زمان کنونی: ۰۳ آذر ۱۴۰۳, ۰۳:۴۶ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن میتوانید عضو شوید. گزینههای شما (ورود — ثبت نام)
همه ما آدما به این دنیا اومدیم که با مشکلات مبارزه کنیم وهرچقدر که مشکلم بزرگتر بشه بیشتر خداراصدا میکنیم وبهش نزدیک میشیم.
امروز مادربزرگ عزیزم را ازدست دادم کسی که اسوه خوبی وپاکی بود وهمه تلاشش را کرد تا من یادبگیرم که انسان باشم وهیچ گاه خداراازیاد نبرم اما منم یک آدمم مثل همه آدما پراز گناه وخطا،امروز توی دنیای مجازی اینقدر از دوستای خودم ابراز همدردی گرفتم که تازه فهمیدم اینها همه کار خداهست وما همه واسطه،من الان مصمتر از هر روزی وپرتلاش تر از هر روز دیگری بلندمی شوم وتمام تلاش خودم رامیکنم تا یک فردخاص هم توی علم هم توی زندگیم بشم تا روح مادربزرگم ومادرم وپدربزرگم همیشه شادباشن وبه من افتخارکنند.
خدا اونا را ازم گرفته واز دستم کاری برنمیاداین تنها کاری هست که میتونم انجام بدم.راستش خواستم این تاپیک را بزنم هم از همه شما دوستای خوبم تشکر کنم وبگم نگران حال من نباشید من خوبم وهم اینکه بگم همه شماها به یک نوعی محشرید پس قدرخودتون رابدونید وهیچ گاهخ حتی برای یک لحظه خدا رافراموش نکنید.
حالم دست خوردم نیست یه بغض عجیبی گلوم رو گرفته.
هیچکس رو ندارم جز تو ای خدای بزرگ و مهربان...
وای اگر تورا نیز نداشتم چه میکردم با تنهایی هایم..
خیلی وقته مثل قبل نیستم خیلی ازت دور شدم ولی ...
باز به من لطفی که دارین شرمسارم کرده،شرمسار...
کاش زمین باز میشد و من را در خود فرو میبرد تا...
نبینم این روزها را...
خدا آخر چرا؟چرا باید جوری امتحان شویم که نتوانیم؟؟؟
نتوانیم در امتحانت نمره بیست بگیریم و همیشه سرافکنده ایم؟؟؟
خدایا چرا؟؟؟
خداجون شما نگاه به بدیهای من نکن هوامو داشته باش..
زندگی هدیه خداوند به ماست و ” شیوه زندگی ” ما ، هدیه ما به خداوند .
مراقب باشید انچه می بخشید چون رازی در قلبتان پنهان بماند .
بهتون تسلیت می گم
منم اگه اجازه بدید یه چیزی بگم
چند وقتی ( مدتی تقریبن زیاد) هستش که دیگه به قدرت خدا اعتماد کامل دارم . اینکه می گم اعتماد دارم نه اینکه قبلن نداشتم ولی قبلن ها چون خودم و اطرافیانم رو ضعیف می دیدم فکر می کردم دیگه باید نا امید بشم چون طبق قانون و طبیعت و طبق اتفاقات قبلی مشکل من دیگه راه حل نداره چون قبلن یک بار هم مشکلی مث مشکل من رفع شنده بود.
ولی چند وقت پیش خاله ام بد جوری هالش بد شده بود که اصن یک بار هم از بین رفت و با احیای قلبی دوباره زنده شد . همه می گفتن که دیگه زنده نمی مون -گریه بود خونمون هی می گقتن دکتر ها جوابش کردن
ولی من چون چند وقتی بود که واقعن به قدرت خدا اعتماد کامل دارم و به رسول الله و اهل بیتش اعتماد دارم و دوستشون دارم و می گفتم دکتر و اینکه امار می گه که اینجور مریضی ها و مریض ها یعنی فاتحه می گفتم که از نظر من کشک - می گفتم کشک چون خدا قدرتش نامحدوده و هیچ قدرتی مث قدرت خدا نیست و بقیه حرف ها و قدرت ها کشک - چون اعتماد کامل داشتم حتی نذر هم نکردم و فقط گفتم " خدا از نظر من دکتر و این چیزا خوب، درست دستشون هم درد نکنه ولی اگه تو بخای روی اینا کم میشه " الان هم خالم سرو مورو گنده داره زندگیش رو می کنه
بالاخره مرگ حقه و روزی سراغ ادم میاد چون فقط خداست که باقی و بقیه فانی هستن ولی اگه شما دوستانی که الان هر مشکلی دارید و ناامید هستید بهتون می گم که
ناامید بدترین گناهه پس با تمام وجودت به قدرت عظمت مهربونی و حکمت خدا اعتماد کن مطمئن باش هم روی خودت هم روی اطرافیانت که می گن مشکلت راه حلی نداره کم میشه بهتر بگم بیا اینجا تعریف کن تا روی هممون کم بشه
اینطور هم نباید فکر کنیم که وقتی از خدا چیزی خواستیم باید حتمن بر اورده بشه چون حکمت خدا از میل ما بالاتره
این رو هم بدونیم که خدا ما رو بیشتر از هرکسی حتی پدر و مادر مون دوست داره چون ما رو افریده به ما نعمت داده ما رو هم اگه به حرفش گوش کنیم و کمتر خطا کنیم خلیی خیلی خیلی خیلی .... خیلی دوست داره
البت ببخشید، شاید ربط مستقیم به مطلب شما نداشت و دوباره تسلیت می گم ولی بهتره همیشه با فکر کردن به قدرت خدا و وجود رسول الله و اهل بیتش و مهربونی شون همیشه شاد باشیم
خواستم یه ذره درد و دل کنم
به شما از صمیم قلب تسلیت میگم...ولی بدونید اونها سفارش شما رو پیش خدا می کنند پس بهتره شما هم اونها رو روسفید کنید....
------------------------------
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم . هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.ا
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم .ا
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد.ا
ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد .ا
بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود . رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.ا
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد .ا
انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه می رفتم . تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم .ا
تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم اطلاعات لطفآ .ا
صدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت : اطلاعات .ا
انگشتم درد گرفته .... حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود ، اشکهایک سرازیر شد .ا
پرسید مامانت خانه نیست ؟
گفتم که هیچکس خانه نیست .ا
پرسید خونریزی داری ؟
جواب دادم : نه ، با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم .ا
پرسید : دستت به جا یخی میرسد ؟
گفتم که می توانم درش را باز کنم .ا
صدا گفت : برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار .ا
یک روز دیگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم .ا
صدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت : اطلاعات .ا
پرسیدم تعمیر را چطور می نویسند ؟ و او جوابم را داد .ا
بعد از آن برای همه سوالهایم با اطلاعات لطفآ تماس میگرفتم .ا
سوالهای جغرافی ام را از او می پرسیدم و او بود که به من گفت آمازون کجاست . سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت که باید به قناریم که تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم .ا
روزی که قناری ام مرد با اطلاعات لطفآ تماس گرفتم و داستان غم انگیزش را برایش تعریف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهایی را زد که عمومآ بزرگترها برای دلداری از بچه ها می گویند . ولی من راضی نشدم . ا
پرسیدم : چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه ها را پر از شادی میکنند عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیل میشوند ؟
فکر میکنم عمق درد و احساس مرا فهمید ، چون که گفت : عزیزم ، همیشه به خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند و من حس کردم که حالم بهتر شد .ا
وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم . دلم خیلی برای دوستم تنگ شد . اطلاعات لطفآ متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی به فکرم هم نمیرسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم .ا
وقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم ، خاطرات بچگیم را همیشه دوره میکردم . در لحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر می شدم ، یادم می آمد که در بچگی چقدر احساس امنیت می کردم .ا
احساس می کردم که اطلاعات لطفآ چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویش را صرف یک پسر بچه میکرد .ا
سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک میکردم ، هواپیمایمان در وسط راه جایی نزدیک به شهر سابق من توقف کرد . ناخوداگاه تلفن را برداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم : اطلاعات لطفآ !
صدای واضح و آرامی که به خوبی میشناختمش ، پاسخ داد اطلاعات .ا
ناخوداگاه گفتم می شود بگویید تعمیر را چگونه می نویسند ؟
سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که می گفت : فکر می کنم تا حالا انگشتت خوب شده .ا
خندیدم و گفتم : پس خودت هستی ، می دانی آن روزها چقدر برایم مهم بودی ؟
گفت : تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود ؟ هیچوقت بچه ای نداشتم و همیشه منتظر تماسهایت بودم .ا
به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم . پرسیدم آیا می توانم هر بار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم .ا
گفت : لطفآ این کار را بکن ، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم .ا
سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم .ا
یک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات .ا
گفتم که می خواهم با ماری صحبت کنم .ا
پرسید : دوستش هستید ؟
گفتم : بله یک دوست بسیار قدیمی .ا
گفت : متاسفم ، ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت .ا
قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم گفت : صبر کنید ، ماری برای شما پیغامی گذاشته ، یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم ، بگذارید بخوانمش .ا
صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند : به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند ... خودش منظورم را می فهمد .ا :?
دوستان عزیز به جای پیام خصوصی از طریق وبگاه با من در ارتباط باشید.
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
بچه ها از همه شما بابت همدردی ممنونم وامیدوارم خداوند همه عزیزان ما را برایمان حفظ کند.
الان حالم خوبه نگران نباشید،من دارم سخت تر از هر روز دیگری درس میخوانم چون الان مسئولیت سنگین تری دارم،با نام خدای مهربان و امید گرفتن از او بلندشده ام وقویتر از قبل تلاش میکنم از همه شما هم التماس دعا دارم.
بازم از همه ممنونم.
زندگی هدیه خداوند به ماست و ” شیوه زندگی ” ما ، هدیه ما به خداوند .
مراقب باشید انچه می بخشید چون رازی در قلبتان پنهان بماند .