RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 13 تیر ۱۳۹۷۰۹:۴۸ ب.ظ
بگو آخه به تو چه که دخالت میکنی
جریمه ت اینه که وایسی تا قورتت بدن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 14 تیر ۱۳۹۷۱۲:۵۱ ق.ظ
با گیر دادنای مادرم جون میگیرم
با دمپایی از سر کوچه نون میگیرم
عکس پروفایل یارو بود!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Skyrim - 14 تیر ۱۳۹۷۱۱:۴۶ ق.ظ
بعد ۲ ماه پیام داده چه پیامی ... "i couldn't connect to REST API " ... یا اصلا من چه میدونم.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - αɾια - ۱۴ تیر ۱۳۹۷۰۵:۴۰ ب.ظ
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
... ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 14 تیر ۱۳۹۷۰۶:۳۴ ب.ظ
در من آشوبیست که تنها با تو آرام میشود و در من آرامشسیت که تنها با بودن تو آشوب میشود.
و من در میانهی تمام این آشوب بی تو و با تو ماندهام.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milad_Hosseini - 14 تیر ۱۳۹۷۰۷:۴۳ ب.ظ
از همه دوستان دعوت میکنم لینک زیر رو مطالعه کنن و نظرشونو راجع به این متن اعلام کن..
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 14 تیر ۱۳۹۷۰۸:۴۴ ب.ظ
(۱۴ تیر ۱۳۹۷ ۰۷:۴۳ ب.ظ)Milad_Hosseini نوشته شده توسط: از همه دوستان دعوت میکنم لینک زیر رو مطالعه کنن و نظرشونو راجع به این متن اعلام کن..
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
نقدش که خودش یه مبحث مفصله! میشه حتی چند ساعتی در مورد صحبت کرد (مکتوبش که میشه یه فصل کتاب )
اون متن اصلی که بچه مدرسه ایه نوشته با نمک بود.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - majidnourirad10 - 14 تیر ۱۳۹۷۰۸:۴۵ ب.ظ
(۱۳ تیر ۱۳۹۷ ۰۸:۳۵ ق.ظ)big cloud نوشته شده توسط: من یه موس وایرلس ازین برند دارم الان فک کنم ده ساله داره برام کار میکنه
من یک موس دارم ماله ۵ ساله پیشه تقریبا... یعنی وقتی که رفتم توی مغازه و گفتم "ارزون ترین موس و صفحه کلیدی که دارید چنده؟" اون زمان دو تاش با هم شد ۱۵ هزار تومن فکر کنم . ولی تا الان که آخ نگفته و داره کار میکنه
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 14 تیر ۱۳۹۷۰۹:۱۱ ب.ظ
(۱۴ تیر ۱۳۹۷ ۰۷:۴۳ ب.ظ)Milad_Hosseini نوشته شده توسط: از همه دوستان دعوت میکنم لینک زیر رو مطالعه کنن و نظرشونو راجع به این متن اعلام کن..
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
با احترامات وافر، خیلی مسخره و چرت بود
(۱۴ تیر ۱۳۹۷ ۰۸:۴۴ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: اون متن اصلی که بچه مدرسه ایه نوشته با نمک بود.
دقیقا به نظرم خِرَدِ اون بچه خیلی بیشتر از این فردی بود که به قول خودش تحلیل کرده بود ((((((:
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 14 تیر ۱۳۹۷۰۹:۲۲ ب.ظ
(۱۴ تیر ۱۳۹۷ ۰۹:۱۱ ب.ظ)crevice نوشته شده توسط: دقیقا به نظرم خِرَدِ اون بچه خیلی بیشتر از این فردی بود که به قول خودش تحلیل کرده بود ((((((:
نظر اون بچه قابل اعتنا نیست به اون صورت.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 14 تیر ۱۳۹۷۰۹:۴۰ ب.ظ
(۱۴ تیر ۱۳۹۷ ۰۶:۳۴ ب.ظ)Amir V نوشته شده توسط: در من آشوبیست که تنها با تو آرام میشود و در من آرامشسیت که تنها با بودن تو آشوب میشود.
و من در میانهی تمام این آشوب بی تو و با تو ماندهام.
اگه واقعا اون "تو" هست، بش بگین، حقشه بدونه. از طرف خودتون جای اون تصمیم نگیرین که با یکی دیگه خوشبختر میشه.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Skyrim - 15 تیر ۱۳۹۷۱۲:۱۷ ق.ظ
دیجی کالا هم مسخره شو درآورده، سبد کالاش سکته ای کار میکنه. دفعه سومه که میرم ۴-۵ تا چیزی رو که میخام اضافه میکنم آخرش میشه فقط یه دونه آخری تو سبدم هست.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - The BesT - 15 تیر ۱۳۹۷۰۱:۵۳ ق.ظ
مادربزرگ را بلند کردم ببرم از اتاقش بیرون. چندقدم راه اومد دیگه حرکت نکرد. بهش گفتم قدم بردار.دیدم مکث کرد. گفتم راه بیا قدم بردار. عکس العملی نشون نداد. سرش داد زدم گفتم قدم برداااار راه بیااا کمرم درد گرفت چندقدم دیگه راه بیا . سست شد.بدنش لخت شد. کج شد. محکم گرفتمش گفتم نیفتی چرا صاف واینمیسی.... اون کج شد.منم برای اینکه باهاش نیفتم اونطرفی میکشیدمش. دیگه کمرم توان نداشت وزن خودم و خودشو تحمل کنه. فقط گرفته بودمش محکم که با شدت نیفته. فکر کنم بازوهام کش اومدن خیلی درد میکنن. به سختی نشوندمش. گفتم چی شده.حرف نزد.گفتم خوبی؟ حرف نزد. گفتم حرف بزن بگو آره. فقط سرشو کمی برام تکون داد. دیگه خوابوندمش .به زور قرص زیرزبونی هل دادم تو دهنش و دهنشو به زور باز میکردم آب میریختم تو دهنش. فشارشو گرفتم ۲۰بود. زنگ زدم دکترش.گفت فشارش اگه پایین نیومد باید زنگ بزنید اورژانس. یک ساعت به یک ساعت فشارشو میگرفتم تا اینکه آخرشب ۱۶شد و صداش که میزدم سرشو به سمتم برمیگردوند. دیگه خوابید.منم اومدم خونمون.
عزیزکم نمیتونه حرف بزنه. سه چهارماه پیش سکته کرد و قدرت تکلمشو از دست داد . فردا صبح هم کتاب و دفترمو جمع میکنم میرم مجدد پیشش. نمیدونم به دغدغه های خودم فکر کنم؟ به مامانم فکر کنم که تنهایی نفرستمش خونه مادربزرگ؟ به مادربزرگ فکر کنم؟ به چی فکر کنم؟
اون لحظه که بدنش لخت شد و حس کردم داره توی بغلم از بین میره به بی ارزشی و پوچی دنیا پی بردم..
ولی باز هم در میان اینهمه دلواپسی، فکر کردن به آرزوهام منو سرپا نگهداشته. اما چه آرزویی جز نفس کشیدن عزیزانمون؟
لحظاتتان شاد و زیبا
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 15 تیر ۱۳۹۷۰۹:۵۰ ب.ظ
اسبم آرزوست ...
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - αɾια - ۱۵ تیر ۱۳۹۷۱۰:۲۲ ب.ظ