|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Ametrine - 05 اسفند ۱۳۹۳ ۰۶:۱۷ ب.ظ
کسی میدونه برای تدریس در آموزشگاه ها ساعتی چقدر حساب میشه؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - لنیا - ۰۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۷:۵۸ ب.ظ
کاش یکی هم به من تبریک میگفت!!!
شیرینی دادم به هم اتاقیم میگه باید فاتحه بخونی؟ اینم از وضع اطرافیان من...قدر همین تبریکای خشک و خالی رو بدونید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 05 اسفند ۱۳۹۳ ۰۹:۴۹ ب.ظ
شنیدن صدای یه دوست، حس خوبیه ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kader - 05 اسفند ۱۳۹۳ ۰۹:۵۶ ب.ظ
(۰۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۲:۵۹ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: (05 اسفند ۱۳۹۳ ۰۲:۴۸ ب.ظ)kader نوشته شده توسط: من میخام روز مهندس رو به یه کسی تبریک بگم که تو بین همه مهندس های دوروبرم از همه مهندس تره.
خیلی هم قبولش دارم .
اما به دلایلی نمیشه که تبریک بگم.
امیدوارم یه سر به این تاپیک بزنه و تبریک منو بخونه.
مهندسی که در تاریکی زندگی میکند و از صفر به صد رسیده مهندسی که این روزا شدی نخبه مملکت .روز مهندس رو بهت تبریک میگم.
ممنون ولی کاش جلو بچه ها نمیگفتید دوست نداشتم ریا ش!
عزیزم روز شما ها هم مبارک به شما هم تبریک میگم ، اما کسی که من بهش تبریک گفتم ،مثل اون بودن خیلی سخته چه برسه به خودش.(با نهایت احترامی که به شما و همه دوستان دارم)
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - happy07 - 05 اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۲۸ ب.ظ
این که خوبه، من بدترش رو بگم اون موقعها که مشهد تازه منکارتی شده بود، من یه شب نزدیک یک باجه شارژ من کارت بودم، گفتم برم بدم من کارتم رو هم شارژ کنند. رسیدم باجه و اصلا حواسم نبود به جای من کارت، کارت دانشجوییم رو از تو کیف پول در آوردم و دادم، بعد آقای جوان باجه گفتند خب؟ منم گفتم شارژ کنید، بعد دیدم ای وااااای کارت دانشجوییم دستشونه!! نمیدونستم خجالت بکشم یا بخندم
(۰۴ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۱۷ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: بحث حواس پرتی شد، رفتیم سلف امروز که شام بخوریم، بعد توی صف ایستادیم یه چند دقیقه که گذشت، رسیدیم به دستگاه، کارت میزنیم ، دستگاه هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده، یه دوبار امتحان میکنیم، نگو که عابر بانک ملی رو داریم به دستگاه میزنیم! هیچی دیگه سرافکنده برگشتیم و کارت دانشجویی رو آوردیم باخودمان ! کلی هم بهمون خندیدن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۰۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۳۰ ب.ظ
(۰۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۶:۱۷ ب.ظ)Ametrine نوشته شده توسط: کسی میدونه برای تدریس در آموزشگاه ها ساعتی چقدر حساب میشه؟
آموزشگاه ها هیچ نرخ ثابتی ندارن , فنی حرفه ای هم قانون یا تعرفه ای برای حق الزحمه ندارن و در واقع طرف حساب شما برای حساب کتاب اونا نیستن اصلاً , تنها دخالتی که میشه گفت فنی حرفه ای داره اینه که شما قرار داد رو با مدیر موسسه میبندید و بعد میرید فنی حرفه ای در حصور اونا اون قرارداد رو امضا میکنید که میشه گفت یجورایی فرمالیته س و حکم شاهد محضر رو دارن
اینکه آموزشگاها چه نرخی دارن بستگی به یسری موارد داره مثه این: چقدر بخواهندت! چقدر جذبه داشته باشی تو کلاس و فیدبک چقدر باشه! و تا اونجا که من میدونم به مدرک ربطی نداره! چون مدرک رو مدیر آموزشگاه نیاز نداره این فنی حرفه ای هست که نیاز داره -یعنی باید حداقل کارشناسی کامپیوتر داشته باشید برای دروسی که در اخیار مربی کامپیوتر قرار میگیره-و اونم راحت مدیر میتونه حل کنه!
خلاصه بگم بهتون که شما طرف حسابتون مدیره! مواردی بود که مربی یگه ای برای یسری نرم افزارا نبود و مربی طاقچه بالا گذاشت و گفت من ۷۵% میگیرم , آموزشگاه ۲۵%!
مواردی هم بود که مربی میگفت کلاس میخواد و مدیر نمیذاشت و در انتها ساعتی ۲-۳ براش گذاشته!
اینایی که گفتم همشون یعنی اینکه فنی حرفه ای میگه ما نرخ تعیین نمیکنیم و مدیر میتونه با توجه به درامد خودش و تلاشی که مربی داره و اصلاً هر دلیل دیگه ای نرخ رو تعیین کنه و ما فقط ناظر توافق نامه یا همون قرارداشون هستیم و یه نسخه از قرارداد رو نگه میداریم!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۲۹ ق.ظ
(۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۱۶ ق.ظ)Milestone نوشته شده توسط: (05 اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۳۰ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: تا اونجا که من میدونم به مدرک ربطی نداره!
همه موسسات آموزشی که فنی حرفهای نیستن، همه مدرسها هم که مربی رسمی نیستند. شما یه چیزی شبیه مجتمع فنی رو در نظر بگیرید.
من جزئیات مجتمع فنی رو نمیدونم زیاد , ولی فنی حرفه ای رو میدونم, در فنی حرفه ای مدرک فقط واسه اینکه مدرک مربیگری به اسم اون شخص صادر شه مهمه , و اینکه در پرتال اسم اون شخص مربی که رد میشه بررسی میشه که آیا مدرکش مربوط هست یا نه؟ حداقل لیسانس الزامی هست؛ و برای هر درس بررسی میشه که آیا رشته ی شخص به اون کلاس میخوره که میخواد تدریس کنه یا نه! مثلاً قبلا همه ی نرم افزارا بجز خانواده ی آمار تقریباً دسته مهندس کامپیوتر بود میگفتن بلده میتونه درس بده ولی الان یکم فرق کرده , نرم افزارای اتوکد و ... باید توسط مهندس عمران یا مکانیک تدریس بشه....
حالا اگه یه مدیری خودش مدرک داشته باشه , مثلا مدرک عمران , کامپیوتر یا .... (یا یکی از مربیان دیگرش) و به مربی نیاز داشته باشه , اون مربی هم مدرکه مهندسی - نداشته باشه ,کاردانی باشه, این وسط مدیر میاد اسسم خودشو(یا اون شخص مربی دیگری که مدرک داره) برای فنی حرفه ای به عنوان مدرس یه کلاس رد میکنه ولی کلاس رو میده دست همون مربی ای که مدرکش کارشناسی نیست -البته بلده!-
منظورم از اون جمله این بود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 06 اسفند ۱۳۹۳ ۰۲:۳۱ ق.ظ
آش رشته تنها جایی بود که گیاهان موفق شدن بدون گوشت
خودشون به تنهایی طعم مطبوعی تولید کنن
بقیه تجربه هاشون منجر به شکست مطلق شد !!
من که کاملا باهاش هم عقیدم ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 06 اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۲۶ ق.ظ
کاملا واقعی
♥•٠
میگفت میخواستیم بریم زیارت علی ابن موسی الرضا (ع) رفتیم از همسایه هایی که باهاشون سلام علیک داشتیم حلالیت بطلبیم و راهی بشیم تک تک رفتیم دم در همسایه ها و ازشون حلالیت طلبیدیم.همسایه بغلیمون یه دختر فلج داشت که رو ویلچر میشِست خواستیم بریم دم خونه اونا دیدم دختره رو ویلچر نشسته دم در خونه.
بهش گفتم عمو جان چیزی نمیخوای از مشهد برات بیارم؟
گفت هیچی نمیخوام حتی شفا هم نمیخوام از امام رضا فقط به امام رضا بگو میخوام تو خونه ی خودم زندگی کنم........
در همین حال بودم که صدای مادر و پدر بچه رو از داخل خونه شنیدم
"خانم بیا بزاریمش بهزیستی به خدا بهتره اونجا هم مثله خودش زیاد هست هم بهتر بهش میرسن"....
میگفت رفتم خونه به خانمم گفتم خانم ما که داریم میریم بیا این بچه رو هم با خودمون ببریم پیش امام رضا.......
میگفت سخته و بچه امانت بردن مسافرت مسئولیت داره.....
خلاصه هرجوری شد این دخترک فلج رو هم با خودمون بردیم پابوس آقا امام رضا.
((از اینجا به بعد رو خادم حرم امام رضا تعریف میکنه))
میگفت سر ظهر بود دیدم صدای نقاره خونه جوری که گوش آدم رو کَر میکنه داره شنیده میشه
رفتم جلو دیدم یه جا جمعیت داره موج میزنه اومدم هرجوری شده خودمو رسوندم به جلوی جمعیت دیدم یه دختری از روی ویلچر بلند شده دارم راه میره
دختره میگفت بابا من بیست دقیقه هم نیست اومدم اینجا این آقا اصن
نمیزاه آدم حرف بزنه تا رسیدم اینجا پاهام قوت گرفت شفا نمیخواستم من میخواستم با امام رضا درد و دل کنم این آقا خیلی خوبه
.
.
بأبی أنت و اُمی یا علی ابن موسی الرضا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - لنیا - ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۰۳ ق.ظ
(۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۲۶ ق.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: کاملا واقعی
♥•٠
میگفت میخواستیم بریم زیارت علی ابن موسی الرضا (ع) رفتیم از همسایه هایی که باهاشون سلام علیک داشتیم حلالیت بطلبیم و راهی بشیم تک تک رفتیم دم در همسایه ها و ازشون حلالیت طلبیدیم.همسایه بغلیمون یه دختر فلج داشت که رو ویلچر میشِست خواستیم بریم دم خونه اونا دیدم دختره رو ویلچر نشسته دم در خونه.
بهش گفتم عمو جان چیزی نمیخوای از مشهد برات بیارم؟
گفت هیچی نمیخوام حتی شفا هم نمیخوام از امام رضا فقط به امام رضا بگو میخوام تو خونه ی خودم زندگی کنم........
در همین حال بودم که صدای مادر و پدر بچه رو از داخل خونه شنیدم
"خانم بیا بزاریمش بهزیستی به خدا بهتره اونجا هم مثله خودش زیاد هست هم بهتر بهش میرسن"....
میگفت رفتم خونه به خانمم گفتم خانم ما که داریم میریم بیا این بچه رو هم با خودمون ببریم پیش امام رضا.......
میگفت سخته و بچه امانت بردن مسافرت مسئولیت داره.....
خلاصه هرجوری شد این دخترک فلج رو هم با خودمون بردیم پابوس آقا امام رضا.
((از اینجا به بعد رو خادم حرم امام رضا تعریف میکنه))
میگفت سر ظهر بود دیدم صدای نقاره خونه جوری که گوش آدم رو کَر میکنه داره شنیده میشه
رفتم جلو دیدم یه جا جمعیت داره موج میزنه اومدم هرجوری شده خودمو رسوندم به جلوی جمعیت دیدم یه دختری از روی ویلچر بلند شده دارم راه میره
دختره میگفت بابا من بیست دقیقه هم نیست اومدم اینجا این آقا اصن
نمیزاه آدم حرف بزنه تا رسیدم اینجا پاهام قوت گرفت شفا نمیخواستم من میخواستم با امام رضا درد و دل کنم این آقا خیلی خوبه
.
.
بأبی أنت و اُمی یا علی ابن موسی الرضا
یا علی بن موسی الرضا ...یا امام مهربون خودت همه مریض ها و در کنارش مادر vesta خانم رو شفا بده
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - پوونه - ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۰۳ ب.ظ
هیچ چیزی به اندازه یادگیری زبان جدید برام لذت بخش نیست
درسته نرم افزارهای مترجمی به لطف متخصصان پردازش زبان طبیعی و یادگیری ماشین هر لحظه دارن بهتر میشن
اما اینکه آدم خودش با مشقت یک زبانی رو یاد بگیره و به خصوص وقتی قدم های اول رو میخواد برداره، لذتی داره همچون نوشیدن شربت بهارنارنج در باغ های سرسبز بهشت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۰۷:۴۹ ب.ظ
میبینم که بعد ارشد تاپیکای مختلف ازدواج بسیار فعال شده
البته فکر میکنم بعد اعلام نتایج اولیه فعالیت بیشتر هم شود
هیچ منظور خاصی هم ندارم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - لنیا - ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۲۶ ب.ظ
هیچگاه درک نکردم ؛
چرا کافری که بیمار میشود ، دچار عذاب الهی شده و مسلمانی که بیمار میشود، دچار آزمون الهی ...!
مرض که یکیست ! شاید تفاوت در نگرش انسانهاست ...
جهل نرمترین بالشی است که انسان می تواند سرخود را بگذارد وبخوابد..
صادق هدایت
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 07 اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۱۳ ق.ظ
(۰۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۳۶ ب.ظ)monji_421 نوشته شده توسط: باید حتماً خودکار گوشه دار پیدا می کردیم. باید خودکار رو میذاشتیم توی دنده های نوار کاست و می چرخوندیم. اونوقت با دو سه دور چرخوندن، می رسیدیم به آهنگ دلخواه. البته باید حواسمون رو جمع می کردیم که تاب نخوره که دوباره جمع نکنه. یادش به خیر نوار کاست. یادش به خیر صدای تق و توق کردنش. هنوزم یادمه صداش. یادش به خیر خودکار گوشه دار. یادش به خیر صدای نوار کاست وقتی که می خوند.
یادش بخیر
اخی منم نوار کاست و خیلی دوست داشتم یه جعبه دارم توش پره نواره کاسته . میدونم دیگه تو این همه سال عملا یه هیچ دردی نمیخورن ولی دوسشون دارم بعضیاشونم که شکستنو میشه این کارو کرد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 07 اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۵۲ ق.ظ
یاد نوار کاستای کلاس زبان بخیر.
|