هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۲۶ دى ۱۳۹۶۰۱:۲۷ ق.ظ
(۲۵ دى ۱۳۹۶ ۰۱:۳۵ ب.ظ)Milestone نوشته شده توسط: سوالی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که ارتباط وجود اون سگها با احتمال وقوع زلزله چی بود؟
هرچی فکر میکنم نتونستم درک کنم اینو هنوز! )))
زلزله که توو عمق زمین میاد، یه موج اولیه تولید میکنه و چند ثانیه بعدش موج دومیه (secondary wave). حیوونایی مثل سگ (اسب رو هم شنیدم) اون موج اولیه رو میتونند حس کنند. این هم یه نمونهاش:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 26 دى ۱۳۹۶۱۲:۰۹ ب.ظ
این که چه اتفاقی برای فرد افتاده یا حال روحیش چطوریه بهش مجوز نمیده هرجور که خواست رفتار کنه. فرضا اگه من با یکی تو خیابون دعوام شد قرار نیست بیام خونه اعصاب خوردیم رو سر اهالی خونه خالی کنم.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SepidehP - 26 دى ۱۳۹۶۱۲:۴۱ ب.ظ
(۲۵ دى ۱۳۹۶ ۰۲:۴۶ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: ماکارونیم تند شد -_- همش یه فلفل انداخته بودم توش :|
خوب منم تندی دوست دارم. اگه دوست نداشتم که فلفل استفاده نمیکردم در واقع زیادی تند شده بود
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 26 دى ۱۳۹۶۱۲:۵۰ ب.ظ
(۲۵ دى ۱۳۹۶ ۰۳:۵۰ ب.ظ)crevice نوشته شده توسط:
(25 دى ۱۳۹۶ ۰۳:۲۱ ب.ظ)gogooli نوشته شده توسط: داور دوم ها الکی هستند؟ تحت چه شرایطی اونایی که اولویت دوم هستند انتخاب می شن؟
اگه منظورتون پیپره؛ هیچ کدوم به هیچ کدوم ارجحیت نداره. اگه یکی از داورا بزنه بترکونه کارو؛ حالا چه نفر اول و چه دوم، کار خودشو کرده دگ..
نه منظورم دفاع ارشد بود. کاش گروه محترم یه مقدار فکر می کرد برای انتخاب داور. مثلا فیلد رو در نظر می گرفت. :|
کلا با مدیرگروه ها قرارداد دارم. کارشناسی هم مدیر گروهمون داورم بود. ولی حداقل اون بااخلاق بود. :|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 26 دى ۱۳۹۶۰۱:۴۶ ب.ظ
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : هر کس، دیگری را براى گناهى که از آن توبه کرده است سرزنش کند، نمیرد تا خود آن گناه را مرتکب شود.
____________________________________________
دنیا نیارزد آنکه پریشان کنی دلی...
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 26 دى ۱۳۹۶۰۳:۴۹ ب.ظ
(۲۵ دى ۱۳۹۶ ۰۸:۲۱ ب.ظ)reticent نوشته شده توسط: امروز شروع به مطالعه کتاب مستطاب "تذکره اندوهگینان" حسامالدین مطهری کردم، هنوز چند صفحه نخونده خوابم بُرد... الآن یادش هم که اُفتادم خمیازه کشیدم.
ادبیات کهن پارسی رو خیلی دوست دارم، اما بهشدت خوابآوره...
برخلاف مقدمات خوابآورش، خودش بسیار جذاب و زیباست.
___________________________________
اندوه آن باشد که بجویی خود را و آن باشد که بجویی "چرا" و "چگونه" را هرولهکنان.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - دختر مهربان - ۲۶ دى ۱۳۹۶۰۵:۱۰ ب.ظ
خاطره اولین و اخرین باری که ننه رو بردم حموم
رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود.......
به خاطر یه خاطره یاد این شعر افتادم سعی میکنم به خلاصه ترین شکل بنویسمش
مادربزرگم متولد ۱۲۷۸ یا ۱۲۸۸بود (زمانهای قدیم مثلا توی سن ۱۵ سالگی میرفتن شناسنامه میگرفتن،اینه که تاریخ تولداشون دقیق نبود)
مادربزرگ اوایل زندگیش خیلی شاد و خوشبخت بود و به رسم زمانهای قدیم کلی بچه داشت ، تا اینکه سال ۱۳۴۵ بابابزرگم فوت شد و مادربزرگ ۸تا پسر و تک دخترشو به سختی بزرگ کرد.
مامان بزرگ ، پیر و بزرگ ایل به حساب میومد وبرا خودش بروبیایی داشت، البته خودش حتی با سن و سال بالاش، خیلی تیز وبز بود و خودش دکتر میرفت، ورزش صبحگاهیش برقرار بود،کاراشو انجام میداد،یواش لقمه های غذاش رو می جوید و کلی مراقب سلامتش بود تا اینکه سال ۹۰ پاش لیز خورد و افتاد و لگنش شکست و دیگه سرپا نشد.....
حالا نوبت بچه ها بود از مادرشون مراقبت کنن، روزهای هفته رو تقسیم کردن بین ۷ پسر( عمو کوچکه که ته تغاری بود ی شهر دیگه زندگی میکرد)هرروز ی پسر با خانومش و بچه هاش خونه مادربزرگ بودن.
تا دی ماه ۹۵ که میخوام براتون بگم چی شد
اونروز نوبت ما بود، بامامان رفته بودیم خونه اش که اون روز پیشش باشیم و ببریمش حموم، مامانم سرمای بدی خورده بود، نگو از خونه نقشه کشیده بود منو مجبور کنه به حموم بردن ننه جان، داشتم کارای خونه مادربزرگو انجام میدادم که مامان بهم گفت ننه جونتو ببر حموم
واویلا، منه وسواسی خل شدم کلی غر زدم: که توی این خونه قدیمی ، با این حموم کهنه ! من نمیبرمش،،،،خلاصه که کلی باهام صحبت کرد و منو راضی کرد....اول کاری رفتم کل حموم و وسایلش رو شستم و آب داغ رو تو تشت باز کردم که بخار کنه و پیرزن سرما نخوره.... خلاصه که ننه رو بردم حموم که مامان ی ژیلت داد و گفت کارای بهداشتیشو انجام بده....منو میگی چاقو میزدی خونم نمیومد!! ولی خب قبول کرده بودم باید انجام میدادم، پیش خودم فکر کردم اگه برهنه اش کنم مریض میشه بنابراین آستین لباسشو تا زدم دادم بالا و شروع کردم دستاشو تمیز کردن ، چون وسواسی ام هستم مدام ژیلتو میزدم به کاسه استیل داخل حموم که تمیز شه که یهو ژیلت کامل شکست و دسته از کله جدا شد !!! بدبختیش این بود که مامان فقط ی دونه آورده بود. اول تصمیم گرفتم فقط حمومش کنم ولی دلم برا پیرزن سوخت دوباره تصمیمم عوض شد، با همون وسیله شکسته (
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
) با دقت و وسواس تموم و آهستگی هرچه تمام تر کاراشو انجام دادم. از بس طول کشید کل حمام رو بخار گرفته بود و ننه حسابی تنش دم کرده بود و لیف که میکشیدم مرتب دعام میکرد منم خوشم اومده بود دعا کنه بدتر با لیف پوستشو کندم....خلاصه که کلی ننه رو تمیز کردم و آوردمش بیرون و پیرزن تا خود شب کنار بخاری خوابید.
از اون روز هرکی ننه رو میبرد حموم محکوم میشد که درست حسابی دل به کار نمیده و مامان بزرگ راضی نمیشد به روش حموم دادنشون، و جالبش این بود که به خاطر فراموشی حتی یادش نبود که کی حمومش کرده و مرتب اسم نوه های دیگه رو به بقیه میگفت و مثلا میگفت زهرا از معصومه یادبگیر چجور حمومم کرد و به معصومه میگفت از لیلا یادبگیر چجور حمومم کرد، منم نامردی نکردم و هرگز نگفتم من بودم ننه رو اونجور پوست کندم
اینا رو برا این گفتم چون دیروز که سیستمم رو پاکسازی میکردم عکس حموم اون روز مامان بزرگ رو دیدم و یادش افتادم
. با دیدن عکس سیستم یاد این جمله افتادم "رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود........ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود" با ی وسیله شکسته تونستم کاراشو انجام بدم،شاید بخندید بگید حرف مسخره چیه ولی اگه ی کاری رو آهسته آهسته انجام بدید بالاخره انجام میشه البته اگه فوریتی در کار نباشه، وقت برای انجامش هست....
اگه اون روز از کارم دست میکشیدم و فقط ی حموم عادی میبردمش،چهار ماه بعد که فوت شد برام عذاب وجدانش میموند، اما الان خوشحالم که تلاشمو کردم
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - αɾια - ۲۶ دى ۱۳۹۶۰۷:۳۱ ب.ظ
(۲۶ دى ۱۳۹۶ ۰۱:۴۶ ب.ظ)reticent نوشته شده توسط: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : هر کس، دیگری را براى گناهى که از آن توبه کرده است سرزنش کند، نمیرد تا خود آن گناه را مرتکب شود.
"اى کسانى که ایمان آوردهاید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است و هرگز (در کار دیگران) تجسّس نکنید و هیچیک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبهپذیر و مهربان است!"
اگه این دوتارو رعایت میکردیم چقدر زندگی و روابطمون قشنگ تر بود..
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - αɾια - ۲۶ دى ۱۳۹۶۰۹:۴۸ ب.ظ
هفت بهشت زندگی
بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود بغلت کرد و شیرت داد
بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت با تو کودکی کرد
بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
بهشت چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سن تو شد تا یاد بگیری
بهشت پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه می کند
بهشت ششم:
همسر توست که باتمام وجود در کنار تو معمار زندگی مشترک تان است ،گویی دو شاخه از یک ریشه اید
بهشت هفتم:
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
آری شاید هر کدام از ما تمام هفت بهشت را نداشته باشیم ،اما
بهشت همین حوالیست
مادرت را بنگر
پدرت را ببین
خواهر یا برادرت را حس کن
به معلمت سر بزن
دوستت را به یاد بیاور
همسرت را در آغوش بگیر
فرزندت را ببوس
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت
بهشت را با همه قلبت حس کن
همین نزدیکیست..
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pioneer01 - 26 دى ۱۳۹۶۱۱:۲۲ ب.ظ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 27 دى ۱۳۹۶۱۲:۳۷ ق.ظ
یک روز دوباره سبز خواهد شد دشت
خود را بتکان درخت تنهای بزرگ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 27 دى ۱۳۹۶۰۱:۲۹ ق.ظ
خوابم نمیاد :///
امشبو هم با موزیک صبح میکنیم ((:
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 27 دى ۱۳۹۶۰۹:۱۰ ق.ظ
لذت قرار ملاقات با یک دوست قدیمی...
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pioneer01 - 27 دى ۱۳۹۶۱۱:۲۶ ق.ظ
(۲۷ دى ۱۳۹۶ ۰۱:۲۹ ق.ظ)crevice نوشته شده توسط: خوابم نمیاد :///
(۲۷ دى ۱۳۹۶ ۱۱:۰۹ ق.ظ)crevice نوشته شده توسط: مررسی؛ دیشب بی هوش شدم الان گوش دادم ارامش بخش بود (:
این یه تکنیکه هر وقت ادم به یکی میگه خوابم نمیاد خوابش میبره
من چند بار امتحان کردم