مطالب خواندنی و تصاویر جالب - نسخهی قابل چاپ |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - diligent - 03 آبان ۱۳۹۱ ۱۰:۴۶ ب.ظ
جالبه ولی کالسکه هه چقد ایمنی داره؟ سرنگون نشه یه وقت !! |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - Pakzad - 04 آبان ۱۳۹۱ ۰۱:۴۲ ب.ظ
خانم انرژی مثبت،ایشون با حداکثر سرعت ۸۳۳/۹ مایل بر ساعت یا ۱۳۴۲/۰۳ کیلومتر بر ساعت سقوط ازاد کردند. |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - انرژی مثبت - ۱۵ آبان ۱۳۹۱ ۰۲:۰۱ ب.ظ
رودخانه ای بر روی رودخانه ترافیک در چین رویش گل در کویر |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - انرژی مثبت - ۲۰ آبان ۱۳۹۱ ۰۲:۵۵ ب.ظ
قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغه های مصنوعی... هر چه فکر میکنم میبینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟ قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند. قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده... تا به حال بیل زدهاید؟ باغچه هرس کردهاید؟ آلبالو و انار چیدهاید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند. قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود. من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغهزنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد. قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی سال بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد. چیز زیادی از زندگی نمیدانم، اما همین قدر میدانم که این همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته و سردرگم کرده... آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمیآوریم چرا … |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - آرتا - ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ۰۱:۲۷ ق.ظ
این داستان اتفاقی که واسه دوسته دوستم اتفاق افتاده و دوسته دوستم واسه دوستم قسم خورده بود که واقعیه. الان از زبون دوستم این جریان گفته میشه: دوستم تعریف می کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! اینطوری تعریف می کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه نه از موتور ماشین سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی صدا بغل دستم وایساد. من هم بی معطلی پریدم توش. این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!! خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می اومدم که ماشین یهو همون طور بی صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می رفت طرف دره. تو لحظه های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می رفت، یه دست می اومد و فرمون رو می پیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می دویدم که هوا کم آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود. |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - فوژان - ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ۰۲:۰۳ ق.ظ
(۱۵ آبان ۱۳۹۱ ۰۲:۰۱ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: رودخانه ای بر روی رودخانهترافیکش فوتوشاپه :دی |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - انرژی مثبت - ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ۱۲:۵۱ ق.ظ
یه مظلب روانشاسی است : اشنایی با هوش ۸ گانه انسان دوست داشتید می تونید مطالعه کنید. مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - azad_ahmadi - 03 آذر ۱۳۹۱ ۱۲:۲۷ ق.ظ
ایران - کردستان (منطقه ای بین پاوه - مریوان). |
هنرمندی که با دود نقاشی می کشد - maryami - 03 آذر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۶ ب.ظ
من که خیلی خوشم اومد گفتم برا دوستان هم بذارم محمد اوزگار هنرمند مسلمان ترکیه ای است که توانسته به وسیله دود تصاویری را مجسم و در ذهن ما بگنجاند. او فردی ۴۲ ساله بوده که تاکنون آثار زیادی از خود به جای گذاشته است.همچنین وی توانست نام خود را در کتاب گینس به ثبت برساند. سال گذشته نمایشگاهی در استانبول برگزار کرده و آثارش را به معرض دید عموم قرار داد و پولی که بابت بازدید از نمایشگاهش حاصل شد را تماما صرف امور خیریه کرد. منبع: مجله تصویری Top Nop |
یک سایت جالب برای نقاشی کشیدن - و بازی کردن - a.hooshmand - 06 آذر ۱۳۹۱ ۱۲:۴۷ ق.ظ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. در این سایت می توانید یک شکل آدم بکشید و بازی را با آن شروع کنید.... |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - انرژی مثبت - ۱۰ آذر ۱۳۹۱ ۰۷:۲۰ ب.ظ
تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند، حداکثر زمانی رو که تونستند دوام بیارند ۱۷ دقیقه بود. سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر ۱۷ دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند، اما این بار قبل از ۱۷ دقیقه نجاتشون دادند. بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند. حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟ ۲۶ ساعت !!!!!!!!!!!! پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودند تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارن. امید قوه محرک زندگی است. ساموئل اسمایل |
[ویدئو]تاسیس دانشگاه تهران از زبان استاد حسابی - Xilinx - 20 آذر ۱۳۹۱ ۱۱:۳۰ ق.ظ
دیدن این ویدئو که خالی از لطف هم نیست رو به دوستان توصیه می کنم. چه مشکلاتی داشتیم... دانشگاه تهران قبل از اینکه اسمش دانشگاه تهران بشه اسمش university of Tehran بوده مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - Eternal - 11 بهمن ۱۳۹۱ ۰۵:۴۳ ب.ظ
یه سایت جالب برا آموزش دوبل پارک خیلی جالبه ، دوست داشتین یه سری بزنین مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. |
ریسمان ذهنی - good-wishes - 22 بهمن ۱۳۹۱ ۱۱:۰۰ ب.ظ
شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت. وقتى شبانگاه گروه به آنسوى کوهستان رسیدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شیوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثر گذارترین خاطره این سفر یک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقریبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پایان خاطره از این عده به صورت جوانان خام و ساده لوح یاد کردند. شیوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره این جوانان را از صبح با خود حمل کردید و در تمام مسیر با این اندیشه کلنجار رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه ندادید!؟ شما همگى از این جوانان با صفت ساده لوح و خام یاد کردید اما از این نکته کلیدى غافل بودید که همین افراد ساده لوح و بىارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همین الآن هم بخش اعظم فکر و خیال شما را اشغال کردند. اگر حیوانى که وسایل ما را حمل مىکرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسیر را با ما همراهى کرد. آن جوانان با یک ریسمان نامریى که خود سازنده آن بودید این کار را کردند. در تمام طول مسیر بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کردید و آن صحنهها را براى خود بارها در ذهن خویش تکرار کردید. شما با ریسمان نامریى که دیده نمىشود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خوردهاید. و آنقدر اسیر این بازى بودهاید که هدف اصلى از این سفر معرفتى را از یاد بردهاید. من به جرات مىتوانم بگویم که آن جوانان از شما قوىتر بودهاند چرا که با یک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار دادهاند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود یدک بکشید هرگز نمىتوانید ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشید و در نتیجه خود را شایسته نور معرفت بدانید. یاد بگیرید که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنید و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بیندیشید. اگر غیر از این عمل کنید، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود یدک میکشید آنقدر زیاد میشود که دیگر حتى فرصت یک لحظه تماشاى دنیا را نیز از دست خواهید داد. |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - Xilinx - 25 بهمن ۱۳۹۱ ۰۱:۱۶ ق.ظ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. |