من چرا آمده ام روی زمین؟؟؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۲, ۰۹:۴۰ ق.ظ
|
|
من چرا آمده ام روی زمین؟؟؟
در یکی روز عجیب مثل هر روز دگر خسته و کوفته از کار شدم منزل خویش. منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان چند روزی است مسافر هستند توی یک شهر غریب. فرصتی عالی بود بهر یک شکوه تاریخی پر درد از او.. پس به فریاد بلند حرف خود گفتم من. با شما هستم من! خالق هستی این عالم و آن بالاها...! من چرا امده ام روی زمین؟ شده ام بازیچه؟ که شما حوصله تان سر نرود؟ بتوانید خدایی بکنید؟ و شما ساخته اید این عالم، با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما بنمائید قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان ؟ هیبتا ما همگی ترسیدیم! به خداوندیتان تنمان می لرزد. چون شینیدیم ز هر گوشه کنار که شما دوزخ سختی دارید! آتشی سوزنده و عذابی ابدی! و شنیدیم اگر ما شب و روز ز گناهان و ز سرپیچی خود توبه کنیم، چشممان خون بارد و بسائیم به خاک درتان پیشانی و به ما رحم کنید و شفاعت باشد و صد البته کمی هم اقبال، حوری و پردیس و پری هم دارید.. من خودم می دانم که شما از سر عدل بخت و اقبال مرا قرعه زدید همه چیز از بخت است، شده ام من آدم اشرف مخلوقات(راستی حیوانات هر چه کردند ندارند کیفر؟) داشتم خدمتتان میگفتم قسمتم این بوده جنس من مرد شده، آمده ام من دنیا مرز سال دو هزار! کمی از عشق بگوییم با هم. عرفا می گویند، که تو چون عاشق من بودی از روز ازل، خلق نمودی بنده! عجبا! عشق ما یک طرفه است؟ به چه کس گویم من؟ میشود دست ز من برداری؟ بی خیالم بشوی؟ زورکی نیست که عاشق شدن ما بر هم! من اگر عشق نخوام چه کنم؟ بنده را آوردی، که شوم عاشق تو؟که برایت بشوم واله و حیران و خراب؟ مرحمت فرموده، همه ی عشق و می و ساغر خود را، تو زما بیرون کش! عذر من را بپذیر! این امانت بده مخلوق دگر! میروم تا کپه ام بگذارم. صبح باید برم بر سر کار،پی این بدبختی ، پی یک لقمه نان! به گمانم فردا جلوه عشق تو را می بینم ، در نگاه غضب آلود رئیسم که چرا دیر شده...! خوش به حالت که غمی نیست تو را نه رئیسی داری، نه خدائی عاشق، نه کسی بالا دست! تو و یک ایینه بی انصاف! کج و کوله ست و پر از گرد و غبار. وقت آن نیست کمی آیینه را پاک کنی؟ خواب سنگین به سراغم امد. کم کمک خواب مرا پوشانید. نیمه شب شد و صدایی امد از دل خلوت شب، از درون خود من. من خدایت هستم! تو خودت خواسته ای تا باشی! به همان خنده شیرین تو سوگند که تو، هر چه را می بینی ، ذهن خلاق خودت خلق نمود. هر چه را خواسته ای آمده است.من فقط ناظر بازی توام. منتظر تا که چه را یا که، که را خلق کنی؟ تو فقط یک لحظه و فقط یک لحظه، ز ته دل، ز درون، خواهشی نامحسوس، نه به فریاد بلند، بلکه از عمق وجود، ز برای عدم خود بنما، تو همان لحظه دگر نابودی، به همان سادگی امدنت. خواهش بودن تو ، علت خلق همه عالم شد. تو به اعماق وجودت بنگر، ز چه رو آمده ای روی زمین؟ پی حس کردن و این تجربه ها. حس این لحظه تو، علت بودن توست! تو فقط لب تر کن مثل آن روز نخست، هر چه را می خواهی، چه و جود و چه عدم، بهر تو خواهد بود. در همان لحظه ی آن خواستنت. وتو را یاد نباشد که چه با من گفتی؟ همه را با وسواس تو خودت آوردی. همه را خلق نمودی همه را.. تو از آن روز که خود خواسته پیدا گشتی، من شدم عاشق تو! دست من نیست تو را می خواهم، به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای، شر و بی حوصله و بازیگوش، مثل یک بچه پر جوش و خروش، ناسزا گفتن تو باز مرا می خواند، که شوم عاشق تر، هر چه معشوق به عاشق بزند حرف درشت، رشته عشق شود محکمتر..! دیر بازیست به من سر نزدی، نگرانت بودم تا که آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندی و به آواز بلند رمز شب را گفتی:(( من چرا آمده ام روی زمین؟)) باز هم یادم باش! مبر از یاد مرا همه شب منتظر گرمی آغوش توام. عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد..! خواب من خواب نبود! پاسخی بود به بی مهری من ، پاسخ یک عاشق! به خداوند قسم، من از آن شب، دل خود باخته ام بهر رسیدن به عزیزم به خدا....!
هر کجا لطف خدا شامل شود هر چه ناممکن بود ممکن شود....
|
هیچ گاه در زندگی امید را از کسی سلب نکن شاید تنها چیزی باشد که دارد
|
|
|
۱۹ فروردین ۱۳۹۲, ۰۲:۵۸ ب.ظ
|
|
من چرا آمده ام روی زمین؟؟؟
زیبا بود ممنون
|
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
|
|
|
سپاسگزاری شده توسط: | |
|
۲۰ فروردین ۱۳۹۲, ۱۱:۲۸ ق.ظ
|
|
RE: من چرا آمده ام روی زمین؟؟؟
(۱۹ فروردین ۱۳۹۲ ۰۲:۵۸ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: زیبا بود ممنون
مرسی از نظر لطفتون
|
هیچ گاه در زندگی امید را از کسی سلب نکن شاید تنها چیزی باشد که دارد
|
|
|
۲۱ فروردین ۱۳۹۲, ۱۰:۳۵ ب.ظ
|
|
RE: من چرا آمده ام روی زمین؟؟؟
خیلی متشکرم
متن تاثیرگذاری بود
|
|
|
|
سپاسگزاری شده توسط: | selma |
|