زمان کنونی: ۰۵ دى ۱۴۰۳, ۰۹:۴۱ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

روز شمار عاشورا

ارسال:
۰۵ آذر ۱۳۹۱, ۱۰:۵۴ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۵ آذر ۱۳۹۱ ۱۲:۱۸ ب.ظ، توسط teacherpc.)
روز شمار عاشورا
[تصویر:  145461_8.jpg]
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
روز دوم
a
[تصویر:  145461_88.jpg]

۱/ امام حسین علیه‏السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال ۶۱ هجری به کربلا وارد شد.۱

عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل کرده است که: وقتی امام علیه‏السلام به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همین که نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله به من داده است.۲



۲/ در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامه‏ای "عبیداللّه‏ بن زیاد" را از ورود امام علیه‏السلام به کربلا آگاه نمود.۳



۳/ در این روز امام علیه‏السلام به اهل کوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد.

حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود.۴ اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:



« اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ »



خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی. ۵



گروه دین و اندیشه - حسین عسگری

منبع : تبیان
--------------------------------------------------------------------------------



۱/ الامام الحسین و اصحابه، ص۱۹۴؛ البدء والتاریخ، ج۶، ص۱۰/


۲/ اللهوف، ص۳۵/

۴/ مقتل الحسین مقرّم، ص ۱۸۴/

۵/ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۱/
********************************************************************************​*****
روز سوم
[تصویر:  145461_3.jpg]
۱/ "عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیه‏السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار جنگجو از اهل کوفه وارد کربلا شد.۱



۲/ امام حسین علیه‏السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می‏شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.۲



۳/ در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبداللّه‏" ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه‏السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.

هنگامی که وی نزدیک خیمه‌ها رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی که در ظهر عاشورا وقت نماز را به امام یاد آور شد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه‏السلام بود. همین‏که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‏السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی‏کنم.

ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت‏کاری هستی و من نمی‏گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ای؟ حضرت در جواب فرمود:

"مردم کوفه مرا دعوت کرده‏اند و پیمان بسته‏اند، بسوی کوفه می‏روم و اگر خوش ندارید بازمی‏گردم...."۳


--------------------------------------------------------------------------------



۱/ ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۸۴/

۲/ مستدرک الوسایل، ج۱۴، ص۶۱؛ مجمع البحرین، ج۵، ص۴۶۱/

۳/ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰/
********************************************************************************​*****
روز چهارم
[تصویر:  145461_4.jpg]
در روز چهارم محرم سال ۶۱ هجری قمری، یعنی درست ۱۳۶۹ سال پیش در چنین روزی، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام تشویق و ترغیب نمود. مهمترین استراتژی عبید الله بن زیاد در این سخنرانی، استراتژی وعده و تطمیع بود. و کوفیان که خود، امام را به آن سرزمین دعوت کرده بودند، کم کم در صف دشمنان آن حضرت ایستادند!

به دنبال آن ۱۳ هزار نفر در قالب ۴ گروه که عبارت بودند از:

۱/ شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛

۲/ یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛

۳/ حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛

۴/ مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛

به سپاه عمر بن سعد پیوستند. به هم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا ادامه داشت.

گویند بعد از سخنرانی عبید الله بن زیاد در ترغیب مردم به رویارویی با حضرت حسین علیه السلام در مسجد کوفه، شمر بن ذی الجوشن (که نفرین خداوندگار تبارک بر او باد) اولین کسی بود که اعلام آمادگی و قیام را کرد.

********************************************************************************​*****
روز پنجم

[تصویر:  145461_5.jpg]
۱/ در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی به نام "شبث بن ربعی"۱را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.۲



۲/ عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی به نام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد ۵۰۰ نفر بودند.۳


۳/ در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه‏السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.



--------------------------------------------------------------------------------

۱/ او پیامبر را درک کرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام "سجاح" که ادعای نبوّت کرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیه‏السلام جنگید و در کربلا نیز از لشکریان یزید بود.

۲/ عوالم العلوم، ج۱۷، ص۲۳۷/

۳/ مقتل الحسین(مقرّم)، ص۱۹۹/


********************************************************************************​*****
روز ششم
[تصویر:  145461_6.jpg]
۱/ در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏فرستند.



۲/ در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه‏السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی طائفه‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.

امام علیه‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم... .

در این هنگام مردی از بنی‏اسد که او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:پ



قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا

اَنِّی شـجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ



"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام."

سپس مردان قبیله که تعدادشان به ۹۰ نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی که یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"۱


--------------------------------------------------------------------------------

۱- بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۶/

********************************************************************************​***
روز هفتم
[تصویر:  145461_9.jpg]
۱/ در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.۱

عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.



۲/ در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!

امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.

حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شکمش بالا می‏آمد و آن را بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.۲


--------------------------------------------------------------------------------


۱/ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰/

۲/ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶/
********************************************************************************​**
روز هشتم
[تصویر:  145461_10.jpg]

۱/ "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می‏کَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.۱


۲/ در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.

یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.۲

"خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند.
۳/ امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.

شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با ۲۰ نفر و عمر بن سعد با ۲۰ نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‏اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.

در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.۳



۴/ پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.۴


--------------------------------------------------------------------------------

۱/ وقایع الایام، ج۵، ص۲۷؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۲۴۴/

۲/ کشف الغمة، ج۲، ص۴۷/

۳/ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۸/

۴/ ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۸۲/

********************************************************************************​***
روز نهم، تاسوعا

۱/ در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای که از عبیداللّه‏ داشت از "نُخیله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت کرد.

ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‏ای. به خدا قسم! تو عبیداللّه‏ را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی... .۱



۲/ شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه‏ بن زیاد امان نامه‏ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‏السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.

شمر نزدیک خیام امام حسین علیه‏السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه‏السلام که مادرشان ام‏البنین علیها‏السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه‏ برایتان امان گرفته‏ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!۲



۳/ در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه‏السلام امام علیه‏السلام را باخبر کرد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟

حضرت عباس علیه‏السلام رفت و خبر آورد که اینان می‏گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.

امام حسین علیه‏السلام به عباس فرمودند: اگر می‏توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‏داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.۳



حضرت عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه‏! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می‏کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه‏ می‏سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.۴


--------------------------------------------------------------------------------

۱/ همان، ج۲، ص۸۹/

۲/ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴/

۳/ الملهوف، ص۳۸/

۴/ ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹۱/

********************************************************************************​***
روز شمار ماه محرم
[تصویر:  145461_7.jpg]
شب عاشورا

۱/ در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیه‏السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‏کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.

محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.

امام علیه‏السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. ۱



۲/ امام حسین علیه‏السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیه‏السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین‏تر است. امام علیه‏السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه‏ (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.

قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه‏ها هم حمله می‏کنند؟ امام علیه‏السلام به ماجرای شهادت عبداللّه‏ اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند. ۲



در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیه ‏السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‏کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم.
۳/ امام علیه‏السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه‏ها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه‏السلام بسیار سودمند بود. ۳



۴/ مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام و ۳۰ نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست. ۴

[تصویر:  145461_0.gif]
روز عاشورا
و اینک میدانی دوباره، اینک ۷۲ یار و هزاران دشمن کینه‏توزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموخته‏اند. اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفته‏ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه‏السلام .

سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می‏کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می‏داد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...

تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت

ریخت خون مقدّست به زمین آسمان زاشک آب گرفت

ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت

ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت

شد سیه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمین خضاب گرفت

آن تن پاره پاره را دربر گه سکینه گهی رباب گرفت

شست زینب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت

بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده ‏گلو جواب گرفت

هردم از زخم بی‏حساب تَنَتْ خم شد و بوسه بی‏حساب گرفت. ۵

g
[تصویر:  145461_7.jpg]
--------------------------------------------------------------------------------

۱/ الملهوف، ص۳۹/

۲/ نفس المهموم، ص۲۳۰/

۳/ الامام الحسین و اصحابه، ص۲۵۷/

۴/ امالی شیخ صدوق، مجلس۳۰/

۵/ شعر از غلامرضا سازگار.



********************************************************************************​*******
تنظیم: گروه دین و اندیشه - حسین عسگری
منبع:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

گفتند عینک سیاهت را بردار

دنیا پر از زیباییست!!!

عینک را برداشتم..

وحشت کردم از هیاهوی رنگها

عینکم را بدهید

میخواهم به دنیای یکرنگم پناه ببرم...
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mohammadali1990 , Mahbanoo313 , ashkan_d13
ارسال:
۰۵ آذر ۱۳۹۱, ۱۱:۳۲ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۵ آذر ۱۳۹۱ ۱۱:۴۲ ب.ظ، توسط teacherpc.)
RE: عاشورا به روایت تصویرها
فدای لب عطشان حسین
یا حسین ما تو کربلا نبودیم ولی دلمون با توست ای سرور جوانان اهل بهشت!
g
[تصویر:  8.jpg]

[تصویر:  145577_88.jpg]

[تصویر:  145577_3.jpg]

[تصویر:  145577_7.jpg]
۰

گفتند عینک سیاهت را بردار

دنیا پر از زیباییست!!!

عینک را برداشتم..

وحشت کردم از هیاهوی رنگها

عینکم را بدهید

میخواهم به دنیای یکرنگم پناه ببرم...
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mohammadali1990 , Fardad-A , amku , Xilinx , rtvrtv , Mahbanoo313 , soolmaz
ارسال:
۱۹ آبان ۱۳۹۲, ۰۵:۰۵ ب.ظ
RE: روز شمار عاشورا
شب ششم محرم | حضرت قاسم بن حسن(ع)

شب ششم به نام نوجوانان عاشورایی، قاسم بن الحسن(ع) نام گذاری شده است. شهادت طلبی قاسم(ع) و پا فشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد.


مختصری از شرح حال حضرت قاسم(ع)
حضرت قاسم(ع) فرزند امام حسن مجتبی(ع) است و مادرش رَمله نام دارد. او دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با این‌که در واقعه کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی به میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا این‌که بر او حمله کردند و شهیدش نمودند. شهادت حضرت قاسم(ع) در سال ۶۱ هجری قمری رخ داد.



شهادت قاسم(ع) در واقعه‌ کربلا
شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه‌اش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد: از عسل شیرین‌تر است.

امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته می‌شوی و عبدالله شیرخوار هم شهید می‌شود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آماده جنگ کرد و به حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازه جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه‌ طلبید و امام به او اجازه نمی‌داد. هرچه آن امامزاده بزرگوار در اجازه جهاد، مبالغه می‌کرد، حضرت مضایقه می‌فرمود تا آن‌که بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت.

بعضی نقل می‌کنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامه‌اش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. شاید این‌که در سخن حمیدبن مسلم (راوی اصلی مقاتل کربلا) چهره قاسم(ع) به نیمه قرص ماه تعبیر شده از این‌رو بود که پارچه‌ی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.

آن گاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالی‌که اشک بر گونه‌های مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمی‌شناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوه پیامبر(ص) هستم که برگزیده‌ای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد. سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.

سپس عمروبن سعد بن فضیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله می‌کنم.

پس بر قاسم(ع) تاخت تا آن‌گاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو به فریادم برس... حمیدبن مسلم می‌گوید: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه‌ اسب‌ها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد.

حمیدبن مسلم می‌گوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن می‌باشد و پای بر زمین می‌ساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند.

آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسباند و به سوی خیمه‌ها روان گشت. سپس او را در نزد پسرش، علی‌بن‌الحسین(ع) در میان کشته شدگان اهل‌بیت خود، جای داد.

روایت شده است که امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! این گروه را نابود و پراکنده گردان و هیچیک از آنها را باقی نگذار و هرگز آنان را نبخشای. ای عموزادگان من، بردباری کنید. ای اهل‌بیت من، شکیبایی کنید و بدانید که پس از امروز، دیگر هرگز خواری نخواهید دید.

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


صوت / روضه حضرت قاسم :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , soolmaz
ارسال:
۱۹ آبان ۱۳۹۲, ۰۸:۵۴ ب.ظ
RE: روز شمار عاشورا
شب هفتم |سرباز شش ماهه : خون مقدسی که به زمین بازنگشت

از مصائب بزرگ روز عاشورا و حوادث مسلّم این روز، شهادت طفل شیرخوار امام حسین(علیه السلام) است که توسط سپاه عمر سعد با کمال بى رحمى و در آغوش امام(علیه السلام) به شهادت رسید. در برخى منابع کهن، از نام این طفل، سخنى به میان نیامده، اما در برخى دیگر با نام عبدالله بن الحسین یا عبدالله رضیع از او یاد شده است. هم چنین بسیارى از منابع، در باره سن او سکوت کرده اند.

از طرف دیگر، برخى مورخان و مقتل نگاران، اصل تیر خوردن و شهادت او را به اختصار بیان کرده و بعضى دیگر گفته اند که در کنار خیمه در آغوش امام(علیه السلام) هدف تیر قرار گرفت.
گروه سوم، گزارش کرده اند که امام(علیه السلام) او را در برابر سپاه کوفه گرفت و تشنگى او را مطرح کرد و در این هنگام روى دست امام(علیه السلام) با تیر دشمنان به شهادت رسید. در این مجال بر ان آمدیم تبرکی به قلم خود ببخشیم و از آن حضرت بگوییم.

کیفیت شهادت طفل شیرخواره
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم ویاران حضرت حسین علیه السلام، امام خود، با تمام وجود برای رزم با دشمن، به سویشان رفت در حالیکه بانگ می زد:
آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله دفاع گند؟ آیا موحدی هست که به خاطر ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که با امید به خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاوری هست که با امید به آنچه در نزد خداست به یاری ما بشتابد؟
در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی بر خاست پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفته و خطاب به زینب علیها السلام فرمود کودکم را بیاور تا با او خداحافظی کنم.
حضرت کودک را گرفت تا ببوسد در این زمان حرمله بن کاهل اسدی لعنة الله علیه به سوی او انداخت تیر به گلویش نشست و آن را برید پس حضرت به زینب علیها السلام فرمود: او را بگیر. سپس خون را در هر دو دست جمع کرده و به سوی آسمان پاشید و فرمود: آنچه بر من وارد آمد برایم آسان است، چون در محضر خدا است.
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: که قطره ای از آن خون بر زمین نیفتاد و
سپس امام علیه السلام علی اصغر را برده و در کنار شهدای بنی هاشم قرار داد(۱).

رسوایی بنیان ستم
جرجی زیدان یکی از نویسندگان مشهور مسیحی در کتاب خود درباره‌ی این طفل شیرخوار می‌نویسد: «شهادت این طفل بی گناه، مظلومیت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را ثابت می‌کند چرا که اگر شهادت این طفل نبود، امکان داشت دستگاه تبلیغاتی بنی‌امیه واقعه عاشورا را طوری دیگر و وارونه جلوه دهد و بگویند ای مردم این‌ها مردانی مسلح بودند که برای تصاحب قدرت و حکومت دست به مبارزه زده‌اند و ما باتمام قدرت در مقابل آن‌ها ایستاده‌ایم. ولی با شهادت حضرت علی اصغر علیه‌السلام این نقشه دستگاه تبلیغات بنی‌امیه را نقش بر آب کرده هر انسانی به هر آئین و مذهبی این سئوال را از بنی‌امیه می‌کند که طفل شیرخوار گناهی نداشت که شما او را کشتید. (۲)

کرامتی خواندنی
در هندوستان، نسبت به امام حسین علیه‌السلام، علاقه و ارادت عجیبی موج می‌زند. نه تنها ارادتمندان امام حسین علیه‌السلام گروه مسلمانان هستند، بلکه هندوها هم نسبت به عزیز زهرا علیها السلام عرض ادب می‌نمایند.
چنان است داستان «امام باره» (یعنی عاشورا) روزی که آتش پرستان به امام علیه‌السلام اختصاص داده و در گودالی بزرگ آتش می‌افروزند و آن را برای عاشورا یا روز معین پر از آتش حاضر می‌سازند، آن گاه هر کدام لباسی سپید بر تن نموده و از آتش عبور کرده و از طرف دیگر به سلامت بیرون می‌روند و حرارت آتش به آن‌ها هیچ صدمه‌ای نمی‌زند.
باری در هند مجلس سوگواری تشکیل شده بود، جمعی از زنان مسلمان در منزلی اجتماع کرده و بر مصیبت‌های امام حسین علیه‌السلام می‌گریستند. در همسایگی این خانه، زنی از اهالی آمریکا زندگی می‌کرد، پرسید: اینجا چه خبر است؟ گفتند: مجلس سوگواری سومین پیشوای شهید شیعیان است. گفت: بسیار مایلم من هم در این مجلس بروم و ببینم چگونه است. او را به مجلس بردند و در جایی که باید جای دادند. آن گاه مرثیه خوان توسل به حجت الهی علی اصغر علیه‌السلام پیدا کرد. صدای گریه و شیون زنان برخاست، این زن غیر مسلمان با توجه به جریان شهادت کودک شیرخواره‌ی امام حسین علیه‌السلام گریان شد و اشک فراوان ریخت. سپس از سایر زنان و از گوینده خواست تا جریان را مفصل برایش توضیح دهند. آنان صحنه‌ی کربلا را برایش مجسم و بیان نمودند. با استماع این حقیقت و پی بردن به اصل داستان، گفت: «من می‌خواهم مسلمان شوم، زیرا حقایقی در این مذهب احساس می‌کنم که شایسته نیست به حال کفر باقی باشم. به عبارت دیگر، مکتبی که این گونه مردان فداکار تربیت کند که حاضر باشند به قیمت جان کودک عزیز خود در راه آن مکتب و دین فداکاری نمایند تا انحرافی نیابد، معلوم می‌شود این دین، دینی است حق و با حقیقت توأم، بنابراین مسلمان می‌شوم.»
شیعیان در همان مجلس شهادتین را به وی تلقین کردند و بانوی آمریکایی از صمیم دل مسلمان گردید.(۳)

سرّی که در خون او بود
مورخین اسلامی از قبیل: ابن شهر آشوب در مناقب، ابن نما حلی در مثیرالاحزان، سید در لهوف، ابن کثیر در البدایه و النهایه، قرمانی در اخبار الدول، میرزا محمد تقی سپهر در ناسخ التواریخ، ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین، عبدالرزاق موسوی مقرم در مقتل الحسین علیه‌السلام و علامه سید حسن امین در اعیان الشیعه و ... قضیه فرستادن خون گلوی علی اصغر علیه‌السلام به آسمان را نقل نموده‌اند.
اما اینکه چرا خون مقدس علی اصغر علیه‌السلام به زمین برنگشت برای شیفتگان آن حضرت جای سئوال است؟ برای پاسخ به این سئوال شاید بتوان گفت برنگشتن آن خون مقدس بدین دلیل بوده که در حکمت حقه حقیقیه، مقرر و مذکور است که اجسام لطیفه مایل به محیط می‌باشد چنان که اجسام کثیفه میل به مرکز و سفل می‌نمایند پس آن خون لطیف به محیط میل نمود.(۴)
و یا سِرش این است که این خون نمی‌بایست به زمین برگردد چرا ملائکه آسمان می‌خواستند خون را در شیشه‌ای بهشتی تحفه و هدیه به سوی جنت ببرند چنانچه این مطلب در زیارت چهارم تحفه الزائر وارد شده است.(۵)
و یا سِرش این است که اگر خون علی اصغر علیه‌السلام به زمین می‌ریخت عذاب نازل می‌شد چنانچه بعضی مورخین نقل نموده‌اند.

پی نوشت:
۱/ بنیاد دعبل خزاعی: وقال اِبنُ نما: ثُم حَمَلَه فَوَضَعه مَعَ قَتلی اَهْلبَیته
۲/ زندگی اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، ترجمه لهوف/ ص ۱۳۲/
۳/ الوقایع و الحوادث/ ج ۳/ ص ۹۸/
۴/ اکلیل المصائب/ ص ۶۶/
۵/ وقایع الایام/ ص ۵۱۵/

منبع :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , soolmaz
ارسال:
۲۱ آبان ۱۳۹۲, ۰۸:۳۱ ب.ظ
RE: روز شمار عاشورا
شب نهم| مصیبت ساقی لب‌تشنگان

ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین(ع) بود و هنگامی که امام(ع) لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس(ع) ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب(ع) نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.

منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی(ع) وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی (ع) از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین (ع) او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.

شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین (ع) بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.

روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام(ع) حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس (ع) و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین(ع) جدا کند و هم، باعث ضعف امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!

شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام(ع) آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.

عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام (ع) به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا
حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا
انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم


چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.

لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فریاد برآورد:
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین
نجل النبی الطاهر الامین
یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین


آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غریو شیر حیدر آسمان را پر کرد که:
یا نفس لا تخشَی من الکفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حر النار
یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن


عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.

ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن
من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن

اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس (ع) دیگر مأیوس شود.

ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم
«زهرا»ست نشسته ، آبروداری کن

لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت (ع) نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لب‌تشنکان بی‌ساقی و حسین (ع) بی‌علمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».


امام (ع) خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...

الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

منبع :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Mina_J , انرژی مثبت , e2000 , soolmaz


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  نکات کنکوری روز خواستگاری Fardad-A ۳۷ ۳۵,۵۳۹ ۰۵ دى ۱۳۹۸ ۰۶:۳۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Behnam‌
  معرفی کتاب "راز طراحی سایت بدون کدنویسی در کمتر از ۷ روز" ap2co ۰ ۲,۴۶۷ ۰۷ اسفند ۱۳۹۷ ۱۱:۳۵ ب.ظ
آخرین ارسال: ap2co
Big Grin دنبال آدمای با انگیزه برای گروهی درس خوندن ارشد تو این ۲۳ روز باقی مانده هستم maedeee ۱ ۲,۴۶۵ ۱۴ فروردین ۱۳۹۷ ۰۱:۱۹ ق.ظ
آخرین ارسال: Milad_Hosseini
  پرکاربردترین و بهترین موضوع روز در مقاله ها پشتکار ۲ ۶,۴۶۷ ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ ۰۵:۵۸ ب.ظ
آخرین ارسال: αɾια
  آخرین متدهای روز جهان در زمینه ی نحوه ی محبت و نفوذ دانشجو به دل استاد Xilinx ۱۰ ۷,۳۴۶ ۲۰ دى ۱۳۹۶ ۱۱:۱۵ ب.ظ
آخرین ارسال: αɾια
  معرفی موضوعات روز در حوزه امنیت اطلاعات - شبکه amirhacker ۲ ۳,۷۰۴ ۱۵ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۵۱ ق.ظ
آخرین ارسال: amirhacker
  هر روز یک لغت GRE را بخاطر بسپارید Happiness.72 ۰ ۲,۱۶۲ ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ ۰۱:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: Happiness.72
  برنامه ریزی برای ۸۰ روز اخر کنکور ایتی lotuss ۶ ۴,۶۸۶ ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ ۱۰:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: lotuss
  موضوعات به روز SepidehP ۴ ۳,۷۰۹ ۰۸ دى ۱۳۹۵ ۰۱:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: sh4
  از ۲۹شهریور هر روز بررسی یک تست کنکور سراسری/تالیفی کامپایلر Pure Liveliness ۷ ۳,۶۴۷ ۱۴ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۳۹ ق.ظ
آخرین ارسال: Pure Liveliness

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close