|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kader - 08 فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۲۹ ب.ظ
(۰۸ فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۱۸ ب.ظ)barca نوشته شده توسط: (08 فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۱۲ ب.ظ)kader نوشته شده توسط: چرا ماها بجای کمک به کسی که به فکر پیشرفت دوستاشه ، سنگ جلو پاش میندازیم ؟
حرف تکراری در مورد یه موضوع نزنید انتقادی به کسی یا چیزی دارین تاپیک جدا در جای درستش بزنین بحثتون رو ادامه بدین
درسته این حرف تکراری هست ، یعنی از اول زندگیمون هم انجام دادنش برامون تکراری هست هم حرف زدنش.
من به شخص خاص یا موضوع خاصی اشاره نمیکنم که بخام بحث رو تو تاپیک مربوطه ادامه بدم.
این بحث مربوط به همه ابعاد زندگیمون میشه ، در هر قسمتی از زندگیمون هم ازش حرف بزنیم ، بی ربط نیست.
شاید کسایی باشن که با خوندنش یکم در موردش فکر کنن.
بازم تکرار میکنم ، حرف من نه به شخص خاصی مربوط میشد نه به موضوع خاص ، اما اگه خاطر دوستان رو رنجونده ، بله چشم دیگه تکرارش نمیکنم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 08 فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۵۹ ب.ظ
چقد از گروه های وایبر و لاین خسته شدم، راستش از اینترنت خسته شدم(مث یه معتادی که دلش میخواد ترک کنه ولی نمیتونه)
انگار همه چی خیلی سطحی شده ، مخصوصا از این پیام ا خسته شدم که هی اصرار دارن بگن با هم خوب باشین،مهربون باشین، لبخند بزنین و.....
دوست دارم برم یه هفته یه جایی که بخوامم به اینترنت دسترسی نداشته باشم، اونجا چندتا کتاب بخونم، نقاشی کنم یا هر کاری که با دست انجام بشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kader - 08 فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۲۶ ب.ظ
خدایا ، برمحمد و خاندانش درود فرست و به لطف خود با من آن کن که بخشش بسیار تورا سزاوار است...
و به عدل خود با من آن مکن که مرا شایسته است...
من نخستین کسی نیستم که به تو روی آورد و تو او را نعمت دادی ، حال آنکه سزاوار رانده شدن بود...
و نخستین کسی نیستم که دست خواهش به سویت دراز کرد و تو خواسته اش را برآوردی ، حال آنکه سزاوار ناامیدی بود...
خدایا ، برمحمد و خاندانش درود فرست و دعای مرا اجابت کن و ندایم راپاسخ گو و بر زاری های من رحمت آور وآواز مرا بشنو.
قسمتی از دعای سیزدهم صحیفه سجادیه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - amolgirl - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۱:۳۹ ق.ظ
اینجا میشه هر حرفی زد؟
دلم تنگه. نه واسه کسی.واسه خودم.واسه خود واقعیم.
انقدر تلاش کردیم تا شبیه آدم های موفق بشیم(شبیه بیل گیتس ، انیشتین و..) خودمون رو فراموش کردیم.فراموش کردیم شاید ساده بودن ، ساده زیستن هم آرزو باشه.
همش به فکر یکی دیگه بودیم.یکم به فکر خودمون باشیم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۴۰ ق.ظ
حس امروزم رو مدیون حرف زدن با یه آدم دیندارم
هیچی عوض نشده و همه مسائل سرجاشون هستن ولی بی حوصلگی و دلمردگی دو روز قبل که بیداد میکرد، خیلی خیلی کمرنگ شده
ممنون خداجون
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bahar_HS - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۱۲:۲۲ ب.ظ
سلام دوستان،
میشه لطف کنید به این لینک سر بزنید؟ممنون.
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۱۲:۲۲ ب.ظ
این عکس گل لاله ام هستش، امروز صبح همه گلبرگاش ریخت و پرچمش موند... عمرش خیلی کوتاست، خیلی. ولی اگر بهش برسی و خوب نگهش داری سال دیگه این موقع باز گل میده ولی اگر رسیدگی نکنی برای همیشه میمیره... مثل دل آدم مثل باورای آدم اگر یه وقت حواست بهش نباشه ممکنه برای همیشه از بین بره و هزینه سرپا کردن مجددش خیلی خیلی زیاد باشه یا دیگه فرصتی نباشه که سرپا شه...
به ترتیب از راست: گلی که برام مامان کاشتم، گلی که برای امام رضا کاشتم و اون سمت چپی هم همینجوری یه گله قرار نیست که همه گلها رو من بکارم
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Doctorwho - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۱:۱۰ ب.ظ
ملاقات با خدا
ظهر یک روز سرد زمستانی ، وقتی امیلی به خانه برگشت ، در پشت در خانه اش ، پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود! فقط نام آدرسش روی پاکت نوشته شده بود . او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند: امیلی عزیز ، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق ، خدا
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز گذاشت ، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود! در همین فکر ها بود که ناگهان یخچال خالی آشپزخانه اش را به یاد آورد و با خود گفت : من که چیزی برای پذیرایی ندارم .سپس نگاهی به کیف پولش انداخت ، او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت...یک قرص نان فرانسوی و دو بطر شیر خرید.
وقتی از فروشگاه بیرون آمد ، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برگردد و عصرانه را حاضر کند.در راه بازگشت ، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند . مرد فقیر به امیلی گفت : خانم ، ما خانه و پولی نداریم . بسیار سردمان است و گرسنه هستیم . آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟
امیلی جواب داد : متاسفم ، من دیگر پولی ندارم و این نان و شیر را برای مهمانی خریده ام.
مرد گفت : بسیار خوب خانم، متشکرم. و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند ، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد . به سرعت دنبال آنها دوید و گفت : آقا ، خانم ، خواهش می کنم صبر کنید . وقتی امیلی به آن زن و مرد فقیر رسید ، یک لحظه ناراحت شد ، چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد ، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید . نامه را برداشت و باز کرد : امیلی عزیز ، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - alirezaei - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۱:۱۷ ب.ظ
یوهووووووووووووو، بالاخره ارور مزخرف(ارور جان بهت برنخوره) رفع شد آخیـــــــش
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - abji22 - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۲:۱۰ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۴۰ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: حس امروزم رو مدیون حرف زدن با یه آدم دیندارم
هیچی عوض نشده و همه مسائل سرجاشون هستن ولی بی حوصلگی و دلمردگی دو روز قبل که بیداد میکرد، خیلی خیلی کمرنگ شده
ممنون خداجون
اگه میشه اون حرفارو به ماهم بزن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۳:۰۲ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۴ ۰۲:۱۰ ب.ظ)abji22 نوشته شده توسط: (09 فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۴۰ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: حس امروزم رو مدیون حرف زدن با یه آدم دیندارم
هیچی عوض نشده و همه مسائل سرجاشون هستن ولی بی حوصلگی و دلمردگی دو روز قبل که بیداد میکرد، خیلی خیلی کمرنگ شده
ممنون خداجون
اگه میشه اون حرفارو به ماهم بزن
اون حرفا در جواب سوالای من و مسئله من بود، شاید اصلا دغدغه من برای یکی دیگه مسخره باشه یا درکش نکنه، چون شرایط من رو نداره
یوقتایی با خیلیا حرف میزنی ولی چیزی که میخوای تو حرفاشون نیست، یه کس دیگه ممکن هست همون حرفا رو یجور دیگه بگه، خودتم همه اون حرفا رو میدونی و قبول داری... ولی اون لحظه شنیدن اون حرفا از یه نفر دیگه، به دلت میشینه و کمکت کنه
برای من اینطوری بود، خلاصه کلام هم برام یادآوری این بود که هر کاری میکنی برای خدا باشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۴:۴۰ ب.ظ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ...
ﻭ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ...
ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ..
ﻭ
ﺗﻮ ...
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﺷﯽ..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Doctorwho - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۶:۲۳ ب.ظ
سلام خیلی دلم برا خدا تنگ شده دوست داشتم خدا هم یک شماره تلفن خصوصی داشت که هم می تونستم بهش اسمس بدم هم بهش زنگ بزنم داشتم تو دنیای مجازی دنبال شماره تلفن خدا می گشتم تا این که شمارش رو پیدا کردم اتفاقا خیلی هم رند بود من هر روز به خدا زنگ می زدم ولی خودم خبر نداشتم اینم شماره تلفن خدا واسه هر کی دنبال شماره تلفن خدا هست.
شماره تلفن خدا: ۲۴۴۳۴
همونطورکه انسانهابااستفاده ازتلفن باهمدیگه ارتباط برقرامیکنن
ماهم باخداازهمین طریق ارتباط برقرارمیکنیم.حالاچطوری؟
عدداول شماره تلفن خدا(۲):وقتی صبح هادورکعت نمازصبح میخونیم.
ارقام ۴۴:وقتی ظهرهانمازظهروعصررومیخونیم.
ارقام ۳۴:وقتی غروب ها،نمازمغرب وعشاءرومیخونیم.
این شدشماره تلفن خدا،ازاین که وقتی نمازمیخونیم باخداارتباط
برقرارمیکنیم.
سلام خدا ازت دلخورم امروز تجربه کردم تنها چیزی که توی زندگی مهمه پوله اگه پول نداشته باشی ارزشی نداری خدا من ازت پول نمی خوام ازت خونه نمی خوام ازت ماشین نمی خوام فقط ازت می خوام اون همه پل هایی ور که خراب کردم رو تعمیر کنی من دستام تاب و توان هیچ کاری رو نداره من نمی تونم تکون بخورم تو خودت درستش کنم فقط امیدم به تو هست خدا ...
خدا امشب اومدم بهت بگم دلگیرم از خودت .....! از بنده هات.......!
یادت نره خدا تو اگه از بندت دلگیر بشی هزاران بنده دیگه داری اما اگه من دلگیر بشم از تو کجا بروم و به چه کسی بگویم خدا من فقط تو رو می خوام نه دیگران
خدا نذار بیفتم تو گناه خودت درستش کن این بار اومدم سراغ خودت نه هیچ کس دیگه
خدا جون نذار اشتباهات گذشته رو تکرار کنم خودت درستش کن ممنون خدا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۸:۵۶ ب.ظ
نه سایه دارم و نه بر٬ بیفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - rahhil - 09 فروردین ۱۳۹۴ ۰۹:۱۸ ب.ظ
تنها تو اطاقم
صدای حرف زدن میاد. حرفهای تکراری. حرفهای فرسایشی . فقط حرف. حرفهایی که داره منو نابود میکنه، حرف هایی که تمومی نداره. حرف هایی که راهی برای رهایی ازشون ندارم.
خدایا چرا؟
|