یادداشت هاى امریکا، اوایل تابستان ۱۹۵۹
من تصمیم دارم که از این به بعد آدم خوبى باشم، دست از گناهان بشویم، قلب خود را یکسره تسلیم خدا کنم، از دنیا و مافیها چشم بپوشم. تنها، آرى تنها لذت خویش را در آبِ دیده قرار دهم. من روزگار کودکى خود را در بزرگوارى و شرف و زهد و تقوى سپرى کرده ام. من آدم خوبى بوده ام، باید تصمیم بگیرم که من بعد نیز خود را عوض کنم.
حوادث روزگار آدمى را پخته مى کند. حتى گناهان مانند آتشى آدمى را مى سوزاند.
------------------------------------------------
قسمتی از دست نوشته های دکتر چمران در لبنان:
سال ۱۹۶۰
اى غم سلام آتشین من به تو، درود قلبى من به تو، جان من فداى تو.
تو اى غم بیا هم دم همیشگى من باش. بیا که مصاحبت تو براى من کافى است. بیا که مى سوزم، بیا که بغض حلقومم را مى فشرد، بیا که اشک تقدیمت کنم، بیا که قلب خود را در پایت افکنم.
اى غم بیا که دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شکسته و کاسه صبرم لبریز شده، بیا و گره هاى مرا بگشا، بیا و از جهان آزادم کن، بیا که به وجودت سخت محتاجم.
اى غم، در دوران زندگى ام بیش تر از هرکس مصاحبم بوده اى، بیش تر از هرکس با تو سخن گفته ام و تو بیش از هر کس به من پاسخ مثبت داده اى. اکنون بیا که مى خواهم تو را براى همیشه بر قلب خود بفشرم و در آغوشت فرو روم، بیا که دوستى بهتر از تو سراغ ندارم، بیا که تو مرا مى خواهى و من تو را مى طلبم، بیا که کشتى مواج تو در دریاى دل من جا دارد و تو مى توانى به آزادى در آن پرواز کنى.
-------------------------------------------------
۱۲ مى ۱۹۶۱
خدایا خسته و وامانده ام، دیگر رمقى ندارم، صبر و حوصله ام پایان یافته، زندگى در نظرم سخت و ملالت بار است; مى خواهم از همه فرار کنم، مى خواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شده ام.
خدایا به سوى تو مى آیم و از تو کمک مى خواهم، جز تو دادرسى و پناه گاهى ندارم، بگذار فقط تو بدانى، فقط تو از ضمیر من آگاه باشى. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم مى کنم.
خدایا کمکم کن، ماه هاست که کم تر به سوى تو آمده ام، بیش تر اوقاتم صرف دیگران شده.
خدایا عفوم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شده ام.
خدایا خوش دارم مدتى در گوشه خلوتى فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقده هاى درونى ام را خالى کنم.
اى غم، اى دوست قدیمى من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت مى تپد. اى خداى بزرگ، معنى زندگى را نمى فهمم. چیزهایى که براى دیگران لذت بخش است، مرا خسته مى کند. اصلاً دلم از همه چیز سیر شده است، حتى از خوشى و لذت متنفرم. چیزهایى که دیگران به دنبال آن مى دوند، من از آن مى گریزم، فقط یک فرشته آسمانى است که همیشه بر قلب و جان من سایه مى افکند. هیچ گاه مرا خسته نمى کند. فقط یک دوست قدیمى است که از اول عمر با او آشنا شده ام و هنوز از مجالست با او لذت مى برم.
فقط یک شربت شیرین، یک نور فروزنده و یک نغمه دلنواز وجود دارد که براى همیشه مفرح است و آن دوست قدیمى من غم است.
----------------------------------------------------------------------------
روزی که مصطفی به خواستگاریاش آمد مامان به او گفت: «شما میدانید این دختر که میخواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این صبحها که از خواب بلند میشود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسی تختش را مرتب کرده لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده کردهاند. شما نمیتوانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمیتوانید برایش مستخدم بیاورید اینطور که در خانهاش هست». مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت: «من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول میدهم تا زندهام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت» و تا شهید شد، اینطور بود. حتی وقتهایی که در خانه نبودیم در اهواز در جبهه اصرار میکرد خودش تخت را مرتب کند. میرفت شیر میآورد خودش قهوه نمیخورد ولی میدانست ما لبنانیها عادت داریم، درست میکرد.
-----------------------------------------------------------------------------
( فوریه ۱۹۷۸)
آرزو داشتم که در معرکه هاى سخت و طوفانزاى حوادث، در نبرد مـرگ و زندگـــى بیـن حـق و باطـل، پرچـم خــونین حسیــن را به دوش بکـشـم و با فـداکـردن هسـتـى خــود یک حلقه به زنجیر دراز شهداى راه حق بیفزایم و انسانیت را یک قدم به کمال نزدیکتر کنم .
چه زیباست توکل به خداکردن و در میان طوفانها با اطمینان قلب پرواز نمودن و در عمق گردابهاى خطرناک عاشقانه غوطهخوردن، و در معرکه حیــات و ممات بىپروا به آغــوش شــــــــــهادت رفتن و در قربانگاه عشق همه وجود خود را به قربانى خـــدا دادن، و از همه چیز خود گذشتن و به آزادى مطلق رسیدن.
چه زیباست در راه معشوق، تحمل درد و رنج کردن، زیر سنگهاى آسیاب حیات خردشدن، در دریاى غم فرورفتن، بهخاطر حق متهم شدن، و نفرین و لعنت شنیدن، و از همه جا رانده و از همه کس مطرود شدن.
چه زیباست که به ارزشهاى خدایى ملتزم ماندن و به خاطر خدا رنج بردن و به خاطر حق پافشارى کردن و زیاندیدن، و از همه چیز خود صرفنظر کردن و فقط و فقط به خدا اندیشیدن و به سوى خدا رفتن.
چه زیباست شمعشدن و سوختن و راه را روشن کردن و کفر و جهل را به مبارزه طلبیدن و هیولاى ظلمت را به زانو درآوردن و وجود خود را شرط اساسى براى پیروزى نور بر ظلمت کردن.
چه زیباست که فقط با خداماندن و از همه عالم بریدن، مطرود همه مردمشدن، بهکلى تنهاماندن و هیچ پناهگاهى جز خدانداشتن و بهکلى از همه جا و همه کس ناامید شدن و هیچ امیدى و آرزویى و روزنه نورى جز خدا نداشتن.
چه زیباست مرگ را در آغوش کشیدن و به ملاقات خدا شتافتن، و بر همه مظاهر وجود مسلط شدن، و بر همه عالم و قوانین دنیا حکومتکردن و جبر تاریخ را به خاک کشیدن، و مسیر تاریخ را دگرگون کردن، و شیطان قوىپنجه و سختجان را شکست دادن، و زیبایى انسان را در بزرگترین تجلى تکاملى خود نشان دادن.
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.