|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۴۸ ق.ظ
(۲۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۴۶ ب.ظ)elect نوشته شده توسط: ی چی کلی گفتن .شماا ک از اونا نیستسب شما چراا برخوردد
البتته همه محترمنن ب جز دخترا
ادب شمام قبلن دیده شدهه ب اندازه کافیی
قبل ریپ زدنن نوشته هاتون مرور کنینن همین بالا هس نمونش
خانم الکت من دیشب وسط بحثم با یکی از اعضای مانشت بودم و همچنین از جای دیگری فارغ از مانشت و زندگی خودم هم عصبی بودم که شما پست گذاشتین و من با شما بد صحبت کردم. مسلما این حرکت بی ادبیِ من بوده و شما رو بد قضاوت کردم چون پستهای قبلی شما رو همیشه میخوندم و لذت میبردم و میبرم. اما شما هم بد موقع با من کل کل کردید؛ میدونم که بهانه س این حرفم. (:
اول بهتون پ.خ دادم ولی بعدش فکر کردم چون توهین من به شما عمومی بوده باید عذر خواهی ام رو هم عمومی بگذارم. امیدوارم که کمی بتونه صحبت دیشب من رو این پست جبران کنه.
اصلا انتظار پاسخ به این پست رو ندارم و خوشحال تر میشم اگه جوابی به این پست ندین. (:
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۵۸ ق.ظ
منم از هر کی رنجیده ازم عذر خواهی میکنم.
خداحافظ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - codin - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۵۱ ق.ظ
منم عذرخواهی میکنم اگر کسی رنجیده
من همیشه سعی کردم با رعایت ادب اگر حقیقتی هست که بهش متعقدم سانسورش نکنم ولی اگر کسی خواستار این بحث نیست منم دیگه در مورد مسایل جنسیتی هیچی نمیگم. سعی میکنم از این به بعد در مورد مثبت گرایی - آرمان گرایی - اعتماد به نفس- دنبال کردن هدف ها - ترسیم هدف ها - رباعیات خیام و غیره که جزو علایقمه صحبت کنم. اقا ایشالا همه مزدوج میشید و بعدش میاین اکانت مانشتتونم پاک میکنید خانمتون نمیبینه چیا میگفتین قبل ازدواج ( شوخی)
یه بحثی هست که ما گاهی فراموش میکنیم پشت این نام های کاربری یه ادم نشسته و دارای احساس و یک گذشته هست. خطاب به خودم هست اول... من شخصا هیچوقت وارد بحث های جدی نمیشم با کاربرهایی که باهاشون بیرون مانشت در ارتباطم چون من توی بحث ها همانطور که گفتم احساساتم کلا میره روی سایلنت و میترسم یه وقتی برنجونمشون. سعی میکنم این حس را همیشه در خودم حفظ کنم حتی وقتی از بعضی کاربرها فقط یک نام کاربری جلومه...
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است / هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم / که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumngirl - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۷:۲۳ ق.ظ
منم بخاطر زیاده روی در بحث اخیر عذرخواهی می کنم، دیشب هم به یکی از اعضای محترم فروم درباره دلیل این همه حساسیت توضیح دادم، چون نمی خواستم دیگه اینجا پست بذارم نگفتم وگرنه عذرخواهی بابت اشتباه نه تنها چیزی از آدم کم نمی کنه که بنظرم برعکس هست. متن پیام رو اینجا می ذارم:
" با عرض سلام و وقت بخیر
باتوجه به اینکه شما رو جزء اعضای بسیار محترم اینجا می دونم لازم دیدم مراتب عذرخواهی خودم رو بابت زیاده روی در بحث اخیر اعلام کنم، دلیلش محتواهای آزاردهنده مکرر بعضی پستها بوده و البته برخورد سلیقه ای در فروم، اینکه بعضی از محتواها علی رغم تکرار فراوان مورد اعتراض واقع نمیشه ولی پست برخی دیگه (اکثرا خانمها) قابل تحمل برای بعضی کاربران نیست و مدام برچسب مالتی یوزر می خورن.
در هر حال عذرخواهی می کنم و سعی می کنم خیلی کمتر پست بذارم ولی واقعیتش از اینکه بعضی محتواهای آزاردهنده هم حذف بشن خوشحالم"
ضمنا از خوندن برخی پستها چیزهای زیادی یاد گرفتم و دوستهای خوبی هم پیدا کردم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۵۹ ق.ظ
تألمت، فتعلمت
رنج بردم
آموختم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - The BesT - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۰۱ ق.ظ
(۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۰۷ ق.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: دلم برای مانشت ۸۹ و ۹۰ تنگ شده. بیشتر دلم برای افرداش تنگ شده. به اعتبار وجود افراد هست که لحظات شیرین می شوند.
اگر کاربرها یه نگاه به پاسخ سوالات سالهای قبل بندازند متوجه میشن که آدمهای قدری اینجا بودن که البته الان نبودنشون بخاطر اینه که دارن توی بهترین دانشگاههای دنیا درس میخونن و فرصت کمی دارن اینجا فعال باشن و چه خوب که یه کوله بار تجربه را توی مانشت ثبت کردن و رفتن. در حال حاضر هم خیلیها اینجا دارن توی شرکتهای خوب کار میکنن و پروژه کار میکنن و تحصیلات موفقی را دارن میگذرونن. خب چرا نباید از تجربیاتشون استفاده کرد؟
متاسفانه ما عادت داریم یه مکان یا هر چیزی که رایگان در اختیارمون قرار بگیره فکر میکنیم وظیفه طرف مقابل بوده و استفاده نکنیم ازش. ولی اگر برای یه آموزش پول باید پرداخت کنیم فکر میکنیم خیلی دیگه ارزشمنده.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۵۶ ق.ظ
من از کسی عذرخواهی نمی کنم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Saman - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۲۰ ب.ظ
(۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۲۷ ب.ظ)Skyrim نوشته شده توسط: Codin
blackhalo1989
Pure Liveliness
Behnam
gogooli
Iranian Wizard
Saman
Aurora
Milestone
sixsixsix
Riemann
crevice
The Best
از بین کاربرای بالا فقط این شانس رو داشتم که با Saman از نزدیک برخورد داشته باشم!! یادش بخیر تئاتر شهر قرار گذاشته بودیم، یه بارون نم نم هم میومد تا انقلاب پیاده رفتیم و بعدش رفتیم نیکوصفت از اینی که توو فروم هست خیلی گُل تر بود و مطمئنم اگر از نزدیک با هر کدوم از بچه های بالا برخورد داشتم خیلی خیلی گُل تر و با صفا تر از تصورات من بودن.
خیلی خوب میشد اگه همون اندازه که این دوستان برای من و بقیه اعضای انجمن مفید بودن، من هم برای بقیه مفید می بودم، ولی حس میکنم در توانم نبوده. کاری که در حال حاضر از دستم برمیاد اینه که ازتون تشکر کنم، دمتون گرم واقعا
سلام
ای جانم ، به به، رضا باید قسمت آش خوردنشم میگفتی.دوستان خدا میدونه جز بهترین ملاقات های دوستانه بود.من کلا رفیق ندارم.نمیدونمم چرا اینجوری شدم.ولی رضا و ملاقات باهاش از بهترین ها بود برام.چیزی که همیشه یادم میمونه.
یه آشی تو انقلاب هست حتما تستش کنید شمام.
بعد انصافا رضا تاج سره و تا دلتون بخواد مفید بوده،خودش خبر نداره،منم کمی گیج میزنم این روزا، اسم آدما هم یادم میره چه برسه به خاطره ها(البته فک کنم مشکل مغزی دارم، اینو جدی میگم).این کاربرم خیلی خوبه : blackhalo1989 .
من الان متاسفانه حامل n نوع ویروسم. چشمامم به زور میبینن.یه سرما خوردگی عجیب غریب با یه بیماری های جهان سومی(حالا هر کی ندونه آمریکا به دنیا اومدم)
یه هفته رفتم کشور دوست و برادر عراق.خیلی حال داد، یه بار نزدیک ۴۸ ساعت نخوابیدیم.
باز براتون مینویسم اگر حسش بود و چشمام کمتر گریه زاری الکی بکنن(حساسیت)
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - عزیز دادخواه - ۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۱۸ ب.ظ
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افــسانه زدند
شعر قشنگیه نه؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - moslem73421 - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۸:۵۳ ب.ظ
(۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۲۰ ب.ظ)Saman نوشته شده توسط: البته فک کنم مشکل مغزی دارم، اینو جدی میگم).این کاربرم خیلی خوبه : blackhalo1989 .
b1 ببین بین اونایی که مشکل مغزی دارند هم طرفدار داری
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - moslem73421 - 29 مرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۴۵ ب.ظ
moslem73421 گرامی
شما یک اخطار از تالار گفتمان مانشت دریافت نمودهاید.
--
--
سلام
وقتتون بخیر
شوخی بی مورد نکنید لطفا!
-------------------------------------------------------------------------------
آقای saman به نظرم خودت خودتو مسدود کن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - متینا۲۰۲۰ - ۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۱۱ ب.ظ
(۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۰۷ ق.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: دلم برای مانشت ۸۹ و ۹۰ تنگ شده. بیشتر دلم برای افرداش تنگ شده. به اعتبار وجود افراد هست که لحظات شیرین می شوند.
بی شک جزو بهترین لحظات عمرم بود و با کسانی آشنا شدم که تا ابد یاد و تاثیرشون برام باقی میمونه. خیلیاشون رو از دست دادم و راه ارتباطی ندارم اما خدا رو شکر چند نفری هنوز باقی مونده.
ای کاش این پیام منو اون افراد قدیمی میدین و یه جوری باز ازشون با خبر میشدم. ای کاش میشد....
منم اون موقع مانشت را و به قول شما آدم های مانشت را دوست داشتم چون واقعا همه صادقانه توی مانشت جمع میشدن و مثل محیط واقعی به هم کمک می کردند که مطمئنا الان همه شون افراد موفقی شدند و سرگرم کار و زندگیشون شدند. فقط میتونم یک جمله بگم که مانشت اولین سایتی بود که من داخلش عضو شدم و فعالیت می کردم و خیلی چیزها را از مانشت یاد گرفتم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Masoud05 - 30 مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۱۳ ق.ظ
(۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۱۱ ب.ظ)متینا۲۰۲۰ نوشته شده توسط: (29 مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۰۷ ق.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: دلم برای مانشت ۸۹ و ۹۰ تنگ شده. بیشتر دلم برای افرداش تنگ شده. به اعتبار وجود افراد هست که لحظات شیرین می شوند.
بی شک جزو بهترین لحظات عمرم بود و با کسانی آشنا شدم که تا ابد یاد و تاثیرشون برام باقی میمونه. خیلیاشون رو از دست دادم و راه ارتباطی ندارم اما خدا رو شکر چند نفری هنوز باقی مونده.
ای کاش این پیام منو اون افراد قدیمی میدین و یه جوری باز ازشون با خبر میشدم. ای کاش میشد....
منم اون موقع مانشت را و به قول شما آدم های مانشت را دوست داشتم چون واقعا همه صادقانه توی مانشت جمع میشدن و مثل محیط واقعی به هم کمک می کردند که مطمئنا الان همه شون افراد موفقی شدند و سرگرم کار و زندگیشون شدند. فقط میتونم یک جمله بگم که مانشت اولین سایتی بود که من داخلش عضو شدم و فعالیت می کردم و خیلی چیزها را از مانشت یاد گرفتم.
موافقم. شما منو یاد یکی از افراد قدیمی انداختید. یکی از همون کسانی که خیلی دوست دارم باز ازش خبری بگیرم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 30 مرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۰۳ ق.ظ
(۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۸:۵۳ ب.ظ)moslem73421 نوشته شده توسط: b1 ببین بین اونایی که مشکل مغزی دارند هم طرفدار داری
هفت - هشت صفحه ای خوندم امشب, با اینکه بعضی از کامنت ها ناراحتم کرد (بخصوص کامنت مدیران) اما بسلامتی گذشتم از این کویر وحشت(!) چون انقدرها واکنش دادن ضرورتی نداشت.
این یکی هم نداشت.
اما چون مشابه همین کامنت رو چند روز پیش یکی دیگه از کاربرا نوشته بود دیگه سکوت جایز نیست. حتی اگه شوخی هم باشه قابل اغماض نیست.
دوست عزیز؛
اون کاربری که ازش نقل قول گرفتی یک از دور ترین کاربرای اینجا از لحاظ اعتقادی نسبت به من هست.
هممون اینجا از لحاظ جهان بینی و باور و ... دور و نزدیک همدیگه ایم. و هرکی اینجا دور و نزدیک خودش رو داره.
اما حتی جنگ هم آداب داره. (گرچه دعوا مرافه های اینجا خیلی بی اهمیت تر از اونه که واژه ثقیل جنگ رو بهش استیک کنی)
آیا به عواقب حرفی که میزنی فکر کردی؟
مغز هم مثل همه جای بدن ممکنه بیمار بشه. شما وقتی میرید بیمارستان مریضا رو مسخره میکنید؟
با اینکه مطلعید بیماری های روانی در جامعه ی ما داره بیداد میکنه و به موازاتش یه تابوی بزرگ هست, چرا به قبح بی منطقش دامن میزنید؟
هیچ میدونید همین تقبیح و تمسخر امثال شما باعث ترس و پرهیز کثیری از بیماران روانی برای پیگیری درمانشون میشه؟ صرفاً از ترس اینکه از طرف شماها برچسب نخورن تا ابد با رنج زندگی میکنن و زندگی رو نه تنها به کام خودشون بلکه به کام اطرافیانشون هم تلخ میکنن. میفهمی رنج یعنی چی؟
اینکه سامان اومد اینجا و از پیگیری بیماری خودش نوشت به نظرم چیزی جز شجاعت نبود. و لایق تحسین.
بنده هم همین جا با افتخار میگم که دیروز پیش یه روانپزشک بودم. و بخش عمده ای از انگیزم برای درمان این بود که مزاحمتی برای دیگران نباشم وگرنه آینده ی خاصی برای خودم متصور نیستم که بخوام شیرینش کنم!!
باور کنید به خانوادم نگفتم که دیروز رفتم مطب روانپزشک! با اینکه به خاطرش یه سفر رفتم و چون دفترچه با خودم بردم مادرم تقریباً فهمید که میخوام دکتر برم اما هرچی اصرار کرد بهش نگفتم دلیل سفرم چی هست! چون میترسم بگم! چون از ترس احتمالی مادرم آگاهم! از اینکه برچسب سنگین بیماری روانی رو پیشونی پسرش باشه!
چرا واقعا؟
میدونم که حرفت رو قلباً نگفتی و صرفا یه جنگ روانی ساده بود. اما اگه به تابوشکنی روانپزشکی کمک نمیکنی, دامن دیگه بش نزن!
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی, نیش مزن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - moslem73421 - 30 مرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۲۶ ق.ظ
(۳۰ مرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۰۳ ق.ظ)ezra نوشته شده توسط: زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی, نیش مزن
سلام ezra
چه متنی طولانی
من فکر میکردم سامان میگه بخاطر سرماخوردگی خسته است ومغزش از کار افتاده
سوءتفاهم واستون پیش اومده
عزیز اگه فکر میکنید سفر واستون خوبه پاشید بیاید پیش من . خوشحال میشم به من سر بزنید
بافت تاریخی و فضای سنتی یزد آدم رو روانکاوی میکنه.
|