انجمنصفحه اولجستجوی انجمن

[maedeh]

(۰۲ تیر ۱۳۹۰ ۰۶:۰۵ ب.ظ)inteligentium نوشته شده توسط:  من باشرایطی خیلی وحشتناک‌تر از شما خوندم ونسبتا نتیجه بدی هم نگرفتم:
۱- معدلم ۱۲ بود!
۲-تقریبا همه درسا رو ناپلئونی پاس کرده بودم و مشکلات ریشه ای داشتم تو درسا(البته اینام دلایل خودشو داشت)
۳-منم ۲۴ واحد! رو برای ترم ۱۰ (الان)نگه داشتم وترم ۹ رو حذف ترم کردم تا راحت‌تر بخونم.
۴-یک سالی بود متاهل بودم(با همه مشکلاتش...!)
۵-از تاریخ ۱۷ یا ۱۸ مهر شروع کردم به خوندن(خیلی دیر...)-قبلش نخونده بودم هیچی.
۶-مکان و جای درست حسابی واسه خوندن نداشتم(اخرش مجبور شدم برم کتابخونه ای که ۱۵ ،۲۰ کیلومتر با خونمون فاصله داشت و شبا ۱۱ میومدم خونه)
۷-خیلی مشکلات دیگه که به علت شخصی بودن نمیتونم بگم...

ولی از همه بدتر اینکه بابام مریض بود شدیدا و درست دو هفته قبل از آزمون ارشد عمرش رو داد به شما...
فرض کنید بعد از یه هفته که از فوت پدرتون گذشته با هزار زحمت تا بخواین بیاین و یه کم خودتون رو جمع وجور کنین تا زحمتای چند ماهتون هدر نره و یه چند روزی مرور کنین،قبل از اینکه حتی بتونین درست حسابی مرور کنین آزمون رو دادین...

منم بهتون تسلیت می گم... و باید بگم که پشتکارتون حقیقتا قابل تحسینه!

[marzieh]

در مورد ازدواج و ارشد: راستش پسرایی را می شناختم که با وجود معدل پایین و زیاد شدن سنوات تحصیل ... وقتی دختر مورد علاقه شون یا خانواده اش شرط گفتن بله رو بعد از موفقیت آقا پسر در کنکور ارشد گذاشتن ... این مدت، یه جورایی نامزدی محسوب می شده ... و به طور کاملا غیر قابل پیش بینی ، آقا پسر یک رتبه تک رقمی اوورده ) .. خب البته برعکسشم دیدم... ولی کلا شنیدم تمرکز آقایون وقتی به دختر مورد علاقه شون می رسن بیشتر می شه ...

آقای inteligentium ،‌ به خاطر موفقیت و پشتکارتون و توانایی مدیریت خود ،‌تبریک می گم ... و از طرفی تسلیت می گم .. واقعا کنترل احساسات تو اون موقعیت نیاز به قوی بودن داشته ... امیدوارم همیشه قوی باشید