|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۵ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۳ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: آخه من غیر از تختم جای دیگه خوابم نمیبره
فکر نمی کردم دیگه اینقدر بی نزاکت باشن بیان روی تختم
ولی اتاقم بوی سوسک میییییییییده حالم بدههههههه
سارااااااا خدا میدونه چندبار این سوسکا به همراه خانوادشون از صورتت رد شدن بدون کفش
نترس من باهاتم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۵ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: وایییییییییی ساارااااااااااا سوسککککککککککککک...
سوسک از دورببینم سکته نمیکنم بیاد سمتم سکته رو زدمممم
مینروا باورت میشهههههههه روی پام وایستاده بود انقدم بزرگ بود پاهاش
والا منم بعید نیس تا الان چنتا سکته ناقص زده باشم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۷ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۵ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: مینروا باورت میشهههههههه روی پام وایستاده بود انقدم بزرگ بود پاهاش
والا منم بعید نیس تا الان چنتا سکته ناقص زده باشم
واااااااااااااااااااااااااااااااااااای ...
میگماااااااا سارا نگیری کلی سم خالی کنی تو اتاقتا خطرناکهههههه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - IT.girll - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۵ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: (31 خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: (31 خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۴۷ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: یکیش روی پام وایستاده بود
امروز هم از روی تختم با ده سانت فاصله از من رد شد (اینجا چرا شکلک گریه ندارهههه)
وایییییییییی ساارااااااااااا سوسککککککککککککک...
سوسک از دورببینم سکته نمیکنم بیاد سمتم سکته رو زدمممم
مینروا باورت میشهههههههه روی پام وایستاده بود انقدم بزرگ بود پاهاش
والا منم بعید نیس تا الان چنتا سکته ناقص زده باشم
تصورشم واسم سخته
بهش فک نکن. رو یه موضوع دیگه تمرکز کن یادت بره خاطره اش
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۵ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: سارااااااا خدا میدونه چندبار این سوسکا به همراه خانوادشون از صورتت رد شدن بدون کفش
نترس من باهاتم
وااااااااااااای نگووووو دقیقا از همونجا که سرم رو میذارم رد شد
حالا که اینطور شد پاشو بیا امشب توی اتاق من نگهبانی بده
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۴۱ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: پسر باس حرفاش طولانی و پرحرف باشه.
آره موافقم. مثلا میشینی یه ده خط حرف میزنی و ماجرا میگی بعد کل واکنش هاش تو این چنتا خلاصه میشه: عجب/ok/هیچی/آره/نه/ها/.. دو کلمه ای یا یک کلمه ای...
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: وااااااااااااای نگووووو دقیقا از همونجا که سرم رو میذارم رد شد
حالا که اینطور شد پاشو بیا امشب توی اتاق من نگهبانی بده
هنوز تو اتاقت میخوابی؟ من بودم عمرا پامو اونجا میذاشتم تا وضعیت سوسکا تعیین بشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۰ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ)IT.girll نوشته شده توسط: تصورشم واسم سخته
بهش فک نکن. رو یه موضوع دیگه تمرکز کن یادت بره خاطره اش
منم میخوام تمرکز کنم ولی این سوسکای بی دین و ایمون مگه میذارن
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۷ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: واااااااااااااااااااااااااااااااااااای ...
میگماااااااا سارا نگیری کلی سم خالی کنی تو اتاقتا خطرناکهههههه
چشم عزیز دل
اگر بزنم میرم توی یه اتاق دیگه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sanaz777 - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۵ ق.ظ
من که هر وقت تو خونه سوسک پیدا میشه میرم توو چادر مسافرتی میخوابم ) اصلا واسه همینم خریدمش )
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۶ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ)diligent نوشته شده توسط: عجب/ok/هیچی/آره/نه/ها/
خب واقعن چه چیز دیگری میشه گفت؟
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۵ ق.ظ)sanaz777 نوشته شده توسط: من که هر وقت تو خونه سوسک پیدا میشه میرم توو چادر مسافرتی میخوابم ) اصلا واسه همینم خریدمش )
پشه بند ببندید :| خنک تر از چادر هست.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۶ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: وااااااااااااای نگووووو دقیقا از همونجا که سرم رو میذارم رد شد
حالا که اینطور شد پاشو بیا امشب توی اتاق من نگهبانی بده
لای بالشتت هم رفته سارا,
یاد قضیه مورچها افتادم : ))))))))))))
دیگه چیکارکنییییییییم یه رفیق گل که بیشتر نداریم لباس اهنیی بر تن میکنم با کمان و نیزه میام پیشت بریم به جنگ سوسک ها.
*به قول آقای بلک هیلو سانس خانوما شده
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۸ ق.ظ
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۰۸ ق.ظ)diligent نوشته شده توسط: هنوز تو اتاقت میخوابی؟ من بودم عمرا پامو اونجا میذاشتم تا وضعیت سوسکا تعیین بشه
تا امروز میخوابیدم
منم قدیما همینجوری بودم
ولی خداییش امشب دیگه می ترسم
(۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۱۶ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: لای بالشتت هم رفته سارا,
یاد قضیه مورچها افتادم : ))))))))))))
دیگه چیکارکنییییییییم یه رفیق گل که بیشتر نداریم لباس اهنیی بر تن میکنم با کمان و نیزه میام پیشت بریم به جنگ سوسک ها.
*به قول آقای بلک هیلو سانس خانوما شده
آره والا از این حشرات موذی باهوش خونه ما بعید نیس
وااای مینروا مورچه ها رو یادتهههههههههه؟
من خودم یادم می افته می میرم از خنده ))))))))))))
ایول پاشو بیا عشقم
اصلا سوسکا زره و نیزه رو ببینن عقلشون سر جاش میاد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - roger670 - 31 خرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۰۵ ب.ظ
چند آیه زیبا :
گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/۶)
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/۷)
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/۵۳)
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/۶۳)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ ۳۰)
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ ۱۰۹)
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/۳۶)
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - یاس رازقی - ۰۱ تیر ۱۳۹۴ ۰۹:۱۷ ق.ظ
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام
ظهر بخیر
خوابالوها
پاشید دیگه
ماشالا ماه رمضون همش میخوابیدا
واویلا
حوصلم سر رفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
هیچکسم نیست یه کم شلوغ بازی در بیاریم :|
یک یه یاری داشتم ....یاد این شعرای مسخره هم بخیر
حوصلم سر رفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
هیچکسم نیست یه کم شلوغ بازی در بیاریم :|
یک یه یاری داشتم ....یاد این شعرای مسخره هم بخیر
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - virtual girl - 01 تیر ۱۳۹۴ ۱۰:۵۳ ق.ظ
بحث حیوونا شده منم یه چی وحشتناک بگم که چن روز پیش یه موش اومده بود اتاقم میفهمی ؟ مووووووش اه اه اه !چندشه!!
عاخه یه خوابگاه پسرانه چسبیده به خونه ی ماست بعداونا هم که میدونین چقدر کثیفن اصولن در بالکن باز منده نگو از اونجا تشریف اومده !!
حالا وارد جزئیات نمیشم حالم به هم میخوره . هیچی دگ وقت سحری هم بودداشتم درس میخوندم با دیدنش چنان جیغی کشیدم که دگ کسی نموندکه از خواب پانشه!
عاخه چرا من
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MShariati - 01 تیر ۱۳۹۴ ۱۱:۲۹ ق.ظ
برای اون بحث حاشیهای! یک تاپیک جدید باز کردم:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|