دادم مادرم نمرده باشد. اما وکیلم قیافه ی رضایت آمیزی نداشت، به من گفت: " این کافی نیست.
.........................................................
پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود.
........................................................
مادرم امروز مرد. یا شاید دیروز... مطمئن نیستم.
من مورد هجوم خاطرات زندگی ای قرار گرفتم که دیگر مال من نبود، خاطراتی که شیرین ترین و ماندگارترین بودند.
.......................................................
همه ما روزی خواهیم مرد... پس مهم نیست که چگونه و چه زمانی این اتفاق می افتد.
.........................
ممکن است که مطمئن نباشم چه چیزهایی توجه مرا جلب می کند ، اما یقیناً می دانم چه چیزهایی توجه مرا جلب نمی کند.
.........................................................
مادرم به من می گفت تو همیشه می توانی چیزی داشته باشی که بخاطرش احساس خوشبختی کنی.
........................................................
نمی دانم چرا، ولی اتفاقی در درونم افتاد. شروع کردم به دادن زدن بر سر او (کشیش زندان)، فحش دادم و به او گفتم که بیخودی برای من دعا نکند. دست بردم و یقه عبایش را گرفتم. داشتم هر چه در قلبم بود را بر سرش می ریختم، فریادهای عصبانیت و فریادهای مسرت. به نظر می آمد او در مورد همه چیز مطمئن است، درست نمی گویم؟ با این وجود، همه آن اطمینانش به اندازه تار مویی از یک زن هم ارزش نداشت. او حتی در مورد زنده بودن خود هم اطمینان نداشت، چرا که مانند مردگان می زیست...


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


به نظرم توضیحات ژان پل سارتر در ابتدای کتاب از خود کتاب زیباتره...

اما قبل از خواندن بیگانه شاید بهتر آن باشد که ابتدا افسانه سیزیف را خواند...
۱
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: پروفسور , Marcel , mahsaii
ارسال: #۱۹
۱۸ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۰۳ ب.ظ
RE: معرفی و نقد کتاب
(۲۶ اسفند ۱۳۸۹ ۰۶:۲۵ ب.ظ)۵۴m4n3h نوشته شده توسط:  یکی از کتاب های خوبی که خوندم، «خلقیات ما ایرانیان»، اثر جمال زاده هست.
البته کتاب، بیشتر جمع آوری نظرات دیگران (ایرانی‌ها و غیر ایرانی ها) در مورد خلقیات ما ایرانیان هست، و فقط بخش کمی از کتاب به قلم شیرین خود جمال زاده نوشته شده!
بیشترین صفاتی که در مورد ایرانی‌ها نقل شده دروغگویی، ریاکاری، خودپسندی و ... هست.

البته این کتاب چاپ نمیشه!!! (منم از دست فروش های گوشه‌ی انقلاب خریدمش) اما الآن یه سرچ زدم توی نت!
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
منم این کتابو خوندم البته زیراکس شده شو واقعا کتاب جالبیه خیلی آدمو به فکر وادار میکنه توصیه میکنم بخونیدش
یک کتاب دیگه که من توصیه میکنم "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" هست نویسنده اش جیمز دومویه و به ترجمه استاد محمدعلی جمالزاده است که چندین بار در همین کتاب خلقیات ما ایرانیان اسمش اومده البته این کتاب هم چاپ نمیشه و باید نسخه دست دومش یا زیراکسشو بخرید
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۰
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۷:۲۷ ب.ظ
RE: رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
- زن در ریگ روان / کوبو آبه / ترجمه : مهدى غبرائى

[تصویر:  117276_1_1379090581.jpg]

-->زن در ریگ روان یکی از پر آوازه‏ترین رمان‏های معاصر ژاپنی است. این رمان داستان مردی است که همراه زن جوانی‏در ده ساحلی دورافتاده‏ای ته گودال پهناور شنی گیر افتاده است. در این گودال هر دَم خطر ریگ روان که باد آن رامی‏آورد تهدیدشان می‏کند. این رمان به نحو چشمگیری عناصر داستان دلهره آور را با اصول رمان‏های‏اگزیستانسیالیستی معاصر درهم می‏آمیزد.
((این رمان خصوصیت اسطوره‏های بزرگ را دارد که با دقت داستان‏های واقعی روایت می‏شود.
استعدادی را نمایان می‏کند که محدود به مرزهای جغرافیای نمی‏شود. دستاوردی است عظیم))
((بوک ویک / Book Week))


من فیلمی که از رو این کتاب ساخته شده رو هم دیدم ، کتابش یه چیز دیگست.
به فضای سارتر و کامو نزدیکه ولی خب با تم اسیای شرقی.
من رمان ژاپنی زیاد خوندم و این واقعا یکی از بهتریناست ! به شدت توصیه میکنم!
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: HRZ
ارسال: #۲۱
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۲۹ ب.ظ
رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند

نسخه پی دی افش وجود داره؟
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۲
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۰۷ ب.ظ
RE: رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
(۱۹ مرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۲۹ ب.ظ)HRZ نوشته شده توسط:  
(19 مرداد ۱۳۹۱ ۰۷:۲۷ ب.ظ)Marcel نوشته شده توسط:  

نسخه پی دی افش وجود داره؟

نمیدونم.
یه سایت هست ketabfarsi.org فیلتره ، خیلی کتاب داره ،توش بگرد شاید باشه ، ولی...
اگه مطلقا راه دیگه یی برات نیست دانلودش کن.
به نظر من دانلود کتابی که بیرون وجود داره و چاپ میشه و مترجمش زنده ست و داره بازم کتاب ترجمه میکنه کار زیاد جالبی نیست.
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۳
۲۲ مرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۱۰ ب.ظ
RE: رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
بازمانده روز / کازوئو ایشی گورو / ترجمه : نجف دریابندری

[تصویر:  118057_1_1379090401.jpg]

«کازئو ایشی گورو »نویسنده ژاپنی تبار انگلیسی به عنوان یکی از پر طرفدارترین نویسندگان جهان هسته اصلی کارش را بر اساس یادداشت های پراکنده آقای استیونز پی ریزی کرده،یادداشت هایی که او در دوران کهولت و ایام از کار افتادگی در زمان دیدار مجدد با همکاری که در ایام جوانی به دلیل رسیدن به امور و وظایف اصلی علائق عاطفی خود رابه اوپنهان کرده نوشته است.

شباهت ظاهری کار ایشی گورو به اثر ماندگار مارسل پروست (در جستجوی زمان از دست رفته) این حس رادر خواننده تقویت می کند که او هم درست مانند نویسنده مورد علاقه اش همواره به لحظاتی که از دست رفته اند می اندیشد،آقای استیونز برای رسیدن به امور خانه «دارلینگتن» از همه دارو ندار زندگی خود می گذرد و حتی به خود اجازه نمی دهد علاقه اش را به «میس کنتن» بروز بدهد.


من فیلمی که از رو این کتاب ساخته شده رو هم دیدم...Anthony Hopkins توش بازی میکنه ، بدک نیست.ولی خوب کتابش خیلی بهتره و مخصوصا ترجمه استاد گرامی ، جناب دریابندری که خودش یه شاهکار جداگونه ست!
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: HRZ
ارسال: #۲۴
۲۳ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۲۵ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ ۰۵:۱۵ ب.ظ، توسط HRZ.)
RE: رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
[تصویر:  G9O2.jpg]
استیون هاوکینگ و لیونارد ملودینا دو فیزیکدانان برجسته معاصر در این کتاب چنین استدلال می‌کنند که برای توضیح چگونگی پیدایش جهان (آغاز جهان،بنیان و یا سرچشمه آن) به وجود موجودی اعلاء یعنی «خدا» یا موجودی از این دست نیازی نیست و قوانین فیزیک برای چنین مقصودی کافی‌ست. هاوکینگ می‌گوید از آنجائیکه قانونی به نام قانون جاذبه وجود دارد جهان می‌تواند خود را از هیچ بوجود آورد. خلق خود به خود دلیل آن است که چرا موجودات هستند به جای آنکه نباشند، چرا جهان هست، و چرا ما هستیم. جهان ما یکی از بی‌شمار جهان‌های ممکن است. تنها اندکی از این جهان ها امکان حیات را فراهم می‌آورند و البته جهان ما یکی از همین جهان‌هاست. قوانین طبیعت که مسئول وجود اشکال حیات هستند در این جهان‌ها بر اساس شانس و تصادف صرف پدید آمده‌اند...

هیچگاه فیزیک و فلسفه تا به این حد به یکدیگر نزدیک نشده‌اند؛ اکنون فیزیک خود را متولی پاسخ به این پرسش بنیادین فلسفه می‌داند که «چرا موجودات هستند به جای آنکه نباشند؟». و این که چگونه «هیچ می‌هیچد» و جهانی از آن متولد می‌گردد. و حیات بر مبنای تصادف صرف پدید می‌آید؛ و اکنون ما هستیم با چنین پیشینه‌ای؛ ما و سبکی تحمل‌ناپذیر هستی...
شاید پر سر و صداترین بند کتاب این باشد:
"به دلیل وجود قانونی همچون گرانش، جهان می تواند خودش را از هیچ چیز بیافریند. به دلیل همین آفرینش خودبخودی است که به جای هیچ چیز، چیزهایی وجود دارد. جهان وجود دارد و ما وجود داریم. نیازی نیست به خدا متوسل شویم که فتیله آبی را برافروزد تا جهان به حرکت درآید."
معادل این بند را میتوان این گونه نوشت: "توسل به خدا برای تشریح منشا جهان فیزیکی امری غیرضرور است."
[تصویر:  11736_242026245913374_442793512_n-300x300.jpg]
جملات آغازین کتاب به این صورت است:
هر یک از ما مدت کوتاهی زندگی میکنیم و سعی میکنیم تا در کل جهان اگر شده؛ اندکی هم کاوش کنیم. انسانها گونه ای کنجکاو هستند. ما از خود سوالاتی میپرسیم و به دنبال پاسخ آنها میگردیم . انسانها همواره با زندگی در این دنیای پهناور که هم مهربان است و هم بیرحم و تعمق در آسمانهای بیکران از خود سوالاتی پرسیده اند. چگونه میتوانیم جهانی که خود را در آن یافته ایم درک کنیم؟ جهان چگونه رفتار میکند؟ واقعیت بیرون از ما چیست؟ همه اینها از کجا آمده اند؟ آیا جهان به خالقی نیاز دارد؟ ما اغلب زمان زیادی را برای یافتن پاسخ این پرسش ها صرف نمیکنیم، اما تقریبا همه ما گاهی به آنها می اندیشیم...
بطور معمول این پرسش ها در حوزه فلسفه اند، اما فلسفه اینک مرده است. فلسفه نتوانست پیشرفتهای جدید در علم، بویژه فیزیک را تاب بیاورد. به این ترتیب دانشمندان در تلاش برای آگاهی بیشتر حامل مشعل اکتشافات شدند. هدف این کتاب پاسخ به سوالاتی است که از طریق اکتشافات جدید و پیشرفتهای نظری مطرح شده اند. این پاسخ ها تصویری جدید از جهان و جایگاه ما ارائه میدهد که نه تنها با آنچه مدتها پیش تصور میکردیم متفاوت است بلکه حتی تصورات یکی دو دهه گذشته را هم به چالش میکشد...
[تصویر:  118181_1_1379090401.jpg]
هاوکینگ در آغاز بیست و یک سالگی، به دنبال احساس ناراحتی در عضله‌های دست و پا به بیمارستان مراجعه کرد. آزمایش‌هایی که روی او انجام گرفت علائم بیماری بسیار نادر و درمان ناپذیری را نشان داد. این بیماری که به نام اسکلروز جانبی آمیوتروفیک شناخته می‌شود بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می‌دهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می‌برد و با تضعیف ماهیچه‌ها فلج عمومی ایجاد می‌کند بطوریکه بمرور توانایی هرگونه حرکتی از شخص سلب می‌شود. معمولاً مبتلایان به این بیماری بی‌درمان مدت زیادی زنده نمی‌مانند و این مدت برای استیون بین دو تا سه سال پیش‌بینی شده بود...

اواخر دهه ۱۹۶۰ برای نقل مکان از صندلی چرخدار استفاده می‌کند و قدرت تحرک از همه اجزای بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شده‌است. با این دو انگشت او می‌تواند دکمه‌های رایانه بسیار پیشرفته‌ای را فشار دهد که اختصاصأ برای او ساخته‌اند و بجایش حرف می‌زند و رابطه اش را با دنیای خارج برقرار می‌کند زیرا استیون از سال ۱۹۸۵ قدرت گویایی خود را هم ازدست داده‌است...
اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با ناامیدی و بدبینی داد آشنایی اش در همان ایام با دختری به نام (جین وایلد) بود که بعدها همسرش شد. جین دانشجوی دانشگاه لندن بود اما تحت تأثیر هوش فوق العاده و شخصیت استثنایی استیون چنان مجذوب او شده بود که هر هفته به سراغش می‌آمد و ساعتی را به گفتگوی با او می‌گذرانید. آنها پس از چندی رسما نامزد شدند...
[تصویر:  118181_2_1379090401.jpg]
همچنین هاوکینگ بعد از انتشار این کتاب به ده سوال که از سوی خوانندگان مجله تایم مطرح شده بود نیز پاسخ داد:

۱ – اگر خدا وجود ندارد پس چرا باور به وجود او تقریباً جهانگیر است؟
ج – من ادعا نمی کنم که خدا وجود ندارد. خدا نامی است که مردم برای دلیل وجود ما دراینجا گذاشته اند. اما من فکر می کنم این دلیل بیشترقوانین فیزیک است نه این که یک نفر وجود داشته باشد که بتوان با او ارتباطی شخصی برقرارکرد.

۲ – آیا کیهان پایانی هم دارد؟ در این صورت آنسوتراز آن پایان چیست؟
ج – مشاهدات نشانگر این است که کیهان با سرعت روزافزونی در حال گسترش است. این گسترش تا ابد ادامه خواهد داشت و کیهان خالی تر و تاریک تر خواهد شد. گرچه کیهان پایانی ندارد اما در مِه بانگ (بیگ بنگ) آغازی داشته است. ممکن است کسی بپرسد قبل از آن چه بوده؟ پاسخ این است که هیچ. همانگونه که جنوبی تر از قطب جنوب جایی وجود ندارد، قبل از مِه بانگ نیز جایی وجود نداشته.

۳ – فکر می کنید تمدن بشر آنقدر باقی خواهد ماند تا جهش به عمق فضا امکان پذیر شود؟
ج – فکر می کنم شانس خوبی داریم بقایمان آنقدر ادامه داشته باشد که منظومه شمسی را به زیر یوغ خود بکشیم. اما در منظومه شمسی هیچ جایی مناسب تر از زمین (برای زیست انسان) وجود ندارد، بنابر این روشن نیست که اگر زمین را تخریب کنیم بتوانیم بقایی داشته باشیم. برای بقای خود در دراز مدت باید به ستارگان دست یابیم که زمانی دراز تر خواهد خواست. بگذارید امیدوار باشیم که تا زمانی چنین دراز بقا یمان ادامه خواهد داشت.

۴ – اگر می توانستی با آلبرت اینشتین حرف بزنی به او چه می گفتی؟
ج – از او می پرسیدم چرا به (وجود) سیاه چاله ها باورنداشت؟ معادله میدانی تئوری نسبیت او حاکی از این است که یک ستاره بزرگ یا ابری از گاز برخود فرومی ریزد و یک سیاه چاله تشکیل می دهد. اینشتین از این امر آگاه بود اما به نوعی خودرا متقاعد می کرد که همیشه چیزی مثل یک انفجارتوده را از هم می پاشد ومانع ایجاد سیاهچاله می شود. اما اگر انفجاری اتفاق نیفتاد چه؟

۵ – چه کشف یا پیشرفت علمی را دوست دارید در زمان حیات خود شاهد باشید ؟
ج – دلم می خواهد گداخت هسته ای یک منبع عملی تولید انرژی شود. در این صورت ازیک منبع بی پایان انرژی بدون آلودگی محیط زیست و بدون گرمایش جهانی برخوردار خواهیم بود.
[تصویر:  3U5A.jpg]
۶ – به باور شما بعد ازمرگ چه برسر آگاهی ما می آید ؟
ج – من فکر می کنم مغز اساساً یک کامپیوتر است و آگاهی مثل یک نرم افزار کامپیوتریست. (بنابراین) وقتی کامپیوتر خاموش شود نرم افزار کار نخواهد کرد. تئوری وار می توان گفت که این نرم افزار در یک شبکه بیرنگ (نوترال) بازآفرین خواهد شد. اما این بسیار مشکل خواهد بود زیرا نیاز به تمام خاطرات یک فرد خواهد داشت.

۷ – با توجه به شهرت شما به عنوان یک فیزیکدان درخشان، چه علائق معمولی ای دارید که ممکن است باعث تعجب مردم شود؟
ج – من از همه جور موسیقی، از پاپ گرفته تا کلاسیک و اپرا لذت می برم. همچنین به مسابقات (اتومبیلرانی) فرمول یک (فورمیولا وان) همراه با پسرم "تیم" علاقمندم.

۸ – آیا ناتوانی جسمی شما مانعی درمقابل پژوهش هایتان بوده یا به آن کمک کرده است؟
ج – اگرچه در ابتلا به بیماری موتور نورون بسیار شوربخت بوده ام اما تقریباً در همه ی جنبه های دیگر بسیار خوش بخت بوده ام. خوش شانسی من این است که زمینه کاری من در فیزیک تئوریک است که ناتوانی جسمی اثر آنچنانی در آن ندارد و بخت دیگر من آن است که کتاب هایم در جهان این چنین پر طرفدار است.

۹– آیا از این که مردم انتظار دارند شما چواب تمام رمزهای (هستی) را بدانید احساس مسئولیتی بزرگ نمی کنید؟
ج – مطمئناً من جواب تمام مشکلات زندگی را نمیدانم. گرچه فیزیک و ریاضیات ممکن است به ما بگویند کیهان چگونه آغاز شد اما در پیش بینی رفتار انسانی کمک زیادی از دست آنان ساخته نیست زیرا در این جا تعداد معادلات چند مجهولی برای حل کردن بیشمار است. من در پیش بینی این که چه چیزی باعث می شود مردم، بویژه زنان، واکنش عصبی نشان دهند، نسبت به دیگران هیچ برتری ای ندارم.

۱۰ – آیا فکر می کنید زمانی خواهد رسید که مردم هر آنچه را که در حیطه فیزیک است بفهمند؟
ج – امیدوارم چنین زمانی نرسد زیرا من بیکار خواهم شد.

نقدها و پرسش های زیادی به این کتاب وارد شده است که از آن جمله می توان به مصاحبه مهدی گلشنی با روزنامه جام جم اشاره کرد؛ همچنین در تاریخ ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ کتاب طراح بزرگ نوشته هومن هومنی در نقد این کتاب منتشر شد...


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.



مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.



مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.



مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
۰
۱
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: Marcel
ارسال: #۲۵
۲۳ مرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۱۰ ب.ظ
RE: رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
بسیاری از مردم، هر کدام، یک سرگرمی دارند.
بعضی سکه قدیمی یا تمبر خارجی جمع می کنند، برخی به کاردستی مشغول می شوند، دیگران در اوقات فراقت به ورزش می پردارند.
گروهی از کتاب خواندن لذت می برند. ولی ذوق مطالعه ی آنها بسیار با هم متفاوت است. عده ای فقط روزنامه یا چیز های فکاهی می خوانند، جمعی رمان دوست دارند، ما بقی هم چه بسا خواندن کتابهای ستاره شناسی، طبیعت وحشی یا کشفیات علمی را ترجیح می دهند.
اگر من به اسب یا به سنگ های قیمتی علاقه مند باشم نباید انتظار داشته باشم که بقیه هم در سلیقه ی من سهیم باشند. اگر من کلیه برنامه های ورزشی تلویزیون را با لذت تمام تماشا می کنم، باید این واقعیت را بپذیرم که افرادی هم حوصله شان از ورزش سر می رود.
آیا چیزی هست که همه به آن علاقه مند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه ـ صرف نظر که کی هستند و کجای جهان زندگی می کنند ـ باشد؟ آری، مطالبی هست که قطعا مورد علاقه همگان است. و موضوع بحث ما دقیقا همینهاست.
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، خواهد گفت مصاحبت آدمها.
[تصویر:  L000.jpg]
ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد ـ آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آنها آدم نمی تواند فقط در بند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند، و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم...
علاقه به این که بدانیم ما کی هستیم امری "تصادفی" چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده این مطلب در بحثی شرکت می کند که با پیدایش بشر بر کره زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد. این که جهان، زمین، حیات چگونه وجود یافت، موضوعی است بس مهمتر و بزرگتر از این که چه کسی در بازیهای المپیک پیشین بیش از همه مدال برد...

جهان چگونه به وجود آمد؟ آیا در پس آنچه روی می دهد اراده و مقصودی نهان است؟ آیا پس از مرگ حیات هست؟ این مسائل را چگونه می توان پاسخ داد؟ و مهمتر از همه، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول سالها و سده ها این پرسشها را کرده اند. فرهنگی وجود ندارد که نخواسته باشد بداند بشر چیست و از کجا آمد...

امروزه نیز هر فرد باید برای اینگونه پرسشها پاسخ خود را بیابد. برای درک این که آیا خدایی وجود دارد یا پس از مرگ حیات هست، نمی توان به دایره المعارف مراجعه کرد. هیچ دایره المعارفی به ما نمی گوید که چگونه باید زندگی کرد. اما بررسی اعتقادات دیگران می تواند یاری رساند که دید خود را از زندگی سر و سامان بخشیم...

بسیاری از معماهای کهن را علم تا کنون پاسخ گفته است. روزگاری هیچ کس نمی دانست پشت تاریک ماه په شکلی است. این را با بحث و جدل نمی شد حل کرد، و هر کسی تصوری از آن داشت. ولی امروزه دقیقا می دانیم سمت تاریک ماه چه شکلی است، و کسی دیگر آدمهای کره ماه، یا اینکه ماه از پنیر است را باور ندارد.

یک فیلسوف یونانی که پیش از دو هزار سال پیش می زیست معتقد بود فلسفه در نتیجه شگفتی و کنجکاوی انسان پدید آمد. حیات برای بشر چنان حیرت انگیز بود که پرسشهای فلسفی به خودی خود مطرح شد.
[تصویر:  118300_71-donyaye-soofy-jeld.jpg]
درست مانند هنگامی که تردستی شعبده باز را می نگریم. نمی دانیم این کارها را چگونه می کند. پس می پرسیم : چطور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید خرگوشی زنده در آورد؟ شعبده باز کلاه را کاملا نشان تماشاگران می دهد، کاملا تهی است، ولی ناگهان خرگوشی از آن بیرون می جهد. بسیاری از آدمها به جهان با دیده تعجب و ناباوری همسان می نگرند.

در مورد خرگوش خوب می دانیم که شعبده باز به ما حقه زده است. و دلمان می خواهد بفهمیم این کار را چگونه می کند. ولی در مورد جهان موضوع کمی متفاوت است. می دانیم که جهان چشم بندی و نیرنگ نیست، چون خودمان در آنیم، بخشی از آنیم. در واقع ما خود خرگوش سفیدی هستیم که از کلاه در می آید. تفاوت ما و خرگوش سفید تنها این است که خرگوش نمی داند در ترفند شعبده باز شرکت دارد. ولی ما می دانیم در چه چیزی مرموز شرکت داریم و می خواهیم از ساز و کار آن سر در آوریم؛ شاید هم بهتر باشد کل جهان کائنات را به آن خرگوش سفید تشبیه کرد. ما که در اینجا به سر می بریم شپشکهای ریزی در لابه لای موهای آن خرگوش به حساب می آییم. فیلسوفها سعی دارند از این موهای نازک بالا بروند و مستقیم در چشم شعبده باز بنگرند....

سوفی آموندسون، دانش آموز یکی از دبیرستانهای حومه نروژ است که به همراه مادرش در یک خانه ویلایی زندگی می کند. پدرش که ناخدای یک نفتکش است به دلیل شغلش مدت های طولانی از سال را دور از خانه و خانواده خود می گذراند.
سوفی تنها فرزند خانواده است و همین امر سبب می شود که سوفی نوجوان ساعت های طولانی را در منزل تنها باشد.
سوفی در اوقات تنهایی به غار خود پناه می برد، سوراخی در میان بوته های شمشاد که در حیاط خانه قرار دارد و تنها گنجایش یک نفر را دارا می باشد.
او در غار خود، دور از دسترس دیگران به نوشتن داستان و شعر مشغول است. دریای زندگی یکنواخت و روزمره سوفی در یکی از روزهای بهاری گرفتار تلاطم و فراز و نشیبی ترسناک گشت، روزی که داستان ما آغاز می شود و نامه ای مرموز از فیلسوفی ناآشنا دریافت می کند؛ نویسنده در ابتدای داستان می کوشد تا ذهن خواننده نوجوانش را همانند سوفی (قهرمان داستانش) از زندگی روزمره و حاشیه های پوچ و سطحی آن رها سازد و متوجه ارزشهای اصیل و سوالات سرنوشت ساز تاریخ اندیشه بشری کند...
[تصویر:  jostein-gaarder.jpg]
در این راه نویسنده، سوفی را با خود به عمق تاریخ فلسفه میبرد و از منزلگاه های متفاوت می گذراند. از یونان باستان و فلاسفه طبیعت گرا، سقراط و افلاطون و ارسطو تا کانت، هگل،مارکس و هایدگر...
از میان فلسفه های ذهنیت گرا و عالم مثل افلاطون تا جهان ماتریالیستی مارکس و در نهایت از میان رئالیسم عقل گرای کانت تا ایدئالیسم دیالکیتیکی هگل.
اینکه خاستگاه فلسفه چیست، چرا و چگونه به وجود آمد و چه مسائلی را مطرح کرد و مطرح میکند. هنر چیست و رسالتش کدام است، زیبای به چه معناست و آیا خدایی جاودانه که خالق انسان و جهان است وجود دارد، هدف از خلقت چیست، آیا جهان از ازل وجود داشته است یا خداوند روزی روزگاری جهان را از هیچ خلق کرده است.
عدالت را با مقیاسی می توان سنجید و فضیلت اخلاقی کدام است. تاریخ چیست، آیا به راستی خدایی سنگدل است که ارابه پیروزی خود را از روی مخالفان و کافرانش می گذراند، همانگونه که هگل در ذهن خود می دید...

فلاسفه هریک متناسب با علم و شرایط محیط اطراف خود (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی) از منظر خود برای پاسخ دادن به سوالاتی سرنوشت ساز اقدام کرده اند، سوالاتی که برخی همچنان به قوت خویش باقی هستند.
فلاسفه ابتدایی یونان باستان از طبیعت الهام می گرفتند، برای آنان طبیعت مظهر کمال و مادر حیات بود و بشر برای رسیدن به آگاهی باید چون فرزندی ناخلف به آغوش مادر بازمی گشت. سقراط و افلاطون بر فلاسفه شوریدند و بدین ترتیب بود که بیرق عقل و عقلانیت بر فراز معبد فلسفه افراشته شد و تا روزگار ما نیز همچنان بر فراز مناره های این معبد برفراشته است.

سقراط با سوالات مشهور خود مبنای شناخت جهان باستان را زیر سوال برد و افلاطون ذهن را میدان کرد.
ارسطو اولین سنگ بنای ماتریالیسم را برپا داشت و جهان مثل را به نقد کشید. اما در این میان هجوم اقوام وحشی اروپای شمالی ازهم گسیختگی تمدن یونانی را در پی داشت و با هموار شدن راه فئودالسیم در قرون وسطی و تولد کلیسای کاتولیک رومی این متکلمان مسیحی بودند که به هدف تعدیل عقلانیت ابزاری مطلق گرا میدان اندیشه و تفکر غرب گشتند. عقلانیت ابزاری از طریق آموزش های مذهبی نقد شد و کلام عیسی از غیب برای آرام کردن اسب سرکش راسیونالیسم یونانی خروشید. توماس آکویناس و بارکلی عقل را دارای نقص نسبی و مطلق دانستند و آن را شایسته یکه سواری مطلق و فصل الخطاب بودن نیافتند. عقل فلسفی از تخت شاهی فرو افتاد و همین شکست سبب تکامل و رشد روزافزون اوگشت. تا بار دیگر و این بار با توجه به کاستی ها و ضعف هایش در قالب فلسفه دکارت برای بازیابی جایگاه از دست رفته اش خیز بردارد.

انقلاب صنعتی، اصلاحات دینی و تحولات اجتماعی و سیاسی همراه آن جایگاه متکلمان مسیحی را بیش از پیش لرزان کرد روزی نبود که متفکرانی چون روسو، ولتر و لوتر با چکش استدلال بر پیکر خدای سنگی کلیسا نکوبند. در چنین احوالی بود که دکارت و اسپینوزا ظهور کردند تا مادر فلسفه آبستن فرزندان جدیدی شود. ظهور دکارت و اسپینوزا از جنبه ای دیگر نیز علاوه بر بازگشت عقلانیت دارای اهمیت بود زیرا سرانجام جدال بر سر اینکه مهمترین سوالی که فلسفه و انسان باید به آن پاسخ دهند تا راه رستگاری و کمال و آرامش را طی کنند به پایان رسید.
سوال درباره فلسفه حیات،دین و موضوعات اجتماعی در جایگاه ثانویه قرارگرفت و آگاهی از راههای شناخت بر صدر نشست. بشر ابتدا باید می فهمید که چگونه نسبت شناخت مفاهیم اقدام می کند.
"من فکر می کنم پس هستم!" صفات و جوهر اسپینوزا؛ نیز مارا به تفکر هرچه بیشتر دعوت می کرد. راه راسیونالیستی دکارت و اسپینوزا توسط کانت تکمیل شد. میراثی که هیوم و بارکلی برای فلاسفه رنسانس خود به ارمغان گذاشته بودند در نقد عقل محض کانت متبلور شد و سوالاتی در باره فلسفه حقوق، دین، هنر، سیاست و اخلاق پا به عرصه وجود نهاد و نقطه عطفی دیگر در مسیر فلسفه آشکار گشت. نسل بعدی با دو پاسخ کاملا متفاوت به عقلانیت کانت عکس العمل نشان داد: رمانتسیم، جنبشی که منتقد عقلانیت بود و ایدئالیست هگل که با ماتریالیسم مارکس پیگیری شد، پیوندی میان ماتریالیسم ارسطو و دیالیکتیک هگل که جنبشی عظیم از جریان های سیاسی و اجتماعی را به دنبال داشت و الهام بخش بسیاری از انقلاب های عصر حاضر بود. بن بست شناخت شناسی دکارت و اسپینوزا در سوی دیگر میدان توسط شوپنهاور و نیچه ردیابی شد، مبارزه ای برای افزایش قدرت و نفوذ پایه های شناخت شناسی که دکارت پیشتر ریخته و در بسط و گسترشش ناکام مانده بود.
[تصویر:  HHFC.jpg]
جریانی که در نهایت به اگزیستانسیالیسم سارتر منتهی گشت و اومانسیم و اندویئالیسم را بیش از پیش تقویت کرد. فلسفه تجربه گرایی که عقل را تحلیل گر داده های تجربی ما قلمداد کرده و بدین ترتیب مسیر خود را از کانت و هگل جدا کرد نیز، در منزلگاه لیبرالیسم زانو به زمین زد تا پیشرو آن جان لاک پیغمبر لیبرالیسم خوانده شود. راهی که بعد ها توسط فون هایک پیگیری شد و حال با فوکویاما و گیدنز دوران گذار و پوست اندازی خود را طی می کند.

راه مارکس و همراهش انگلس را نیز مردانی مانند لوکاچ (از پایه گذاران نئومارکسیسم) و فلاسفه فرانکفورتر(مکتب انقادی) همانند هروکهایمر، مارکوزه و البته یروگن هابرماس پیموده و می پیمایند و در گوشه ای دیگر از دریای مطلاطم فلسفه، جایی که پرچم تفکرات زبان شناختی ویتگنشتاین و حلقه وین به دست مردانی چون نئوام چامسکی و تامس هاردی افتاد، فلسفه مسیر قدیمی خود را که از زمان دکارت مغفول مانده بود را از نو پیمود. راهی که راسل و فلسفه آنالیتیک او گشود و حتی در تفکرات فلاسفه ای چون هابرماس نیز ظهور کرده است.
[تصویر:  118300_sophiesworld.jpg]

بلطبع کتابی که در باب فلسفه طراحی شده باشد باید با فلسفه آغاز شود، با فلسفه ادامه یابد و با فلسفه به اتمام برسد و فلسفه، همان گونه که در متن کتاب خواهیم دید چیزی جز طرح سوالات فلسفی نیست.

این سوالات هنگامی درپایان کتاب آشکار می شود که خواننده در میابد سوفی، آلبرتو و تمام دنیای اطرافش توسط سرگردی به نام آلبرت کناکس! خلق شده تا بدین وسیله به دخترش هیلده درس فلسفه بدهد! بدیهی است که سرگرد و دخترش نیز خلق شده نویسنده اصلی کتاب هستند!!! خود ما چطور!؟ آیا ما و نویسنده کتاب حاضر نیز چیزی جز غبار ذهنیات یک نویسنده خلاق نیستیم!؟ اگر چنین است رابطه ما با او چگونه است؟ ما مختاریم یا شاهین جبر او بر فراز آسمان زندگی ما در پرواز است؟

اگر چنین است ما هم می توانیم مانند سوفی و آلبرتو از چنگ سرگرد خلاق خودمان فرار کنیم و آزادیمان را باز یابیم؟ متن کتاب به صورت پرسش و پاسخ طراحی شده است، روشی یادگار افلاطون که به تجربه ثابت شده است قوی ترین، بهترین و پویاترین روش برای آموزش فلسفه محسوب می شود، زیرا خواننده را در یک دیالوگ دوطرفه قرار می دهد و همان گونه که سقراط می فرماید، او را وادار می کند تا خود در باب تمامی مسائل و سوالات بیاندیشد و از جمود، دنباله روی و قضاوت زودهنگام برحذر باشد.
[تصویر:  GC6V.jpg]
در کنار این سیستم قدرتمند و کهنسال، نویسنده از فضاسازی ها و روش های جالب دیگری برای قدرت بخشیدن به تجسم سازی ما استفاده می کند تا ذهنیات و عینیات مفاهیم مورد شناخت ما را ( که در اینجا فلسفه ها و محیط پیرامونی آنهاست) هرچه بیشتر به هم نزدیک کند. نویسنده با قرار دادن فروید در میان فلاسفه و استفاده از محیط هایی که غیر مستقیم دنیای درونی ما را به یاد می آورند(مانند غار سوفی که حکایت از جهان "هادس" یا جهان خدای دنیای زیرین در اساطیر یونان است و اشاره به اعماق تاریک ما می کند) پیوند فلسفه و روانشناسی را که در تعامل با یکدیگر قرار دارند و دو حوزه مرتبط با یکدیگر (انسان و جهان) را مورد شناسایی قرار می دهند به زیبایی نشان می دهد. همان گونه فروید سرچشمه آگاهی (این بزرگترین گنجینه حیات بشری) را در تاریکی ها دانست ما نیز باید جهان تاریک خودمان را بکاویم و بشناسیم.

کتاب دنیای سوفی به تاریخ خطی نگاه می کند. یعنی تاریخ را دارای ابتدائی می داندکه ازنقطه ای شروع شده وهمینطور باجلوآمدن وحرکت کردن به سمت جلو کامل شده و تکامل پیدا میکند وفلسفه نیز باتوجه به تاریخ میتواند ادامه دهد.
درنتیجه نقطه اتکای فلسفه تاریخ است.از نظر نویسنده این کتاب، تاریخ و فلسفه از پیش سقراطیان (حکمای طبیعی) آغازشده وظاهرا به فروید ختم میشود. ولی باطنا تابه امروز ادامه دارد وفیلسوفان امروزی رانیز دربر میگیرد. سرانجام باجمله ای ازگوته: کسی که ازسه هزارسال بهره نگیرد؛ خواننده رانصیحت عمیق وپند پر معنائی میدهد که منظوروی ازآوردن این جمله این است تاخواننده به یک نتیجه درست وبه یک جمع بندی منطقی رسیده وشیوه تفکرخویش راسروسامان بدهد.

انسانهای اولیه اول به این فکر بودند که باید هرچیزی ازعدم بوجود آمده باشد. درنتیجه آن چیز اول وجود نداشته است وسپس به وجودآمده است. درنتیجه ماباید به دنبال فرایندی باشیم که آن شیء بوجود آمده است؛ واین نتیجه گیری ذهن انسانهای اولیه رابه خود مشغول کرده بود ودرپی دستیابی به این سوال بود که بعضی ازافراد به سمت اسطوره ها رفتند. که به عقیده پیش سقراطیان اسطوره ها زائیده تخیلات بشرهستند.

درمقابل این اسطوره ها بود که فیلسوفان اولیه، پیش سقراطیان به وجود آمدند واندیشه های خود را مطرح کردند. این فیلسوفان درمقابل اسطوره ها، طبیعت رامطرح کردند وبه همین علت به فیلسوفان اولیه معروف شدند. زیرا به عقیده آنان علت تحول وتغییر همه چیزها وحقیقت همه چیزها درطبیعت است. درنتیجه باشناخت طبیعت میتوان به حقیقت اشیاء پی برد. بعضی از فیلسوفان نیز حقیقت را آب وبعضی دیگرخاک وبعضی دیگر چهارعنصر اصلی می دانستند وهمین گونه بانظریه پردازی فیلسوفان طبیعی، فلسفه رشد پیدا کرد تارسید به زمان سوفسطائیان وسقراط. درزمان سقراط نقش فرد برجسته شد. زیرا تاقبل ازسقراط(پیش سقراطیان) نقش طبیعت واسطوره برجسته بود. درزمان سقراط، انسان کانون همه چیزها شد.
[تصویر:  118300_E211YK10H_2011%25E8%25B3%2587%25E..._copy1.JPG]
بعد ازسقراط میرویم به سمت افلاطون. درزمان افلاطون نقش فیلسوف شاه برجسته شد وشاه حتما می بایست ازنظر افلاطون فیلسوف میبود. زیرا فیلسوف دانای کل است وحاکمیت وی باعث شکوفاشدن ورشد جامعه می شد که میتوانست جامعه رابه سعادت منتهی کند. ازنظر افلاطون هرآنچه که در قالب زمان است؛ تغییرپذیر، وهرآنچه که در قالب زمان نیست؛ تغییرناپذیر وثابت است.

پس ازافلاطون میرسیم به ارسطو. ازنظر ارسطو سیاست مهمترین دانش است. زیرا فلسفه حکمت نظری است وسیاست جزء حکمت عملی. پس ضعف فلسفه درنظری بودن آن است وقوت سیاست درعملی بودن آن است. درنتیجه سیاست میتواند انسانها را به سعادت رهنمون سازد. زیرا غایت سعادت ازنظر ارسطو اخلاق خوب است وسیاست ابزاری است برای رساندن انسان به اخلاق خوب. ارسطو معتقد است که هرچیزی که درطبیعت اتفاق می افتد دارای علتی غائی است.

بعد از ارسطو می رسیم به قرون وسطی، که دراین دوره نیز خداوند محور میشود ودوره خدامحوری است. نام قرون وسطی به معنای قرن وعصری است که واسطه بین دوعصر دیگر است ونام دیگر آن دوران تیرگی است وهمه فعالیت های انسان معطوف به رضایت خداوند میباشد. برجسته ترین فیلسوفان این دوره آگوستینوس وآکویناس است. آگوستینوس نخستین فیلسوفی است که پای تاریخ رابه فلسفه میکشد. وی حامی مسیحیت است وازآن دفاع می کند. وی معتقد است که چون انسان اولیه گناه کرده است عقلش فاسد شده است وهنگامی که عقل فاسد شدباید آن راکنار گذاشت .وبه سمت ایمان رفت.وی کتابی دارد به نام شهرخدا که دراین کتاب او عنوان کرده رستگاری درشهر زمینی حاصل نمیشود وباید به سمت شهرخدا رفت.

آکویناس نیز معتقدبود که دین وعقل، عقل ونقل هردو یک چیز رابیان می کنند واختلافی باهم ندارند. منظور اصلی اواین بود که بین ارسطو که عقلی است بامسیحیت که نقلی است اختلافی وجود ندارد. ازنظر وی حقیقت یک چیز است وعقل ونقل هردو یک چیزرابیان میکنند. وی همچنین مانند آگوستین منشا قدرت را ازآن خداوند میداند ولی معتقد است که خداوند قدرت را به مردم واگذار کرده ومردم نوع حکومت را خودشان تعیین میکنند. همچنین او انسان را یک موجود خطاکار نمی داند وبرای انسان یک شان وارزشی قائل است که این غایت همان کمال است.
[تصویر:  OAT9.jpg]
بعد از قرون وسطی میرسیم به رنسانس که رنسانس دوره گذاربه مدرنیته است. تحولاتی در این دوره رخ داد وعلم و دانش رشد پیدا کرد. مهمترین متفکر این دوره ماکیاول است.

بعد از رنسانس میرسیم به دوره مدرنیته که مهمترین فیلسوفان واندیشمندان این دوره دکارت، اسپینوزا، لاک وهیوم میباشند.
دراندیشه های دکارت بیشتر اندیشه های سقراط نمایان است. اوهمانند سقراط به نادانی خود پی برده بود وبه حواس بی اعتنا بود وتنها به عقل اعتماد داشت. وی آن خلا ناشی از فلسفه عقلی را که دردوره مسیحیت وقرون وسطی پیش آمده بود را پرکرد. از این روبه وی لقب پدرفلسفه نو را اعطا کردند.

در اسپینوزا نیز بیشتر آثار رواقیان متجلی است. زیرا او مانند رواقیان معتقد به جبری بودن سرنوشت وهرآنچه که روی میدهد است. ازنظر او طبیعت وخدا هیچ فرقی باهم ندارند بلکه هر دو درهم ادغام شده اند وخدا همان جوهر وجود است. پس هرچه خدا بخواهد روی میدهد. چون او علت درونی است.

لاک نیز همانند ارسطو تجربه گرا بود وببیشتر به ارسطو توجه داشت. لاک معتقد بود که تمام ذهنیت افکار ما حسیات ماهستند. یعنی ما ازطریق حس واقعیات را ادراک میکنیم وذهن خود را شکل میدهیم. حسیات انسان را به سمت تامل وا میدارد. از نظر او ذهن مانند یک تخته سفید است که آموزگار آن راسیاه میکند واین آموزگار همان حسیات هستند.
[تصویر:  118300_jostein_gaarder_002.jpg]
هیوم نیز به نوعی تجربه گرا بود. از نظر هیوم بشر دارای دو ادراک تاثرات وتصورات است. مقصودش از تاثرات، احساسات آنی هستی خارجی است وتصورات نیز یادآوری این احساسات است. هیوم مانند مرحله سوم شازده کوچولواست. او میگفت ریشه همه دانایی ها وتصورات انسانها تاثرات وتجربه های آنها است. زیرا باتجربه ( تاثرات) دانایی ها ویادآوری ها (تصورات) در ذهن انسان نقش میبندد. از نظر هیوم توالی رویدادها پشت سریکدیگر مانند رعدوبرق به علت وجود قانون میان آنها نیست، بلکه نتیجه ذهن ماست وآن عادتی که ما درتوالی رعدوبرق داریم. اگر ما در استفاده از محسوسات دچار اشتباه شویم، عقل ما نیز دچار اشتباه میکند ودرنتیجه عملمان نیز اشتباه است. سرانجام اومعتقد است که: عقل برده احساسات است. زیرا احساسات وعواطف است که راهنمای زندگی انسان ها است وعقل همانی را میپذیرد که احساسات بیان میکند.

سرانجام میرسیم به عصر روشنگری یا دوران معاصر که ازقرن ۱۸ شروع میشود. مهمترین اندیشمندان این دوره کانت، هگل، مارکس وفروید میباشند.
محل برخورد وتقاطع تجربه گرائی وعقل گرائی در کانت است. به نظر او هم عقل وهم حس در رسیدن انسان به هدف دخیل هستند وهیچ کدام نقش برتری نسبت به یکدیگر ندارند وزمان ومکان را درعقل دخیل میداند. کانت معتقد بود که ذات اشیاء متفاوت از آن چیزی است که ما در ذهن خود تصور میکنیم وهیچ گاه نمیتوانیم شناخت قطعی داشته باشیم وقائل به نسبیت بود. همچنین اومعتقد بود که خلا ناشی ازعقل وتجربه، بادین پر میشود. کانت موازین اخلاقی را امرمطلقی میداند وتشخیص حق ازباطل راکار عقل میداند. اصول اخلاقی کانت را اخلاقیات وظیفه شناسی می خوانند واو پدر اندیشه سازمان ملل بود. زیرا اوتاسیس یک جامعه ملل را دررساله خود عنوان کرده بود.

هگل نیز معتقد بود که حقیقت همان امری است که درذهن وجود دارد وتجلی کننده همان جمله معروف سوفسطائیان است که میگویند: انسان هرچه بفهمد خودش حقیقت است. به نظر هگل خصایص جاودان وحقیقت ها همواره از دوره ای به دوره دیگر فرق میکند. یعنی حقیقتها درهر دوره ای نسبت به دوره قبل عامیانه تر میشود وتنها چیزی که میتوان به آن حقیقت گفت همان تاریخ است.
[تصویر:  V5TJ.jpg]
مارکس نیز ماتریالیست بود وطرفدار ماتریالیست تاریخی بود. وی معتقد بود که عوامل مادی جامعه تاحدی شیوه اندیشیدن ما رامعین میکند وعوامل مادی نقش تعیین کننده ای درتحول تاریخی دارند. وی اقتصاد را زیربنای جامعه میداند وعوامل دیگر را روبنای جامعه میداند. منظور وی از عوامل مادی آن نیروهای اقتصادی است که تاریخ راپیش میبرند. ازنظر مارکس هگل روی سرخود ایستاده است. به عقیده مارکس بین روبنا وزیربنا یک رابطه دیالکتیک ومتقابل وجود دارد. به همین جهت اورا ماتریالیست دیالکتیک می خوانند. از دیدگاه وی تاریخ محصول کشمکش وتضاد طبقاتی است وسرمایه داری نظامی است که موجب خودنابودی میشود.

میتوان گفت فروید، فیلسوف فرهنگی است. او، اعتقاد داشت که تمام اعمال وحرکات براساس ضمیرناخودآگاه انسان صورت میگیرد، که ازدوران کودکی برای او به ارث مانده است. اصطلاح ناخودآگاه را نیز برای چیزهائی که سرکوب کرده ایم، یعنی برای ما ناخوشایند وناگوار است بکار میبرد. از نظر فروید راه ورود به ضمیر ناخودآگاه ما رویاهای ما است ورویاهای ما همه تحقق آرزوهای ما میباشد.

بعد ازعصر روشنگری میرسیم به دوران خودمان. مهمترین متفکران واندیشمندان این دوره نیچه وسارتر میباشند.
نیچه فردی واقع گرا بود ومیگفت:به سخن کسانی راکه وعده های آسمانی میدهند گوش مسپار. وی آنقدر واقع بین بودکه گفت خدا مرده است.
سارتر نیز معتقد بودکه وجودگرائی، انسان گرائی است ومقصودش نیز این بود که فلاسفه اگزیستانسیالیست، انسانیت را مبدا کار خودقرار میدهند. سارتر فرق میان وجود انسان وگیاهان را اینچنین بیان میکند: گیاهان وجانوران زنده اند و وجود دارند ولی به وجود خود نمی اندیشند، ولی انسان تنها موجود زنده ای است که ازوجود خود آگاه است. وی سرانجام میگوید وجود برماهیت مقدم است ومعتقد بودکه آگاهی ما ازطریق ادراک وحواس صورت میگیرد. زیرا ما با واسطه ادراکمان با محیط ارتباط برقرار میکنیم.

بخشی از کتاب:
ولی امروز فقط یک نامه در صندوق بود و آنهم به نام سوفی... و دیگر هیچ. نمی گفت از کیست.تمبرهم نداشت روی تکه کاغذ درون پاکت نوشته بود: تو کیستی؟ فقط دو کلمه و علامت سؤال بزرگی به دنبالش... سوفی کیف مدرسه اش را انداخت زمین... و نامه مرموز هنوز در دستش بود توکیستی؟ ای کاش می دانست... از جای خود پرید... رو به روی آینه ایستاد... پرسید: تو کیستی؟ باز پاسخی نشنید... گفت: تو منی. چون پاسخی نشنید، جمله را وارونه کرد و گفت: من توام... عجیب نبود که نمی دانست کیست؟ و بی انصافی نیست که انسان در قیافه خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم می تواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش دست خودش نیست. حتی بشر یودنش هم دست خودش نیست. بشر چیست؟... پاکت دوم مثل پاکت اول بود ولی روی آن نوشته بود: جهان چگونه به وجود آمد؟ او برای نخستین بار در زندگی اش به این فکر افتاد که نمی تواند در جهانی زندگی کند که نمی داند چگونه بوجود آمده است...

او در طول داستان با نحوه فلسفی اندیشیدن و همچنین چگونگی تکامل اندیشه ی انسان و پیدایش علوم مختلف از جمله نجوم، ریاضیات، پزشکی و روانشناسی که هر کدام به گونه ای زیر مجوعه ای از فلسفه می باشند، آشنا می شود. در این کتاب به شرح و تفصیل نظریات متفکرانی همچون سقراط، افلاطون، ارسطو، دموکریت، تالس، دکارت، کانت، مارکس، داروین، فروید، ژان پل سارتر و دیگر اندیشمندان بزرگ پرداخته می شود. دنیای سوفی رمان است، رمانی خود آموز، با طرح و بسطی گیرا و دلنشین درباره هستی و علت محبوبیت عجیب و پیگیر آن در سراسر جهان همین است که به فیلمی به همین نام نیز به کارگردانی اریک گوستاوسون، محصول ۱۹۹۹ نروژ تبدیل شد.
[تصویر:  118300_328px-Donyaye_Sufi_Book.Jpg]
این کتاب تاکنون به ۵۴ زبان برگردانده شده و علاوه بر نوجوانان، توجه بزرگ‌سالان را هم بخود جلب کرده‌است. از روی کتاب دنیای سوفی فیلم و بازی رایانه‌ای به همین نام ساخته شده‌است.
این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۷۴ خورشیدی توسط حسن کامشاد به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد. تاکنون دو ترجمه دیگر از این کتاب توسط مترجمانی به نام مهرداد بازیاری و کوروش صفوی به چاپ رسیده و برخی از ترجمه‌های آن بارها تجدید چاپ شده‌است. همچنین دنیای سوفی به صورت خط بریل و به همت مجتمع خدمات بهزیستی نابینایان رودکی، برای نابینایان چاپ شده و کتابخانه حسینیه ارشاد نسخه صوتی آن را در ۲۴ حلقه نوار کاست منتشر کرده‌است.

منابع:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

---------------------------------------------------

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.



مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
توصیه می شود


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: Marcel , GoodStudent67 , svk7
ارسال: #۲۶
۳۱ مرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۲۴ ب.ظ
RE: رمان و ادبیات - کسانی که هنوز به فرهنگ مطالعه پایبندند
تجاوز قانونی / کوبو آبه / ترجمه : علی قادری

[تصویر:  119935_1_1379089981.jpg]

این کتاب یه مجموعه داستانه. ۶ تا داستان داره ، همشون عالی نیستن ، اما چنتاشون واقعا عالین.
...ظاهرا کوبو آبه به تفکر برآمده از اسطوره ی سیزیف دلبستگی درونی دارد. در برخی از داستان های این مجموعه از جمله "تجاوز قانونی" و "مرگ نامربوط" و همچنین در رمان "زن در ریگ روان"، قهرمان داستان هر چه سعی می کند خویش را از چنگ مصیبتی که بر او نازل شده رها سازد، بیشتر و بیشتر در آن غرق می شود. عمدتا روایتی که کوبو آبه در این مجموعه داستان دنبال می کند روایت انسانی است که گرفتار مسائلی لاینحل می شود و عموما تلاشش در راستای حل کردن مشکل راه به جایی نمی برد. این روایت از روایتهای واقعی دنیای ماست که با نگاهی طنز گونه توسط کوبو آبه به تصویر کشیده می شود. او سعی می کند موقعیت های روانی انسان معاصر را تصویر کند ...
۱
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: HRZ , iMohammad


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
Lightbulb مطالعه گروهی کارمندان برای کنکور ارشد ۱۴۰۳ deniz22 ۰ ۵۷۶ ۲۹ آبان ۱۴۰۲ ۱۱:۴۲ ق.ظ
آخرین ارسال: deniz22
  مطالعه گروهی ارشد ۱۴۰۰ persiancoder ۹ ۶,۰۲۰ ۱۹ دى ۱۳۹۹ ۰۷:۱۷ ب.ظ
آخرین ارسال: nasser89
  آخرین کتابی که مطالعه کردین چی بود؟ mohammad_1366 ۳۵۳ ۱۴۹,۵۶۸ ۱۱ شهریور ۱۳۹۹ ۰۹:۳۱ ب.ظ
آخرین ارسال: diligent
  مطالعه کتاب زبان اصلی saharitst ۲ ۲,۶۹۸ ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ۱۱:۳۸ ب.ظ
آخرین ارسال: saharitst
  نحوه مطالعه دروس...راهنمایی لطفا... mona64 ۳ ۴,۳۴۲ ۲۰ مهر ۱۳۹۸ ۱۰:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: marvelous
  مطالعه کتاب یا تماشای فیلم های مکتبخونه؟ Davood21 ۵ ۴,۷۸۱ ۱۷ مهر ۱۳۹۸ ۱۲:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: امیرعباس۳۰۵۰
  سمینار موفقیت دکتر شاهین فرهنگ m.abbaszadeh1995 ۳ ۳,۸۲۱ ۱۸ آذر ۱۳۹۷ ۱۱:۵۶ ب.ظ
آخرین ارسال: m.abbaszadeh1995
  دانشگاه غیر انتفاعی علم و فرهنگ تهران برای ارشد نرم افزار خوبه؟ اساتیدش خوبن؟ rhf261 ۰ ۲,۱۸۳ ۱۳ شهریور ۱۳۹۷ ۱۲:۳۹ ق.ظ
آخرین ارسال: rhf261
  ظرفیت IT آزاد چجوریه به نظرتون امسال - میشه با مطالعه ۱ ماهه قبول شد؟ hojjat1368 ۰ ۲,۲۷۰ ۰۳ فروردین ۱۳۹۷ ۱۰:۲۸ ب.ظ
آخرین ارسال: hojjat1368
  درخواست راهنمایی درباره انتخاب گرایش جهت مطالعه برای آزمون ارشد ۹۷ majidarshad96 ۵ ۵,۰۱۷ ۲۲ تیر ۱۳۹۶ ۰۱:۳۶ ب.ظ
آخرین ارسال: Milad_Hosseini

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close