|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Masoud05 - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۵۶ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۰ ب.ظ)Milestone نوشته شده توسط: (02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۳۲ ب.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: مقالاتی که خودم نفر اصلی نبودم، به جایگاه واقعی م راضیم حتی اگر اسمم نفر آخر باشه. اما پیپرایی که خودم نوشتم تماما بدون استثنا اسم خودم رو اول گذاشتم
آقا مسعود البته اگه روزی شما خواستید با من Paper بنویسید شاید روی این قضیه اسامی کمی بیشتر فکر کردم! بالاخره شما مدیر کل هستید و قدرت دست شماست! )))
عجب. لطفا تجدید نظری کنید و بزارید با هم کار کنیم
مدیر کل که ترس نداره، هیچ قدرتی هم نداره
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ماه بانو - ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۰۹ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۰ ب.ظ)Milestone نوشته شده توسط: حدس میزنم مثل المپیکهای قبل، کتها با شلوارها سِت نیست!
کاش مشکلش فقط همین بود
رنگ - دوخت - پارچه - چروکی لباسها - مانکن های متفاوت - مانکن برعکس - مقنعه روی شونه - کلاه روی مانکن بدون سر
واقعا بعد این همه سال تجربه کسب نمیکنن؟
[attachment=20367]
[attachment=20368]
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۱۴ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۰۹ ب.ظ)ماه بانو نوشته شده توسط: رنگ - دوخت - پارچه - چروکی لباسها - مانکن های متفاوت - مانکن برعکس - مقنعه روی شونه - کلاه روی مانکن بدون سر
واقعا بعد این همه سال تجربه کسب نمیکنن؟
تجربه نمی خواد که !
اینا فقط فکر اینن سفارش لباسا رو بدن به فک و فامیلای خودشون !
کی قید آبروی کشوره !
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۲۷ ب.ظ
المپیک
ژیمناستیک
خیلی قشنگه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milestone - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۰ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۵۶ ب.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: عجب. لطفا تجدید نظری کنید و بزارید با هم کار کنیم
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۰۹ ب.ظ)ماه بانو نوشته شده توسط: نگ - دوخت - پارچه - چروکی لباسها - مانکن های متفاوت - مانکن برعکس - مقنعه روی شونه - کلاه روی مانکن بدون سر
واقعا بعد این همه سال تجربه کسب نمیکنن؟
فکر کنم اینا لباسای تمرینیشونه! من باور نمیکنم! احتمالا فتوشاپه! شاید هم نخواستن ریا بشه، لباسای اصلی رو رو نکردن!
آخه اینارو روی دیوار مهربونی هم آویزون کنن بعیده باز کسی برداره!
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۱۴ ب.ظ)ezra نوشته شده توسط: اینا فقط فکر اینن سفارش لباسا رو بدن به فک و فامیلای خودشون !
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۲۷ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: ژیمناستیک
هیچوقت نتونستم با ایننوع ورزشهای بلاد کفری ارتباط برقرار کنم!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۴ ب.ظ
من از غسالخونه میترسم...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۲۷ ب.ظ
(۰۱ مرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۱۰ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: + من بصورت ضمنی اشاره کردم به موضوع بیرنگ شدن مدیرای تازه بازنشسته ولی ندیدن!! نمیدونم چرا
ها من دیدم ولی چون خودم ذینفع بودم صداش رو در نیاوردم :')) شوخی کردم من کارهای نبودم خب که چیزی بگم...
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۰ ق.ظ)Aurora نوشته شده توسط: اخرش نباید باشه there are less ؟ فکر کردم چون بعد say هست باید این هم پرسشی نباشه و جمله ساده باشه.
نه اتفاقاً اون از پارامترهای خفونت (خفن بودن) جمله هست. از اونجایی که هیشکی حتی یه attempt نزد، بعداً جوابش رو بهتون خصوصی میگم.
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۴ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: من از غسالخونه میترسم...
نترسید اونجا به ندرت آدمای زنده رو راه میدند
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۰ ب.ظ)Milestone نوشته شده توسط: هیچوقت نتونستم با ایننوع ورزشهای بلاد کفری ارتباط برقرار کنم!
حالا با بقیهی ورزشها ارتباط برقرار کردید یا اونا هم نه؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milestone - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۸ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۲۷ ب.ظ)behnam5670 نوشته شده توسط: حالا با بقیهی ورزشها ارتباط برقرار کردید یا اونا هم نه؟
اتفاقا چرا؛
اعتراف میکنم با ورزش انگلیسیها (یکی از راسهای اصلی بلاد کفر ) یعنی فوتبال ارتباط عمیقی برقرار کردم و حتی در عنفوان نوجوانی یک بار هم تو تست تیمهای پایه یکی از باشگاههای لیگ برتری ایران [که طبق پروتکل نمیتونم نام بیارم! ] شرکت کردم ولی از اونجا که اون مربیهای تستگیرنده بسیار حسود و تنگنظر بودن، رد کردن منو نامردا! در واقع من اون تیم رو از دست ندادم، بلکه اونا منو از دست دادن! اگه این اشتباه رو مرتکب نمیشدن احتمالا من الان به جای تایپ این حرفا داشتم سلفی میگرفتم با طرفدارهام!
همچنین با ورزشهای دیگهای هم ارتباط برقرار کردم، اما از اونجا که ممکنه ریا بشه، ترجیح میدم بهشون اشاره نکنم!
خیالتون راحت آقا بهنام! درجه ارتباطات بالاست!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۰۷ ب.ظ
بشینیم جاوا بخونیم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kilookiloo - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۴۸ ب.ظ
دوستان به کمک فوری شما نیازمندم
ی شبکه عصبی باید مینوشتم که ظاهرش مثل MLP میمونه ولی آپدیت وزن ها با GA باید انجام شه . روی دیتاست iris هم باید تست بشه .
کدهای شبکه رو با جاوا زدم ( منظورم اینه متلب نیست ) ی مشکل منطقی توش وجود داره .
من ورودی ها رو میدم به شبکه خروجی لایه هیدن رو بدست میارم و بعد خروجی اصلی . بعد دوتا نورون لایه output رو با هم مقایسه میکنم اگه اولی بیشتر بود میگم کلاس ۱ تشخیص داده و اگر دومی بیشتر بود میگم کلاس ۲ تشخیص داده .
حالا مشکل اینجاست من با هر مقدار تصادفی وزن که شروع میکنم همیشه به ازاری همه ی ورودی ها یک نورون بزرگتر از اون یکیه ( یبار اجرا میکنم توی ۱۰۰ تا ورودی ۱۰۰ بار نورون یک بیشتره و یبار اجرا میکنم ۱۰۰ باز نورون ۲ بیشتره ) . خروجی های لایه output خیلی خیلی به هم نزدیکه !
نمیدونم چی کنم درست بشه , تعداد نورون های لایه هیدن رو تغییر دادم , range وزن ها رو هم تغییر دادم ولی نشد
یکی دو روز وقت دارم تحویلش بدم کمک کنید لطفا
---------------------
پ.ن : چون تعدادی از دوستانی که اینجا هستن هوش مصنوعی میخونن و زیاد بازدید داره اینجا مطرح کردم . ببخشید دیگه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Aurora - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۱۸ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۴ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: من از غسالخونه میترسم...
ترس نداره
من اصلا نمی ترسم الکی مثلا من خیلی شجاعم (:
من تا سالنش رفتم حتی داخلش هم رفتم ولی وقتی رفتم که کسی نبود. باور نمی کنی یکی دستمو گرفته بود هی میگفت بیا تو. من دستمو کشیدم گفتم خواهش می کنم بگذار برم (((: انقدر اصرار می کرد می گفت بیا تو ببینی خوبه. همه ی بچه های کوچیک از ۴ تا ۵ ساله تا بزرگترا رفتند ولی من نرفتم. نمی دونم می رفتم می ترسیدم یا نه. نمی دونم چرا بچه ها نه تنها نمی ترسیدند بلکه تعریف می کردند!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reticent - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۳۲ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۱۸ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: (02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۴ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: من از غسالخونه میترسم...
ترس نداره
من اصلا نمی ترسم الکی مثلا من خیلی شجاعم (:
من تا سالنش رفتم حتی داخلش هم رفتم ولی وقتی رفتم که کسی نبود. باور نمی کنی یکی دستمو گرفته بود هی میگفت بیا تو. من دستمو کشیدم گفتم خواهش می کنم بگذار برم (((: انقدر اصرار می کرد می گفت بیا تو ببینی خوبه. همه ی بچه های کوچیک از ۴ تا ۵ ساله تا بزرگترا رفتند ولی من نرفتم. نمی دونم می رفتم می ترسیدم یا نه. نمی دونم چرا بچه ها نه تنها نمی ترسیدند بلکه تعریف می کردند!
من ۱۱ سالم که بود یکی از عمههام از دنیا رفتن. تو بهشت زهرا تو سالن بیرونی ایستاده بودم. چون شنیده بودم که اگر ۷۰ تا حمد بخونی حتی ممکنه مرده زنده بشه تند تند حمد میخوندم و وسطاشم شماره هاشو قاطی میکردم و برمیگشتم از اول میخوندم. یه مأمور هم دم ورودی سالن اصلی نشسته بود که چهار چشمی میپائید منو که نرم تو. یه خورده که گذشت دیدم از زیر یه در آلومینیومی جنازههای غسل دادهشده و کفنشده رو میفرستن بیرون. خیلی صحنه وحشتناکی بود.
از اون به بعد دیگه هوس نکردم داخل اونجا سرک بکشم.
________________
تابستون پارسال که برای مامانبزرگم رفته بودیم بهشت زهرا که کارای غسل و کفن و نماز میت رو انجام بدیم و طبق وصیتشون برای خاکسپاری ببریمشون قم٬ وقتی پامو گذاشتم تو اون سالن بزرگ و دیدم جنازه ست که اینور و اونور میبرن (من از جنازه و نزدیک شدن جنازه در حال تشییع به خودم فوقالعاده وحشت دارم و سفیدی کفنشو که میبینم عجیب میترسم) و یکی واسه جوونش گریه میکنه یکی منتظر مادرشه و ... چنان حال بدی پیدا کردم که با خودم عهد کردم پامو که از اونجا گذاشتم بیرون دیگه برنگردم اونجا تا زمانی که خودمو ببرن ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 02 مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۱۹ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۰۷ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: بشینیم جاوا بخونیم.
نظرم عوض شد،ES6 و React رو در حد آشنایی باید بخونم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۵۱ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۱۴ ب.ظ)ezra نوشته شده توسط: تجربه نمی خواد که !
اینا فقط فکر اینن سفارش لباسا رو بدن به فک و فامیلای خودشون !
کی قید آبروی کشوره !
خدائیش نمیدونم اینجا کی میخواد درست بشه، یقهی عکس اول (نمیدونم این جوازِ مفتخوری رو کی باب کرده) و دکمهها و گلدوزهای لباس زنونه رو نگا کن:
مقایسه کنید با لباسهای استرالیا و انگلیس:
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۱۷ ب.ظ
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۱۸ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: ترس نداره
من اصلا نمی ترسم الکی مثلا من خیلی شجاعم (:
من تا سالنش رفتم حتی داخلش هم رفتم ولی وقتی رفتم که کسی نبود. باور نمی کنی یکی دستمو گرفته بود هی میگفت بیا تو. من دستمو کشیدم گفتم خواهش می کنم بگذار برم (((: انقدر اصرار می کرد می گفت بیا تو ببینی خوبه. همه ی بچه های کوچیک از ۴ تا ۵ ساله تا بزرگترا رفتند ولی من نرفتم. نمی دونم می رفتم می ترسیدم یا نه. نمی دونم چرا بچه ها نه تنها نمی ترسیدند بلکه تعریف می کردند!
من همش فکر میکردم مرگ واسه همسایه ست, امروز تو گوگل نوشتم غسالخونه و اینتر زدم, اصلاً قشنگ نبود! اصلاً! در و دیواراشم یجوری بود...
(۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۳۲ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: من ۱۱ سالم که بود یکی از عمههام از دنیا رفتن. تو بهشت زهرا تو سالن بیرونی ایستاده بودم...
.
.
چنان حال بدی پیدا کردم که با خودم عهد کردم پامو که از اونجا گذاشتم بیرون دیگه برنگردم اونجا تا زمانی که خودمو ببرن ...
خب من اصلاً دوست ندارم با پای بقیه هم برم اونجا!
++ مانتو مدرسه ی ما ازینایی که به عنوان لباس فرم طراحی کردن قشنگتر بود! اونی که لباس طراحی کرده رو باید یسر ببرن غسالخونه حساب کار دستش بیاد : ))))
|