"ارنستو چگوارا دلاسرنا"نام کامل اوست و لقب «چه» را کوباییها به او دادهاند، لقبی که در این کشور برای خطاب قرار دادن کسی با احترام به کار برده میشود. «چه» مبارزی است که آوازهء او تنها به آمریکای لاتین محدود نمیشود....
مجلهء تایم چهگوارا را جزو یکی از صد چهرهء تاثیر گذار در قرن بیستم انتخاب کرده است. در استکهلم بیش از سیصد عنوان کتاب دربارهء او منتشر شده است. کافهای در مالزی وجود دارد که روی تمام فنجانهای قهوهاش عکس او چاپ شده است و پاتوق طرفداران «چه» است.تفریح جوانان میلانی، فروش تیشرتهای «چه» کنار خیابانهاست. دولت برزیل نام چند سینمای این کشور را «ارنستو چهگوارا» گذاشته است. کلاه مدل «چهگوارا» پر فروشترین نوع کلاه در تابستانهای ترکیه است. مارک «چهگوارا» معروفترین مارک سیگار در سودان معرفی شده است و باز هم طبق آمار مجلهء تایم حدود ۷۶ درصد جوانان دنیا «چه» را میشناسند و برای او احترام قائلند. مردم بولیوی به خود میبالند چون «چه» به خاطر آنان و در آنجا کشته شده است هرازگاهی دعوای میان ملتها هم بالا میگیرد. ایرلندیها معتقدند چون پدر «چه» اهل این کشور بوده پس «چه» به آنها تعلق دارد. آرژانتینیها میگویند که چون او ملیت این کشور را داشته و در همان جا تحصیل کرده پس یک آرژانتینیاست. کوباییها اعتقاد دارند که چون «چه» در سرزمین آنها و بهخاطر آنها جنگیده در یک سخنرانی گفته که افتخار میکند کوبایی باشد، پس او اهل کوبا است. چهگوارا را نمیتوان متعلق به یک کشور دانست،چه آنکه نام و عکس چهگوارا امروزه در تمامی کشورهای دنیا به نماد اعتراض درمقابل استبداد و سرمایه داری نوین بدل شده است.«چه» متعلق به تمامی آزادیخواهان ضد امپریالیسم جهانست. ارنستو چهگوارا یکی از خیل عظیم اسطورههای تاریخ است.
اندیشه و عشق او به انسان فراتر از مرزهای جغرافیایی و نژادی است.بارزترین ویژگیاو را میتوان روحیهء مبارزه جویی و آشتی ناپذیری با ظلم و استبداد در هر قیافه و شکل دانست.او نه مرد سیاست بود و نه حسابگر و از دغلها و نیرنگهای آن بیزار.
«ارنستو چهگوارا» در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در «روزاریو» دومین شهر مهم و بزرگ آرژانتین به دنیا آمد. در خانوادهای ممتاز از تبار اسپانیایی و ایرلندی که گرایشهای سیاسی چپ داشتند، بزرگ شد. «ارنستو» بزرگترین فرزند خانواده بود. در سال ۱۹۵۳ از دانشکدهء پزشکی فارغ التحصیل شد و سپس سفر به دیگر کشورهای آمریکایی را آغاز کرد، سفری که نقطهء عطفی در زندگی او بود. در سال ۱۹۵۴ زمانی که در «گواتمالا» بود با پشتیبانی از حکومت «جاکوب آربنز» که منتخب مردم بود قدم به عرصهء مبارزات سیاسی گذاشت. آربنز در نتیجهء توطئه و در مداخلات تجاوز کارانهء سازمان سیا سرنگون شد و «چه» به مکزیک گریخت. اندکی بعد به فیدل کاسترو و دیگر انقلابیونی پیوست که با جنبش ۲۶ ژوییه در پی بر اندازی دیکتاتوری «فولژ نیسو باتیستا» در کوبا بودند.«گوارا» در دسامبر ۱۹۵۶ ازجمله مبارزانی بودکه به منظور آغاز مبارزه چریکی از عرشهء کشتی کوچک «گرانما» قدم به خاک کوبا گذاشتند. او که در اصل پزشک گروه بود همچون یک فرماندهء ارتش شورشی ظاهر شد. درپی سقوط «باتیستا» در دسامبر ۱۹۵۶، چهگوارا یکی از رهبران حکومت تازهء کارگران و دهقانان شد و پستهای دولتی متعددی چون ریاست بانک مرکزی کوبا و وزارت صنایع به او واگذار شد. چهگوارا بارها به نمایندگی از کوبا درمجامع مختلف چون سازمان ملل متحد شرکت کرد. او در مقام یکی از رهبران جنبش ۲۶ ژوییه به برگزاری گردهماییهای گروههای سیاسی - که سرانجام در ۱۹۶۵ به بنیانگذاری حزب کمونیست کوبا انجامید - یاری رساند.گوارا در اوایل ۱۹۶۵ از همهء مسوولیتها و پستهای دولتی کنارهگیری کرد و به منظور کمک به پیشبرد مبارزههای ضدامپریالیستی و ضد سرمایهداری در دیگرکشورها، کوبا را ترک کرد وهمراه با داوطلبانی که بعدها در «بولیوی» به او پیوستند، نخست به کنگو «زئیر» رفت و در جنبش ضد امپریالیستی آن کشور به رهبری «پاتریس لومومبا» شرکت جست. از نوامبر ۱۹۶۶ تااکتبر ۱۹۶۷ جنبش چریکی بولیوی را بر ضد دیکتاتوری نظامی آن کشور رهبری کرد. درهفتم اکتبر ۱۹۶۷ در عملیات رزمی ساختهء سازمان سیا به دست نظامیان بولیوی زخمی و دستگیر و روز بعد از آن تیرباران شد.
امروزه پس از گذشت سی و هفت سال ازمرگش هنوز هم او یکی از چهرههای محبوب اسطورهای به خصوص درمیان جوانان است. اسطورهء عصیان که نامش پرچم هر مبارزهای است. شخصی که تصویرش بر پیراهنهای سرخی نقش بسته که جوانان معترض بر تن میکنند بی آنکه از اندیشههای انقلابی او خبر داشته و یا حتی جهان بینی او را پذیرفته باشند.
«چه» میتوانست همچون بسیاری از فارغ التحصیلان رشتهء پزشکی در گوشهای از دنیا برای خود مطبی دایرکند، اما روح عصیانگرش او را واداشت تا به یاری همنوعانش درمناطق استبداد زدهء آمریکای لاتین بشتابد. زمانی که چهگوارای جوان و دوست همراهش «آلبرتو گرانادو» با موتورسیکلت از ردهء خارج توترون ۵۰۰ مدل ۱۹۳۹، که تنها به بهای چند پزوی ناچیز خریداری شده بود، قصد سفر به دور آمریکای لاتین را جهت درمان بیماران جزامی کرد آمریکای سرخ لاتین در زیر چکمههای سنگین امپریالیسم جان میداد، اما نه «چه» و نه «آلبرتو» هیچ کدام از این حقیقت تلخ آگاهی نداشتند.آنها تنها میخواستند مناظر بکر قارهء پهناورشان را از نزدیک ببینند و به کمک بیماران جزامی بشتابند، سفری که پایانش به گونهای دیگر بود و باعث تولد انسانهایی شدکه اکنون نام آنها را مترادف با انقلاب به کار میبرند.
" چهگوارا" مردی بود که هرگز در بند مقام، رهبری و یا افتخارات نبود. او اعتقاد راسخ داشت که مبارزهء چریکی انقلابی، شکل بنیادین اقدام برای کسب آزادی خلقهای آمریکای لاتین است و این نتیجهگیری ناشی از اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تقریبائ تمام کشورهای آمریکای لاتین بود. «چه» عمیقائ بر این باور بود که رهبری سیاسی و نظامی مبارزه چریکی باید یگانه باشد و این که مبارزه تنها میتواند توسط خود واحد چریکی رهبری شود، نه از طریق دفاتر راحت بوروکرات ها در شهرها.
چهگوارا به معنای واقعی کلمه یک چریک مبارز اینترناسیونالیست بود. او میگوید: « هر قطرهء خون ریخته شده در سرزمینی که در زیر پرچمش زاده نشده باشی، تجربهای است که به زندهء ماندگان منتقل میشود تا بعدا آن را در مبارزه برای رهایی کشورشان به کار برند. همچنانکه که خلقی خود را آزاد میسازد، قدمی بر میدارد در پیکار برای رهایی مردم خود ما.»
«چه» معتقد بود که هر انسانی برای رهایی از ظلم و استبداد باید بهایی برایآزادیاش پرداخت کند، او میگوید: «اسکلت آزادی ما قبلا شکل گرفته است، هنوز گوشت و لباس به این اسکلت نیامده است، ما بهای آزادی خود و حفاظت از آن را با خون و ایثار پرداخت میکنیم. ایثار و فداکاری ما آگاهانه است، سیرآزادی طولانی و در بعضی قسمتها ناشناخته است.»
هفتم اکتبر ۱۹۶۷ «چه» آخرین سطرهای وقایع روزانهء خود و گروه چریکیاش را نوشت. روز بعد در ساعت یک بعدازظهر در یک درهء کم عرض و تنگ، جایی که برای درهم شکستن محاصره به انتظارشب نشسته بودند، نیروی عظیمی از دشمن برآنها تاخت. گروه کوچک مردانی که واحد چریکی را تشکیل میدادند تا گرگ و میش بامداد قهرمانانه جنگیدند.ازکسانی که در نزدیکترین مواضع به «چه» میجنگیدند کسی زنده نماند جزو دو نفر که به همراه «چه» مجروح و دستگیر شدند.
روز بعد از دستگیری «چه» با شنیدن صدای شلیک فهمید که دو همرزم «پرویی» و «بولیویاش» اعدام شدهاند. نوبت به «چه» رسیده بود، مجری اعدامش دستخوش تردید شده بود.
»چه» با استواری فریاد زد «شلیک کن نترس !» آنگاه با شلیک یک رگبار مسلسل از کمر به پایین حکم اجرا شد. جلادان دستور داشتند او را از سر و سینه هدف قرار ندهند تا مرگش به تعویق بیفتد. این تصمیم ظالمانه عذاب «چه» را طولانی میکند تا اینکه گروهبانی که او نیز مست بوده است گلولهای به پهلوی او شلیک میکند و به زندگیش پایان میدهد. این شیوهء رفتار، درست نقطهء مقابل احترامی بود که «چه» بدون استثنا نسبت به افسران و سربازان بسیاری نشان میدادکه به اسارت او درآمده بودند.
برای «چه» ساعتهای پایانی زندگیاش در چنگ دشمن فرومایه قطعا بسیار تلخ بوده است; اما هیچ کس بهتر از او آمادگی گذراندن چنان آزمونی را نداشت.
هشتم اکتبر چهگوارا تیر باران شد.جسدش را به هلیکوپتر بستند تا به همه اعلام کنند که چریک مبارز را دستگیر کردهاند پس از انتقال جسد «چه» به «هیگوئرا» روستایی درشمال بولیوی، تازه همه فهمیدند چه کسی کشته شده است. حکومت وقت از ترس، جسد «چه» را سوزاند و بقایای استخوانش را در مکان نامعلومی خاک کرد. سالها بعد در پی فشار دولت کوبا و شخص فیدل کاسترو، دولت بولیوی استخوانها را در تابوت گذاشت و به کوبا فرستاد تا «چهگوارا» در میان اشک و احترام دفن شود.
زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!! چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود برود؛ من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را .
هر چند وقت یک بار خوب است آدم به مردم خوش اقبال جهان درس بدهد، حتی اگر برای این باشد که غرورشان را لحظه ای مبدل به شرم کند؛ چرا که خوشبختی هایی متعالی تر از خوشبختی آنها وجود دارد؛ خوشبختیهایی عظیم تر و عزیزتر.
آزادی بیش از همه از دست کسانی ضربه میخورد که برای نیل به آن کوتاهترین مسیر را انتخاب میکنند.
حتی مرگم را شکست به حساب نمی آورم ، به جای آن، تنها حسرت ترانه ای ناتمام را با خود به گور خواهم برد...