|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 13 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۹:۵۶ ب.ظ
(۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۹:۳۷ ب.ظ)maneshty نوشته شده توسط: مانشت الان فقط یه دونه مدیر داره اونم خانم samira هست.
حتی ادمین هم نداره!!
وقتی اعتیاد به مانشت باشه هیچ کاری نمیشه کرد
البته از حق نگذریم اکثر مدیران حضور دارند و به مسائل بخش خودشون رسیدگی میکنند .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 13 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۱:۳۷ ب.ظ
در میانِ روزها از "روزِ دوم" بدم میآید ...
روز دوم بیرحمترین روز است ... با هیچکس شوخی ندارد.
در روزِ دوم همهچیز منطقیست ... حقایق آشکار است و به هیچ وجه نمیتوان سرِ خود را شیره مالید.
مثلاً روزِ اولِ مهر همیشه روزِ خوبی بود ... آغازِ مدرسه بود و خوشحال بودیم ... اما امان از روزِ دوم ... روزِ دوم تازه میفهمیدیم که تابستان تمام شده است.
یا مثلاً روزِ دومِ بازگشت از سفر ... روزِ اول خستگی در میکنیم ... حمام میکنیم ... اما روزِ دوم تازه میفهمیم که سفر تمام شده است ... طبیعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال تمام شده است.
هر گاه مادر بزرگ نزدِ ما میآمد و یک هفته میماند ... وقتی که بر میگشت ناراحت میشدیم ... اما روزِ دوم تازه میفهمیدیم که "مادر بزرگ رفت" یعنی چه؟
یا وقتی کسی از دنیا میرود ... روزِ اول خدا بیامرز است و روزِ دوم عزیزِ از دست رفته... و تازه میفهمیم این رفتن برگشتی ندارد...
باید روزِ دوم را خوابید ...
باید روزِ دوم را خورد ...
باید روزِ دوم را مُرد ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elham_sh219 - 14 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۹:۳۳ ق.ظ
چه شده است مهربان؟
قرار شد همراه همیشگی هم باشیم در کوچه باغهای عشق و دوستی...
دست یکدیگر را بگیریم در پیچ و خمهای شعر و شور و شعور...
و با هم بیاموزیم، بیازماییم و تجربه کنیم محبت را، دوست داشتن را و آبادگری دلها را...
یادت هست برایت نوشتم:
"میخواهم در جادهی رفاقت همراهت شوم...
عطر ناب گل واژههایت را بنوشم و سرمست شوم...
و روح تشنهام را با باران پاک و زلال محبتت بشویم و جلا دهم..."
و پرسیدم:
"مرا زیر چتر نگاه مهربانت پناه میدهی؟"
و تو چه زیبا محبت را زمزمه کردی در گوش جانم:
"شما همراه همیشگی من خواهید بود..."
اینک تو را چه شده است، که کلبهی امید و آرامش دوستانت را تعطیل کردهای؟ چگونه دلت میآید عطر خوش گل واژههایت را، باران پاک و زلال محبتت را، جادوی پرستیدنی کلامت را، لذت شورانگیز حضورت را و گوهر درخشان دلیافتههایت را از ما دریغ کنی؟ مگر رفاقت و دوستی تعطیلی بردار است؟ مگر فرشته میتواند نامهربان باشد؟ مگر الههی ناز میتواند ناز نکند و فخر نفروشد؟ مگر مهربان میتواند عطر محبت نپراکند؟ و مگر خورشید میتواند نتابد و گرما نبخشد؟
امروز بار دیگر سلام گرمم را تقدیم دل مهربانت میکنم همانی که خودت عشق معنی کردی...
اگر چه به حلقهی یاران دیر پیوستم
ولی ز جام شراب تو پاک سرمستم
تو خود حدیث محبت به گوش من خواندی
پناه بیکسیام شو که دل به تو بستم
زود برگرد ... زود زود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 14 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۶:۱۹ ب.ظ
تووی این خونه ی متروک دلم جون میده میمیره
شباشم بی ستاره ست و غروباشم نفس گیره
دلم میخواد یه مدت خیلی طولانی مثلا" چند ماه یا حتی شده چند سال از خونه و شهرم و دوستانم و کلا" از هرچی آشناس دور باشم ..نمیدونم چرا اینقدر آدم گریز شدم ..
آدم واقعا" تنها باشه بهتر از اینکه که یه عده کناش باشن و احساس تنهایی کنه ..والااااا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - lotus - 15 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۶:۱۷ ق.ظ
دل تنگم حرف واسه گفتن زیاد داره....
ولی از همتون میخوام برام دعا کنید
خیلی دعا کنید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 15 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۳:۰۶ ب.ظ
(۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۱:۳۷ ب.ظ)kati نوشته شده توسط: در میانِ روزها از "روزِ دوم" بدم میآید ...
این جمله ها از کیه؟؟یا از کدوم کتابه؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 15 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۳:۱۶ ب.ظ
"یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا........
بی هیاهو.......
همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین خانم/آقا
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی؟
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم که رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و .........
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم.......
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 15 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۳:۵۶ ب.ظ
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانههایی را که هر روز برایشان میریزم
در میان آنها
یک پرندهی بیمعرفت هست
که میدانم روزی به آسمان خواهد رفت
و بر نمیگردد.
من او را بیشتر دوست دارم...
"گروس عبدالملکیان"
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ۱۰:۳۰ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۷:۴۳ ب.ظ
دست خودم نیست
وقتی حرف از اختیار و انتخاب و ایده تازه نباشه و به جاش همش خط و نشون و تهدید و رقابت احمقانه
دلم میخواد لج کنم
باهمه
حتی با استاد و درس و نمره خودم
اصلا با زندگی...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 15 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۸:۰۵ ب.ظ
ساعتها به این فکر میکنم که چرا و برای چی من باید آزموده شم خــــــدا؟!!
کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند !
(۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۳:۰۶ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: (13 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۱:۳۷ ب.ظ)kati نوشته شده توسط: در میانِ روزها از "روزِ دوم" بدم میآید ...
این جمله ها از کیه؟؟یا از کدوم کتابه؟
این جملات رو از نوشته های یه دوستی خوندم ! دوستش داشتم با اجازشون کپی کردم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 15 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۸:۳۶ ب.ظ
رنج، تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم
تا دوست را به یاری نخوانیم...
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند
طعم توفیق را می چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند
یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم ...
و طعم باخت، حماقت، آسیب، بازیچه بودن و سواری دادن را چه خوب چشیدم!
یاد گرفتم که انسانها تا زمانی که کارشان را راه بیندازی دوستت دارند
یاد گرفتم که اونهایی که ظاهرشون ساده و آرومه، که در ظاهر اعتماد به نفسشون صفره ، که از سر ترحم و اینکه خدا رو خوش بیاد بهشون اعتماد به نفس میدی ، آخر سر که کارشون راه افتاد میچاپنت و میرن !
ملتی که ادعاشون گوش فلک رو کر میکنه چه راحت دروغ میگن ! نقاب مظلومیت و دلشکستگی میزنن تا کارشون راه بیفته !!!
شایدم عادت دارن به اینجوری زندگی کردن، به حق خوری، به سوء استفاده و نمک نشناسی !! فقط "ادعا" بود انسانیتشان!!
هیچ وقت تو زندگیم از ته دلم برای کسی بد نخواستم.. اما یکسریها بد دلمو شکوندن.. به اسم دوست اومدن و زخمشون هیچ وقت خوب بشو نیست . تا قیام قیامت این آدما رو نمیبخشم ..
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ..
خدایا سپردم به خودت .. خودِ خودت .. فقط خودت ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azarakhsh1986 - 16 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۱:۵۱ ق.ظ
لبت را کنترل کن.
ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو.
حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
( میرزا اسماعیل دولابی)
کل ذنبک مغفور سوی الاعراض عنی ... ادن منی ، ادن منی ، *ادن منی
همه گناهانت جز رو گرداندن از من بخشیده شده است . به من نزدیک شو ، به من نزدیک شو ، به من نزدیک شو ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 16 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۷:۳۴ ق.ظ
عامو شبی رفتیم بریم مثلا یی پری تو شهر بخوریم و از آب و هووی اردیبهشتی شهرمون نهایت استفاده رِ بکنیم،..هر جو رفتیم قیومت بیگیره قلیونو از ما جلوتر رفته بود!!! هر چی نفس میکشیدی یو بوی الو سیا میداد یا نعنو یا دوسیب! خوب عامو نکنینای کا را رِ ،حیفِ بوی عطر با هار نیس که باای چیا خرابش میکنین؟!! اصلا من میخوام بودونم جوون ۱۷-۱۸ ساله مال ای چیان؟ نه خدا وکیلی شمو بوگو!!!
هیچی دیگه خلاصه با یی ریه آلوده و کله پرک بدو برگشتیم خونه!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 16 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۹:۰۹ ق.ظ
چرا رفتی چرا ؟ من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا ؟ من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گر چه عمری یار من بود
امیدت گر چه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا ؟ من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
سیمین بهبهانی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - neilabak - 16 اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۱:۲۰ ق.ظ
چقدر وقتی آدم صورت نشسته بشینه پای کدزنی خوب نتیجه میده !
تجربه ثابت کرده اگه صورتتو بشوری عمرا انقدر زود به نتیجه برسی!
|