یه شب که خسته از دانشگاه رفته بودم خوابگاه و هیچی برای خوردن نداشتم و انقد گرسنه بودم که نمیتونستم غذای درست و حسابی برا خودم بپزم تصمیم گرفتم چند تا بادنجان که تو یخچال بودو پوست بگیرم سرخ کنم و با نون بخورم اما وقتی با کلی دردسر و گرسنگی و خستگی و شلوغی اشپزخونه و امید درست شد و رقتم سفره ی فقیرانمو پهن کردم دیدم اه مثل زهر ماره
![Confused Confused](images/smilies/confused.gif)
رفتم اب لیمو اوردم ریختم روش گفتم شاید خوب بشه اما بدتر شد. این شد که نون خالی که از چند روز پیش مونده بودو خوردم و با ناکامی خوابیدم با این که چهار سال از اون شب میگذره هیچ یادم نمیره خیلی بد بود