هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - فوژان - ۲۷ مهر ۱۳۹۲۰۸:۱۱ ب.ظ
من چرا هیچی مهارت عملی بلد نیستم؟ که چی این همه معارف اسلامی و تاریخ و این چیزا
الان دلم میخواد خودمو بزنم له کنم اگه زودتر با این افرادی که الان آشنا شدم آشنا شده بودم اینجا نبودم
حالم از دانشگاهمون با همه ی افراد توش بهم میخوره از خودمم الان همینطور
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 27 مهر ۱۳۹۲۱۰:۱۰ ب.ظ
اینکه آدم حالش گرفته باشه بده، بدتر اینه که حتی کسی نباشه حالتو بهش بگی و از همه اینا بدتر اینه که مجبور باشی حالتو به روت نیاری و لبخند بزنی!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 27 مهر ۱۳۹۲۱۱:۳۱ ب.ظ
ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند
و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند
تلاطم های زندگی حکمت خداوندی است
پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان...
Sent from my Galaxy S II (GT-I9100) using Tapatalk 2
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samaneh@90 - 28 مهر ۱۳۹۲۱۲:۵۲ ق.ظ
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد
پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .
سهراب سپهری
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fifa2020 - 28 مهر ۱۳۹۲۰۱:۰۶ ق.ظ
مازیار فلاحی یه کاری با آدم میکنه که آدم از اینکه شکسته عشقی نخورده شرمنده میشه ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mhd3 - 28 مهر ۱۳۹۲۱۱:۵۴ ق.ظ
مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتر شد
کیف مادر را خالی می کند
تا بسته سیگاری بخرد
بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید :
عقل زن کامل نیست ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - تینا - ۲۸ مهر ۱۳۹۲۰۲:۴۰ ب.ظ
خیلی دلم گرفته خییییییییییلی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samaneh@90 - 28 مهر ۱۳۹۲۰۴:۲۵ ب.ظ
مجــــازی هستیم...امــــا...
دلمــــــان مجازی نــــیست... میشکند...
حواست به تایــــپ کردنت باشــد. این جمله تینا (کاربر انجمن) زیادی قشنگه و واقعیت!!!!!!!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - virtual girl - 28 مهر ۱۳۹۲۰۵:۲۵ ب.ظ
میان این همه مهمان
چقدر تنهایم
وقتی میان این همه کفش
کفش های تو نیست!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 28 مهر ۱۳۹۲۰۵:۳۸ ب.ظ
یک نوستالژی کوچک
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 28 مهر ۱۳۹۲۱۰:۴۵ ب.ظ
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را .....
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Eternal - 28 مهر ۱۳۹۲۱۰:۵۶ ب.ظ
ای خدا آخر چرا این گونه شد
کشتی روحم چنین فرسوده شد
من که بودم عابد درگاه تو
پس چرا بختم چنین وارونه شد
ای خدا رویم سیه ، قلبم سپید
این سیه رویم چنین شرمنده شد
ای خدا این محنت از بهر چه بود ؟
کین چنین خواری به چشمم دیده شد
ای خدا من از تو میخواهم فرج
کن روا این حاجتم، کین عقل من دیوانه شد
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم خیلی گرفته کاش کمی تنها میشدم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 29 مهر ۱۳۹۲۰۲:۵۵ ق.ظ
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 29 مهر ۱۳۹۲۱۲:۱۴ ب.ظ
خدایا آخه آدم از چند جهت باید ضربه بخوره ؟
از دشمن ضربه می خوری انصافه که از دوست هم ضربه بخوری ؟!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ppositiveenergy - 29 مهر ۱۳۹۲۱۲:۳۲ ب.ظ
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
------------------------------------------------------------------
دوستم هر صبح یک کاسه برنج یا گندم میریزه پای پنجره
یا توی حیاط و میگه این هم صدقه امروزم ....
پرنده ها که خوشحال شن
غصه ها رو با خودشون میبرن به آسمون....
سلامتیه همه اونایی که مهربونی با همه
وجودشون آمیخته و حتی گرسنگیه پرنده ها
توی این هوای سرد آزارشون میده........
فقط بخاطر مردم تغییر نکن.
این جماعت هر روز تورا جور دیگری می خواهند ...
بدن انسان می تونه تا ۴۵ واحد درد رو تحمل کنه.
اما زمان تولد، یک زن تا ۵۷ واحد درد رو احساس می کنه
این معادل شکسته شدن همزمان ۲۰ استخوانه!
مادرتون رو دوست داشته باشید ...
در زندگیت به کسی اعتــــماد کن ،
که به او ایمــــان داری نه احســاس . . .
اگر :
هدفی برای زنددگی
دلی برا دوست داشتن
وخدایی برای پرستش داری
خوشبختی
خداوندا به من بیاموز: