شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - نسخهی قابل چاپ |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 23 خرداد ۱۳۹۳ ۰۲:۳۶ ب.ظ
از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم بی خود از حادثه ی عشق تو دیوانه و مست عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم تا که وصفی ز کمان و خم ابروی تو رفت… در پی دیدن رویت همگی تیر شدیم از کمان خانه ی زلفت همه بالا رفتیم در سراشیبی ابروت سرازیر شدیم گو گدایان در این خانه بیایند که ما از گدایی به در تو همگی میر شدیم عاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند… جمله در حلقه ی تو در غل و زنجیر شدیم شاعر:ناشناس |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - happy07 - 24 خرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۳۷ ب.ظ
"گریه سیب" شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها را بستم باد با شاخه در آویخته بود. من در این خانه ی تنها، تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا، بیرون، در باغ در پس پنجره ام میگرید... صبحگاهان شبنم میچکید از گل سیب استاد عزیزم: هوشنگ ابتهاج رشتی(سایه) تهران فروردین ۱۳۵۱ از مجموعه شعر "یادگار خون سرو" البته این شعر در کتاب "آینه در آینه" هم به چاپ رسیده است. |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - mammad_asir - 24 خرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۲۳ ب.ظ
میخواهمت میخواهمت چنان که شب خسته خواب را میجویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را بیتابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایستهای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، میآفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را "قیصر امین پور" |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 26 خرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۴۸ ق.ظ
عاشق این شعر بودم و هستم ۱۰ساله شعری که همیشه بابا واسه مامان میخونده بی تو،مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو بمن گفتی : ازین عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینة عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ، که دلت با دگران است تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن ! با تو گفتنم : حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … ! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت ! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ! بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم فریدون مشیری |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sahar salehi - 26 خرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۱۶ ق.ظ
من وقتی این شعر رو خوندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد این شعر از دکتر شریعتیِ و احتمالا خیلیا قبلا خوندنش: خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است … و این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا: منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت خالقت اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو جز من کس دیگر نمیفهمد به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد. |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - ۸Operation - 26 خرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۲۸ ب.ظ
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه موهومی بود این دایره ی کبود اگر عشق نبود از آینه ها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟ در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟ از دست تو در این همه سرگردانی تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟ |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - chaka - 26 خرداد ۱۳۹۳ ۰۹:۵۲ ب.ظ
تو شاهکار خالقی تحقیر را باور مکن بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش زیبا و زشتش پای توست،تقدیر را باور مکن تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن،تصویر را باور مکن خالق تو را شاد افرید،ازاد ازاد افرید پرواز کن تا ارزو ، زنجیر را باور مکن ..... |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - happy07 - 28 خرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۲ ق.ظ
شعرش شاید کمی طولانی باشه ولی واقعا شعر قشنگیه پیشنهاد میکنم از دستش ندید: عشق رسوایی محض است که حاشا نشود عاشقی با اگر و شاید و اما نشود شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم هر کسی دربه در خانه ی لیلا نشود دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم سر ِ بازار که او منتظر ما نشود لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟ من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام کمرم غیر در ِ خانه ی تو تا نشود هرقدر باشد اگر دور ِ ضریح تو شلوغ من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت کار اعجاز شما با دَم ِ عیسا نشود امن تر از حرمت نیست ، همان بهتر که کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو نفس آخر خود را بکِشد پا نشود دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب حرفم این است که یک وقت مداوا نشود! من دخیل ِ دلِ خود را به تو طوری بستم که به این راحتی آقا گره اش وا نشود بارها حاجتی آورده ام و هر بارش پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود امتحان کرده ام این را حرمت ، دیدم که هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت عاشقی با اگر و شاید و اما نشود محمد سولی |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 29 خرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۳۹ ب.ظ
دلوم لک زده بود بروی شیراز خوشا شیراز و وضع بیمثالش// خداوندا نگه دار از زوالش ز رکن آباد ما صد لوحش الله// که عمر خضر میبخشد زلالش میان جعفرآباد و مصلا// عبیرآمیز میآید شمالش به شیراز آی و فیض روح قدسی// بجوی از مردم صاحب کمالش که نام قند مصری برد آن جا// که شیرینان ندادند انفعالش صبا زان لولی شنگول سرمست// چه داری آگهی چون است حالش گر آن شیرین پسر خونم بریزد //دلا چون شیر مادر کن حلالش مکن از خواب بیدارم خدا را //که دارم خلوتی خوش با خیالش چرا حافظ چو میترسیدی از هجر// نکردی شکر ایام وصالش |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - نازین - ۲۹ خرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۰۳ ب.ظ
خان ننه آمان، نولِیدی بیر اوشاخلیغی تاپایدیم بیر ده من سنه چاتایدیم سنیلن قوجاقلاشایدیم سنیلن بیر آغلاشایدیم یئنیدن اوشاق اولورکن قوجاغوندا بیر یاتایدیم ائلر بیر بهشت اولورسا داها من ئوز آللاهمیمدان باشقا بیر شئ ایستمزدیم <<استاد شهریار>> |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 30 خرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۱۱ ق.ظ
خانه ی من خانه ای ساخته ام از مقوای سفید دارد آن پنجره ای تا بتابد خورشید همه دیوار اتاق رنگ شادان دارد جای آتشدانی به زمستان دارد بستری هست تمیز که توان خفت بر آن چمنی هست و گلی جویباری است روان کاغذی خانه ی من حرف فردای من است روشنی باید مهر هر کجا جای من است خانه باید آباد خانه باید روشن خانه باید آزاد تا بود خانه ی من "پروین دولت آبادی" ﺧﺮﻡ ﺁﻥ ﺑﻘﻌﻪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﮕﻪ ﯾﺎﺭ آنجاست ﺭﺍﺣﺖ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭ آنجاست ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﯼْ ﻫﻤﯿﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﯽ ﺟﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﺲ ﺩﻟﻢ ﺁﻥ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺩﻟﺒﺮ ﻋﯿﺎﺭ آنجاست ﺗﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﺳﻘﯿﻢ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺁﻥ ﺟﺎﺳﺖ ﻣﻘﯿﻢ ﻓﻠﮏ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﮐﻮﮐﺐ ﺳﯿﺎﺭ آنجاست ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﺻﺒﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺁﺭﯼ ﺳﻮﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﮔﺬﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺭ آنجاست ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﻡ ﺭﻭﻡ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﺤﺮﻡ ﺍﺳﺮﺍﺭ آنجاست ﻧﮑﻨﺪ ﻣﯿﻞ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﭼﻤﻦ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺩﻝ ﺁﻥ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ آنجاست ﺳﻌﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﺧﺖ ﺑﺮﺑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺰﻟﮕﻪ ﺍﺣﺮﺍﺭ آنجاست |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - mammad_asir - 30 خرداد ۱۳۹۳ ۰۵:۴۹ ب.ظ
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم سوی خاک، خم گشته از ناتوانی بگفتم: چه گم کرده ای اندر این خاک؟ بگفتا: جوانی،جوانی ،جوانی...! ملک الشعرا بهار |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sahar salehi - 31 خرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۸ ب.ظ
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم کیست آن گوش که او می شنود آوازم یا کدام است سخن می کند اندر دهنم کیست در دیده که از دیده برون می نگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد به یکی عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم تو مپندار که من شعر به خود می گویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزن مولانا |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sana2014 - 31 خرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۴۸ ب.ظ
ن زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم. ************************************************************* ************************************************************* گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله ها را یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله ها را... |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sahar salehi - 31 خرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۵۸ ب.ظ
نمی دونم شعر حساب می شه یا نه ولی قشنگه می نویسمش بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد... مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند,ولی آنان را ببخش . اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند,ولی مهربان باش اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت,ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند,ولی شریف و درستکار باش . آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند,ولی سازنده باش . اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند , ولی شادمان باش . نیکی های درونت را فراموش می کنند.ولی نیکوکار باش . بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد. و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم دکتر علی شریعتی |