|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Abrekhoshhal - 28 شهریور ۱۳۹۱ ۰۳:۱۹ ب.ظ
واقعاً نمیدونمممم چرااااااااااا همه خبرااای بد باید باهم برسههه !
اونم تو یه روووزز
میخاد یوقت از فرط شادی غش نکنم ((
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 28 شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۱۲ ب.ظ
(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۰۱:۲۲ ق.ظ)esisonic نوشته شده توسط: دل تنگم:
یکی نیست بگه سواد نداری استاد راهنما نشو...
از ساعت ۴ عصر تا ۹:۳۰ شب تو دانشگاه نشستم پشت در تا نوبتم بشه...(بخاطر دوستام آخرین نفر رفتم تو)
حالا استاد راهنما و استاد داور هیچی از پروژه من سرشون نمیشه...هی می خوان بگن ما بارمونه ، الکی نظر میدن...منم لپ تاپم چت زده بود...
خلاصه سرتون رو درد نیارم...آقایون میگن شما پروژت خوبه...ولی میتونی بهترش کنی،حیفه نمره کم بگیری .. برو واسه بهمن بیا ارائه بده.
ینی میخواستم فک طرف رو خرد کنم.
آخرم با بدبختی اومدم خونه...ساعت ۱:۳۰ نصفه شب رسیدم تهران.
آدم از هرچی درس خوندنه زده میشه...
آخه این چه نظام آموزشیه که هر کیو میکنن استاد؟؟
خیلی سخته .
یه توصیه: بهمن برو همونو نشونشون بده بگو کلی کارا کردم.
یاد استاد راهنمای خودم افتادم، به هیچ صراطی مستقیم نبود. اون روزا خیلی ازش متنفر بودم، اما الان خاطره شده برام.
تا قبل اینکه دکترا که پذیرفته بشه، طراحی الگوریتم رو از CLRS درس می داد،اما به محض ورود به دکترا، کلا کرمن رو نقض کرد و میگفت بدرد نمی خوره، یه کتاب دستش بود، خدا وکیلی ۱۸۰۰ صفحه، بچه ها می گفتن سوالای امتحانات پایان ترم،میانترم، کوئیز رو انگلیسی نوشته بود . ادعای الکی زیادی داشت. بهرحال براش آرزوی شادکامی دارم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Abrekhoshhal - 28 شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۲۸ ب.ظ
(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۱۲ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: (28 شهریور ۱۳۹۱ ۰۱:۲۲ ق.ظ)esisonic نوشته شده توسط: دل تنگم:
یکی نیست بگه سواد نداری استاد راهنما نشو...
از ساعت ۴ عصر تا ۹:۳۰ شب تو دانشگاه نشستم پشت در تا نوبتم بشه...(بخاطر دوستام آخرین نفر رفتم تو)
حالا استاد راهنما و استاد داور هیچی از پروژه من سرشون نمیشه...هی می خوان بگن ما بارمونه ، الکی نظر میدن...منم لپ تاپم چت زده بود...
خلاصه سرتون رو درد نیارم...آقایون میگن شما پروژت خوبه...ولی میتونی بهترش کنی،حیفه نمره کم بگیری .. برو واسه بهمن بیا ارائه بده.
ینی میخواستم فک طرف رو خرد کنم.
آخرم با بدبختی اومدم خونه...ساعت ۱:۳۰ نصفه شب رسیدم تهران.
آدم از هرچی درس خوندنه زده میشه...
آخه این چه نظام آموزشیه که هر کیو میکنن استاد؟؟
خیلی سخته .
یه توصیه: بهمن برو همونو نشونشون بده بگو کلی کارا کردم.
یاد استاد راهنمای خودم افتادم، به هیچ صراطی مستقیم نبود. اون روزا خیلی ازش متنفر بودم، اما الان خاطره شده برام.
تا قبل اینکه دکترا که پذیرفته بشه، طراحی الگوریتم رو از CLRS درس می داد،اما به محض ورود به دکترا، کلا کرمن رو نقض کرد و میگفت بدرد نمی خوره، یه کتاب دستش بود، خدا وکیلی ۱۸۰۰ صفحه، بچه ها می گفتن سوالای امتحانات پایان ترم،میانترم، کوئیز رو انگلیسی نوشته بود . ادعای الکی زیادی داشت. بهرحال براش آرزوی شادکامی دارم.
راااااس میگههه فقط کافیه سعی کنی یهجور دیگه تحویلش بدی
میشه یه ریزه یه جاهاییشو کار کنی وو تو ارایه اونا رو مهم جلوه بدی !!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 29 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۲۷ ب.ظ
چه کسی میداند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی؟؟!
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟؟!
پیله ات را بگشا…
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی…!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 29 شهریور ۱۳۹۱ ۰۲:۴۶ ب.ظ
هیچ گاه به کوچه بن بست ناسزا نگو.رنج بن بست بودن برایش کافیست
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Xilinx - 30 شهریور ۱۳۹۱ ۰۷:۱۶ ق.ظ
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد
به کندن در استاد و ابرام کرد
بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی بر گشود
ز کوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امیدوار
که از یاس جز مرگ ناید به بار
گرت پایداری است در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatemeh85 - 31 شهریور ۱۳۹۱ ۰۱:۳۰ ق.ظ
روز ثبت نام تو دانشگاه صنعتی بعد از کلی خستگی یکی از دوستای دوره دبیرستانمو دیدم کلی ازدیدن هم اونم بعد از این همه مدت و اونم کجا توی دانشگاه صنعتی ذوق زده شده بودیم امروزم تونستیم بریم به امام زاده سید محمد که نزدیک دانشگاهمونه جای همتون خالی.. هیچ جا حرم امام رضا نمیشه اما خوب محیط خیلی باصفایی داره و حسابی بهم آرامش داد چیزی که اینروزا خیلی بهش احتیاج دارم خدایا خیلی ازت ممنونم که تنها نذاشتی و هوامو داری... به همه دوستایی که اصفهان خصوصا صنعتی قبول شدن توصیه میکنم برن و این امام زاده رو زیارت کنن محیط خیلی باصفایی داره ...
(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۰۳:۰۶ ب.ظ)maryami نوشته شده توسط: نمیدونم واسه من که دانشگاه کارشناسیم با کارشناسی ارشدم یکیه لیست ریز نمرات لازمه زمان ثبت نام داشته باشم
نمیدونم آقاهه که گفت لازم نیست مطلع بود یا همینجوری گفت
***
هییییییی دلم گرفته
***
این روزها فقط به خودم فکر می کنم
اما
یواشکی
به تو هم فکر می کنم
آخی دانشگاه ازاد مشهد چقدر دلم براش تنگ شده ... دکتر مهدوی مدیر گروه خوبمون، دکتر یعقوبی و دکتر اکبرزاده... امیدوارم هرجا هستن شاد وسلامت باشن برای شما دوست عزیز هم آرزوی موفقیت میکنم منکه به شخصه خیلی محیط اونجا و اساتیدشو خصوصا دکتر مهدوی رو دوست دارم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 31 شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۴۳ ق.ظ
چقدرسـخته یـکـرنگ ماندن در دنیایى که مـردمش بـراى پـر رنگ شدن، حاضـرند هـزار رنگ شوند …
|
الهی راضیم به رضای تو - jameshenas - 31 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۲۱ ب.ظ
دیگر ناراحت نیستم ،
دلم تنگ نیست ،
تنها نیستم ...
[کسی چه میداند ]
شاید دعاهام مستجاب شده ؛
و راضی به رضای خدا شده ام ...
منبع : با اندکی تغییر وبلاگ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 31 شهریور ۱۳۹۱ ۰۳:۱۱ ب.ظ
(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۱۲ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: یه توصیه: بهمن برو همونو نشونشون بده بگو کلی کارا کردم.
(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۲۸ ب.ظ)sang نوشته شده توسط: راااااس میگههه فقط کافیه سعی کنی یهجور دیگه تحویلش بدی
میشه یه ریزه یه جاهاییشو کار کنی وو تو ارایه اونا رو مهم جلوه بدی !!!
آخه مشکل من اینجاست که اونا از پروژه ی من سر در نمیارن
جفتشون دانشجوی دکترای نرم افزارن...ولی پروژه ی من یه برد الکترونیکی همراهشه که بوسیله ی نرم افزارم کنترل میشه و این دو استاد هیچی از الکترونیک بارشون نیست...هرچی هم گفتم این برد فقط برای تست نرم افزاره نفهمیدن
ینی اینا چطوری کنکور قبول شدن خدا میدونه!!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Sunshine Off - 31 شهریور ۱۳۹۱ ۰۴:۱۳ ب.ظ
حس خوبی دارم،احساس میکنم تازه متولد شده ام نمیدانم این چه حسی است وای خداجونم ،خدایا تنهایم نگذار.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 31 شهریور ۱۳۹۱ ۱۱:۴۹ ب.ظ
دلم از این گرفته که فردا ساعت ۶ برمی گردیم. این یکی دو روزه خیلی خوش گذشت. بهشت که می گن همین شماله . قلعه روخان، کاسپین، ماسوله، بندر انزلی ... خدایش دلم حسابی گرفته .
از همین جا، سلام به همه شمالی های عزیز ایران زمین.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Nil Lu - 01 مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۰۱ ق.ظ
یه چیزی تو گلوم گیر کرده اگه نگم لال از دنیا میرم.
این واقعا چه شانسیه؟
روزی که خیلی خوشگل و ترتمیز میکنی و تیپ میزنی همه میبیننت به جز اونی که باید ببینه!!
و روزی که قیافه ت مثل از بخت برگشته هاست و کلی هم رنگ و رو پریده و زشت و نچسبه قیافه ت دقیقا اون طرف میاد و میبینتت کاملا اتفاقی!!!
یعنی واقعا این چه شانسیهههههههههههههههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Abrekhoshhal - 01 مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۱۱ ق.ظ
(۳۱ شهریور ۱۳۹۱ ۰۳:۱۱ ب.ظ)esisonic نوشته شده توسط: (28 شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۱۲ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: یه توصیه: بهمن برو همونو نشونشون بده بگو کلی کارا کردم.
(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۲۸ ب.ظ)sang نوشته شده توسط: راااااس میگههه فقط کافیه سعی کنی یهجور دیگه تحویلش بدی
میشه یه ریزه یه جاهاییشو کار کنی وو تو ارایه اونا رو مهم جلوه بدی !!!
آخه مشکل من اینجاست که اونا از پروژه ی من سر در نمیارن
جفتشون دانشجوی دکترای نرم افزارن...ولی پروژه ی من یه برد الکترونیکی همراهشه که بوسیله ی نرم افزارم کنترل میشه و این دو استاد هیچی از الکترونیک بارشون نیست...هرچی هم گفتم این برد فقط برای تست نرم افزاره نفهمیدن
ینی اینا چطوری کنکور قبول شدن خدا میدونه!!!
خب نگو که واسه تسته !!! بگووو اون برد یه اپشن اضافه هست که کمک میکنه بفهمیم برناممون درسته یا نه !!
تو اوون موقع به نظر من اصلا اجازه نده حرف بزنن وو بهت گیر بدن !
از قبلش یه داکیومنت درس کن واسه خودت (ترجیحا خیلی زیاد باشه ) بعدش همونو حفظ کن عین بلبل تحویلش بده :ی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatemenp - 01 مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۱۳ ق.ظ
میترسم ... خیلی میترسم ... خدایا کمکم کن
|