|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - neilabak - 26 فروردین ۱۳۹۳ ۱۰:۴۴ ق.ظ
یعنی من هر وقت میرم رو پایان نامم کار میکنما میفهمم که بیشتر هیچی نمیفهمم !
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 26 فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۲۵ ق.ظ
(۲۶ فروردین ۱۳۹۳ ۱۰:۴۴ ق.ظ)neilabak نوشته شده توسط: یعنی من هر وقت میرم رو پایان نامم کار میکنما میفهمم که بیشتر هیچی نمیفهمم !
دقیقا،منم همین حسو دارم. بدترش اینه که بعضی استادا خودشون بلد نیست، اونوقت میان یه تزی هم میدن میگن برو اینکارو کن، بعد که میری میخونی میبینی اصلا به اون چیزی ک میخواستی نمیرسی.. این چرخه هی ادامه پیدا میکنه تا سواد استاد ته میکشه و بعد از اونهمه دویدن میفهمی استاد محترم بلد نیست و تا الان فقط تز میداده!! ای کاش زودتر دست استاد من رو می شد این همه وقتم هدر نمیرفت
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - virtual girl - 26 فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۳۷ ب.ظ
می نوشم ،
برای خانه ی ویران؛
برای تنهایی ؛ در حین با هم بودن؛
و برای تو ، مینوشم
برای دروغ لبهای خیانتگرت به من؛
برای سرمای بیجان چشمانت؛
برای آن که دنیا زمخت و بیرحم بود ؛ و برای آن که خدا هم نجاتمان نداد
...
آنا آخماتووا
جام آخر
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 26 فروردین ۱۳۹۳ ۱۰:۰۱ ب.ظ
فراموشی خیلی سخته
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nazanin_sh - 27 فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۲۸ ق.ظ
چرا انقد آخره همه چی سخته؟!؟!؟!
آخره کتاب
آخره فصل
آخرین امتحان
آخره پروژه
آخره گزارش
.
.
.
الان چرا من ۳ روزه توی آخره گزارشم گیر کردم؟؟!؟!؟! تازه این اولین گزارشه ! خدا رحم کنه به آخرین گزارش!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 27 فروردین ۱۳۹۳ ۰۹:۰۶ ق.ظ
(۲۶ فروردین ۱۳۹۳ ۰۱:۳۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: بچه ها میشه اگر عکس خوشگل از سفره عقد و تزئیناتش و ... دارید برام بفرستید(نهایت تا شنبه )
دنبال ایده های خوشگل برای تزئین هستم، یا حتی اگر چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگید
البته نه اینجا برام پیام کنید که نظم اینجا هم حفظ شه. ممنون
چه دخترای بی ذوقی داریم ما
اینم عکس جام عسلی که برای سفره عقد داداش جونی درست کردم
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 27 فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۱۳ ق.ظ
(۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۹:۰۶ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (26 فروردین ۱۳۹۳ ۰۱:۳۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: بچه ها میشه اگر عکس خوشگل از سفره عقد و تزئیناتش و ... دارید برام بفرستید(نهایت تا شنبه )
دنبال ایده های خوشگل برای تزئین هستم، یا حتی اگر چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگید
البته نه اینجا برام پیام کنید که نظم اینجا هم حفظ شه. ممنون
چه دخترای بی ذوقی داریم ما
اینم عکس جام عسلی که برای سفره عقد داداش جونی درست کردم
به به مبارکهههه انشاا بسلامتی و خوشی
آفرین آفرین چ باسلیقه چ خوشگل شدهههه
پایینش رو با چی درست کردین؟
راستی من یه عکس سفره عقد دخترعمم رو دارم براتون میفرستم تازه تو عید عروس شده سفره عقدش جدیده.
گردو و بادوم طلایی کنین قشنگ میشه دور و روش مروارید بزارین
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 27 فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۰۳ ب.ظ
یاد اون روزا بخیر که مانشت بهم آرامش میداد ...
اما الان ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 27 فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۱۱ ب.ظ
(۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۱۳ ق.ظ)Snow White نوشته شده توسط: پایینش رو با چی درست کردین؟
ممنون
نوارهای به هم تاپیده (مثل طناب) هستش با قطر کم پیچیدم دور پایه و از چسب حرارتی استفاده کردم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 27 فروردین ۱۳۹۳ ۰۹:۵۲ ب.ظ
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی...
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی...
شاکی باشی ولی شکایت نکنی...
خیلی چیزا رو ببینی ولی ندیدش بگیری...
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elham_sh219 - 28 فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۵۴ ق.ظ
هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنان و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدها خواهند آمد، استغفار کنید.
غصه دار که می شوید، گویا بدن تان چین می خورد و استغفار که می کنید، این چین ها باز می شود...
مرحوم دولابی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 28 فروردین ۱۳۹۳ ۰۹:۵۴ ق.ظ
وقتی از فرط تنهایی سر ظهر خواب همسایهها را بهم میزدم
تا بچههایشان با ناز و کرشمه شاهزاده گونهای تن به بازی کردن با من بدهند
دلم میسوزد برای خودم که برای این که دل دوستم نشکند
پایم را از عمد میگذاشتم روی خط کشیهای لی لی بازی
که او با خوشحالی و غرور بگوید
دیدی باختی !! بیا اینور
و حالا...
هنوز هم که هنوز است توی زندگی واقعی که کم از بازی ندارد خیلی وقتها از عمد پایم را روی خیلی خط کشیها میگذارم تا ببازم...
تا ببازم و با خوشحالی و غرور بگویند: دیدی باخت
اما خودم را بازنده نمیدانم زیرا
"تمام غصهها دقیقا از همان جائی آغاز میشوند که ترازو بر میداری، میافتی به جان دوست داشتنت و اندازه میگیری!"
حساب و کتاب میکنی!
مقایسه میکنی!
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشتهای، که زیادتر دل دادهای، که زیادتر گذشتهای، که زیادتر بخشیدهای،
به قدر یک ذره، یک نقطه، حتی یک ثانیه
درست همان جاست که توقع آغاز میشود، و توقع آغاز تمام رنجهایت است
...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - banafshe - 28 فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۲۳ ق.ظ
چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گر چه عمری یار من بود
امیدت گر چه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساقرم ده
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
*********
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساقرم ده
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
توی عید رفته بودیم یه رستوران بالای کوه های سرو لات (مازندران) جای قشنگی بود جنگل دره آسمون آبی اما یه اتفاق بد افتاد من از پله ها افتادم و جفت پاهام پیچ خورد و تاندوم پاهام پاره شد و ۱۰ دقیقه بیهوش بودم می دونید وقتی بیهوش بودم چی شد؟حس کردم از پاهام جدا شدم آروم آروم رفتم بالا مثل پرواز بود بین درختا تو جنگل پرواز کردم سبک و شاد بودم مثل یه پرنده !!!! دلم نمی خواست بیام پایین خیلی لذت بخش بود ولی یهو برگشتم سریع و کوبنده واین اولین باری نیست که روحم از بدنم خارج میشه هر بار حس خوبی بهم میده این رو اینجا گفتم که اگه این اتفاق واستون افتاد فقط لذت ببرین من که الان هم خیلی خوشحالم الان ۳ هفته است پاهام بسته است ولی پرواز خوبی داشتم شنیدم بعضی از آدم ها می تونستن به طور ارادی و موقت روحشون رو خارج کنن واقعا حس خوبیه باور کنین !!! چند بار تجربه کردم ولی ارادی نبوده از توی خواب اینجوری شدم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mazy - 28 فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۲۶ ب.ظ
(۲۸ فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۲۳ ق.ظ)banafshe نوشته شده توسط: توی عید رفته بودیم یه رستوران بالای کوه های سرو لات (مازندران) جای قشنگی بود جنگل دره آسمون آبی اما یه اتفاق بد افتاد من از پله ها افتادم و جفت پاهام پیچ خورد و تاندوم پاهام پاره شد و ۱۰ دقیقه بیهوش بودم می دونید وقتی بیهوش بودم چی شد؟حس کردم از پاهام جدا شدم آروم آروم رفتم بالا مثل پرواز بود بین درختا تو جنگل پرواز کردم سبک و شاد بودم مثل یه پرنده !!!! دلم نمی خواست بیام پایین خیلی لذت بخش بود ولی یهو برگشتم سریع و کوبنده واین اولین باری نیست که روحم از بدنم خارج میشه هر بار حس خوبی بهم میده این رو اینجا گفتم که اگه این اتفاق واستون افتاد فقط لذت ببرین من که الان هم خیلی خوشحالم الان ۳ هفته است پاهام بسته است ولی پرواز خوبی داشتم شنیدم بعضی از آدم ها می تونستن به طور ارادی و موقت روحشون رو خارج کنن واقعا حس خوبیه باور کنین !!! چند بار تجربه کردم ولی ارادی نبوده از توی خواب اینجوری شدم
تجربه جالبیه! یک وجود روحانی و نورانی رو در کنارت حس نکردی؟ خاطرات گذشته برات مرور نشد؟ دکتر ریموند مودی در کتاب زندگی پس از مرگ این تجربه ها رو بررسی کرده....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - banafshe - 28 فروردین ۱۳۹۳ ۰۷:۳۶ ب.ظ
(۲۸ فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۲۶ ب.ظ)mazy نوشته شده توسط: تجربه جالبیه! یک وجود روحانی و نورانی رو در کنارت حس نکردی؟ خاطرات گذشته برات مرور نشد؟ دکتر ریموند مودی در کتاب زندگی پس از مرگ این تجربه ها رو بررسی کرده....
نمرده بودم مثل خواب می مونه به جسم وصل می مونی حالا بیخیال
|