|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۵۶ ق.ظ
کار جدید:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
پ.ن: میشد یه مقداری رو جزییاتش و انتخاب عکساش بیشتر وقت گذاشت.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۲:۱۶ ق.ظ
(۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۵۱ ق.ظ)m.h.124 نوشته شده توسط: (17 مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۲۹ ق.ظ)diligent نوشته شده توسط: کدوم آزمونا سرکاری نیست؟ من اتفاقا وقتی میبینم رشته منو نمیخواد خیلی هم خوشحال میشم چون بعدا اگه کسی گیر داد چرا ثبت نام نمیکنی، میگم رشته مو نمیخواست

منظورتون از سرکاری، یعنی پارتی بازی؟
بلی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۸:۲۱ ق.ظ
(۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۵۰ ق.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: فامیل ما اپلای کرده رفته نروژ، طرف برگشته بهش گفته تو ایرانی هستی؟ (قیافه اش شبیه ایرانیا نیست)
:|:|:|:|
هیه حالا این خوبه که ,طرف برگشته ب من گفته شما سوئدی هستین؟ : ))) , چشااااااااش واقعااااا دقیقااااااااا البالوگیلاااااااااااس میدید منو : ))))
(۱۶ مهر ۱۳۹۵ ۱۱:۰۳ ب.ظ)Skyrim نوشته شده توسط: خودمو کشتم توو رده بندی هفتگی ممرایز از یکی از کاربرای اینجا که احتمالا مدتی بود سر نمیزد تقریبا ۱۰۰۰ تا جلو زدم.
الان اومده ۲۰۰۰۰ تا ازم جلو زده قشنگ حس میکنم با تریلی از روم رد شده که حساب کار دستم بیاد با خاک یکسان شدم 
وای خیلی باحال بووود : ))))) , کارش درستهههههه : ))))
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۹:۵۸ ق.ظ
(۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۲۹ ق.ظ)diligent نوشته شده توسط: کدوم آزمونا سرکاری نیست؟ من اتفاقا وقتی میبینم رشته منو نمیخواد خیلی هم خوشحال میشم چون بعدا اگه کسی گیر داد چرا ثبت نام نمیکنی، میگم رشته مو نمیخواست
منم دقیقا....
بدتر اینکه رشته ما را بخواد ولی شرط معدلش با ما نخوره.
من تازه میخوام کنکور را استارت بزنم ولی استخدامی هم در راهه .فردا آموزش پرورش اعلام نیاز میکنه . خانواده امیدوارن من استخدام بشم
.نمی دونم امروز برم کتابامو بخرم یا نه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۳۱ ب.ظ
یه سایت رنگی دیگه:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۲:۲۷ ب.ظ
دو عبارت
خسته ام و حالم خوب نیست
را از زندگی خود پاک کنید،
نیمی از بی حالی و بیماری خود را درمان کرده اید.
دکتر وین دایر
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۴:۲۴ ب.ظ
(۲۵ شهریور ۱۳۹۵ ۱۰:۳۱ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: (25 شهریور ۱۳۹۵ ۰۵:۰۰ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: جالب بود این، کتابشو نخوندم از کتاب قیدار. ولی جالب همین قدرش.
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد،
مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...
این حرف سنگین است... خودم هم می دانم.
خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتُنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم می شود،
اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است...
مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا می ترسم، از آدمِ دو خطا دوری می کنم،
اما پای آدمِ تک خطا می ایستم...!
رضا امیرخانی خیلی قلم خوبی دارن.
من عاشق "منِ او" یِ ایشون هستم. بی بدیل بود.
_______________
در اولین فرصت باید قیدار رو هم بخونم. مرسی بابت اشاره زیباتون.
_______________
به نظر من در روزگار ما، رضا امیرخانی و مصطفی مستور آبرو و اعتبار حرفه نویسندگی هستن ...
سیدِ گلپا راه میرود دور پِی و قیدار آرام برایش توضیح میدهد نقشه را. گلپا رو برمیگرداند به سمتِ جمع و میگوید:
_ آن عیالات که هیچ، چه کردهای برای این عیالات؟
_ سرِ وقت مواجبشان میدهم.
_ این که مالِ این دنیاست...
_ همه بیمه هستند... بیمهِی جون...
_ بهتر شد... اما هنوز نصفش مالِ این دنیاست... برای آنطرف چه کردهای؟
قیدار کمی فکر میکند و دستی به سرش میکشد.
_ ما که از کرم بویی نبردهایم، اما اگر بخواهیم روزی شما را دعوت کنیم، این متولیِ مسجدتان را هم دعوت میکنیم دیگر. به گوشِ کرش هم کاری نداریم! حق؟!
_ حق!
_ آن خدای کریم هم وقتی شما را دعوت کند، نوکرتان را هم که من باشم، دعوت میکند، من هم که تنهایی به درد نمیخورم، عیالات را هم میآورم... به گوشِ کر و چشمِ کور و دهانِ گنگِ ما هم کاری ندارد... از کریم به دور است که ریز شود روی دور و بریِ مهمان! من میفهمم باید رفیقِ هر کسی باشم که رفیقِ شما است، او نمیفهمد؟ هیهات!
سیدِ گلپا میزند پشتِ قیدار و جوری لبخند میزند که دندانهای سفیدش هویدا میشود. میگوید:
_ تبارکاللّٰه... عالمِ غیر معلَّم شدهای قیدار...
________________
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Pure Liveliness - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۹:۲۷ ب.ظ
خانوم همسایه ی بااراده که هر روز سر قولت با خودت هستی و بین ساعت ۸ تا ۹ و خورده ای شب صدای طناب زدنت میاد، خب آخه خونه جای طناب زدنه؟  آخه مگه اون وضعیت با طناب زدن اوکی میشه؟    
چی بگه آدم خب؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zarisa - 17 مهر ۱۳۹۵ ۰۹:۵۳ ب.ظ
(۱۶ مهر ۱۳۹۵ ۱۱:۵۵ ب.ظ)m.h.124 نوشته شده توسط: تصمیم گرفتم بجای ارشد خوندن، در یک زمینهای از برنامهنویسی، کسبِ مهارت کنم. تصمیم درستی گرفتم؟
یکی از مشکلاتی که در ابتدای راه باهاش مواجه شدم، نبود شرکت برنامهنویسی در شهرمان است. با وجود این مشکل، باز هم میتونم کسب درآمد کنم؟
به نظر من ارشد بخون ولی برای همین دو سه تا دانشگاه خوبی که هست. درسته ارشد خوندن مهارت کاری به همراه خودش نمیاره ولی حسن زیاد داره. اعتمادبنفستون زیادتر میشه، بعدا که مهارت کسب کردی و ان شالله جایی خواستی بری سر کار برات نقطه قوت محسوب میشه. از الان تا کنکور ارشد خیلی وقت هست، یادگیری مهارت هم خوب زمان میبره . میتونید برای تفریح کنار درس ، به دنبال کسب مهارت هم باشی، بعد از کنکور هم که تا اول مهر ۴ ماهه تمام وقت داری. اگر این دو سه دانشگاه خوب تهران قبول بشی میتونی همون جا برای کار اقدام کنی، با این وضعیتی که اکثر شهرستانها دارن ،اگر به دنبال کار هستید باید توی شهر صنعتی باشید.
باز هم تصمیم نهایی با خودتونه البته.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کاملا مشخصه که همه نیومدن به این دنیا که زندگی کنن، بعضیا اومدن تا اونایی که دارن زندگی میکنن، با مقایسه با اونای دیگه متوجه بشن که دارن زندگی میکنن! خوبه که زندگی تو این دنیا کوتاهه. دست مریزاد ! چه شود که بر سر قبرش همه بگن خوب شد که از این دنیا رفت! زندگی مسخره ،حالم ازت بهم میخوره.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hope_ - 18 مهر ۱۳۹۵ ۱۲:۲۰ ب.ظ
...................
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zarisa - 18 مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۰۱ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۵ ۱۲:۲۰ ب.ظ)m.h.124 نوشته شده توسط: یکی از معلمها که فامیلمون هم هست، با مامانم صحبت کرده که با همین رشته ای که دارم استخدامی معلمی شرکت کنم تا شاااااید در صورت کمبود نیرو من رو بخوان.
من با خودشون هم صحبت کردم. گفتن که چند سال اول باید خارج از شهر تدریس کنم.
یکی این شاید(این همه تلاش کنم که حالا شاید قبولم کنند) من رو اذیت میکنه. یکی هم اینکه باید خارج از شهر تدریس کنم.
با این وجود مامانم هم پافشاری میکنه که ثبت نام کنم.
(۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۹:۵۳ ب.ظ)zarisa نوشته شده توسط: (16 مهر ۱۳۹۵ ۱۱:۵۵ ب.ظ)m.h.124 نوشته شده توسط:
ممنون از توضیحتون. به نظر من هم این کار، بهترین کاره. ولی قبولی در مقطع ارشد و در تهران سخته.
بدتر از این هم، پدر و مادرم میگن ارشد نخون.
نمیدونم فقط پدر و مادر من اینقدر در کارهام دخالت میکنن یا همه همینطورین.
فکر نمی کنم همه همینطوری باشن.
پدر و مادرتون قطعا خیر و صلاحتون رو میخوان، ولی لزوما همیشه حرف درست رو نمیزنن، نهایتا این زندگی شماست و شما باید از زندگیتون راضی باشین. اگر بتونین با این مدرک کار پیدا کنید که عالیه ولی اگر هم نه، بلاخره باید یه کاری بکنید نمیشه که دست رو دست گذاشت. برای اتخاذ تصمیم نهاییتون با افراد صاحب نظر و آگاه و دلسوز دیگری هم حتما مشورت کنید. ان شالله هرچی خیر باشه همون پیش میاد، توکل بر خدا.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۱۳ ب.ظ
ای کاش سن عقلی بعضیا اندازه سن شناسنامه ای اونها بود. هنوز که هنوزه دارم میبینم بعضیا توقع دارن با زور و کثیف کاری کارها جلو بره.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 18 مهر ۱۳۹۵ ۰۲:۰۱ ب.ظ
کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود
این روزا از فک کردنم میترسم، حتی تو ذهنمم یکی رو سرزنش کنم، بلافاصله سرم میاد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 18 مهر ۱۳۹۵ ۰۳:۱۲ ب.ظ
قربانت شوم؛
الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی
به شکستن لبه نان مشغولم،
خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله،
حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء(رشوه)
معزول کرده بودم،به توصیه عمه خود،ابقا فرموده
و سخن هزل،بر زبان رانده اید!
فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند
تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت،
با توصیه عمه و خاله نمی شود!
#امیر_کبیر
نامه ایی برای ناصرالدین شاه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۵ ۰۵:۲۳ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۵ ۰۳:۲۰ ب.ظ)samanbeigmiri نوشته شده توسط: بارها پس از تماشای ویترین مغازه ها
چیزی انتخاب کرده داخل رفته ام
بارها بعد از دست کشیدن به جیب
خارج شده ام، بی هیچ حرفی
سوگند به تماشا*
و به هر آنچه برای تو خواسته ام
بارها دوستت داشته ام
بی هیچ حرفی
"آذری"
(سپیده دمی که بوی لیمو میدهد)
چه چیزای با کلاسی میخونن بقیه. ما دیگه تهش میریم یه مقاله ای کتابی چیزی در یه حوزه دیگه از کسب و کار می خونیم!
جالب بود:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|