|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 04 شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۰۵ ب.ظ
یاد بازی شاه دزد وزیر افتادم... چقدر سبیل آتشین درد داشت
یاد اون روزها به خیر
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 05 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۳۱ ب.ظ
خدا جونم شکرت
الحمد الله رب العالمین
سپردم به خودت تا آخرش
خودت تا اینجا رو درست کردی
اگه چیزی واسم بهتره خودت بهترین رو برام رقم بزن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 05 شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۲۱ ب.ظ
فرقی نمی کند اگر؛
زیبا ترین ،
ثروتمند ترین
و یا بالاتربن پست و مقام
را در دنبا داشته باشی مادامی که انسانیت، معرفت، رفتار وکردار درستی نداشته باشی هیچ ارزشی برای دیگران نخواهی داشت و بزودی خواهـی دید که إنسانی تنها و بدون دوستان واقعی خواهـی بود.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 05 شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۱۸ ب.ظ
دختران عزیز سرزمینم... روزتون مبارک
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 05 شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۳۷ ب.ظ
چرا گوگل کروم اینطوری شده ؟! عنوان فارسیا میاد سمت راست , ایکنش سمت چپه یه جوریه !
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - banafshe - 05 شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۲۴ ب.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۱۸ ق.ظ)عزیز دادخواه نوشته شده توسط: یادش بخیر ! پارسال یا پیرار سال بود که یک بار آمدیم از سر دل تنگی ! هرچه دل تنگمان میخواست گفتیم به والله چیز بدی هم نبود! اصلا مگر کلمه ی هرچه، ناظر بر سور عمومی نمیباشد؟ حالا هر چه هر چه هم نه! یک مشت مهملات یومیه به حساب اینکه خودشان گفتند بگو ! آقا چشمتان روز بد نبیند، رفقای مدیر یک ماه محرومیت توی آستینمان کردند!! از قضای روزگار امروز هم دل تنگمان دوباره افاضاتش گرفته بود که چنان با پشت دست خواباندم توی دهنش که گرسنگی و عاشقی و اینها " کل یوم" از سرش پرید. چیز بدی که عرض نشد؟
خیلی جالب نوشتید خوشمان آمد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fa_shinobi - 05 شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۱۱ ب.ظ
اگر مردی توقع دارد بانویش یک فرشته باشد ابتدا باید برایش یک بهشت بسازد.
اینم به مناسبت روز دختر 
تبریک فراوان
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 06 شهریور ۱۳۹۳ ۱۲:۱۹ ق.ظ
مترسک عروسک زشتیست که از مزرعه مراقبت میکند
و آدمی مترسک زیباییست که جهان را می ترساند . .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Doctorwho - 06 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۵ ق.ظ
با سلام و خسته نباشیید
ابتدا ولادت حضرت معصومه (ع) رو به همه ی شما تبریک عرض میکنم به خصوص اعضای خانم های این سایت که روز دختر هم نامیده می شود.
این اولین پستی که در اینجا میزارم امروز داشتم با مادرم صحبت میکردم گفتم که چرا دایی هام که (برادران مادرم) هستند درس خوندن شما(منظورم مادرم) و یک خاله ای درس نخوندید ولی برادرانت همه دبیر و رئیس شدند . گفت داغ دلم رو تازه نکن پسرم گفتم چرا؟ چون پشیمونم .بعدش گفت به خاطر راحتی برادرانم و خواهرم (مادرم خواهر بزرگ بود ولی از دو تا برادرانش کوچک بود ۴ تا برادر داشت) گفت خوب که چی ؟ گفت اون قدیمها من(مادرم ) به خاظر اینکه به پدر و مادرم کمک کنم و به تنهایی در شالیزار و کارهای خونه و دامداری کنم تا برادرانم راحت باشند. خوب گفتم حالا که کمک کردی جون تر بودی درس میخوندی ؟ گفت آآره . گفتم الان راضی هستی از رندگی ؟ گفت آره همین قدر که مادرم (مادربزرگم و خدا رحمتش کنه پدر بزرگم رو ) و برادرانم قدر مو می دونند و پسرام کافیه ؟ گفتم درس بخونم وقت داری ؟ گفت من کاری واجبتر از درس خوندن دارم ؟ گفت بعدا بزرگتر فهمیدی متوجه میشی ؟ گفتم من که بزرگم گفت بعدا گفتم چشم هر چی شما بگویید. این داستان رو گفتم که در پایین این شعر رسیدم
از قدیم تا الان گفتن بهمون که درس بخونید . گفتیم درس برای چی به درد میخوره .
در دوران کودکی ۶ سالگی وقت مهدکودک یا بعضی ها به امادگی هم مشهور بوده بریم درس بخونیم
از این بعد در دوران ابتدایی پدر و مادر گفتن درس بخون . بازی نرید تفریح نکنید. ما شیطنت میکردیم میفرفیتم بازی میکردیم
در دوران راهنمای زسیدم بازم از دوست و آشنا گفتن معدلتون چنده ؟ درس میخونی ؟ این جا ها بازی میکنی ؟
در دوران دبیرستان رسیدیم گفتیم که کدوم رشته بریم با کلاس باشه یا افراد یا اشناها از چشم و هم چشمی بهمون افتخار کنند بهممون بگن مهندس یا دکتر یا تعمیرکار یا ............بدون هیچ علاقه ای به رشته ای منظورم رشته ی ریاضی فیزیک و تجربی و انسانی و..... بود
در دوران پیش دانشگاهی رسیدیم گفتن درس بخونید نذر و نیاز میکردیم و مادر مون و ....... قران میخوندند یا دعا میخوندند کنکور جایی خوبی قبول شیم فقط گفتند درس بخونید درس بخونید
در دوران دانشگاه قبول شدیم در ترمهای اول گفتیم مثل دبیرستان هستش یک کتاب و ......... و شب امتحان میخونیم و تموم و به خاطر چیزهای دیگه می اومدند و در این ترم مشروط می شدند
در ترمهای بعدی گفتیم که بیاییم پروژه های که استاد میده از دوستانمون میگیریم یا میدهیم بیرون انجام می دهیم
در ترم های بالاتر دنبال چیزهای میرفتند میگفتند از این رشته خوشم نمیاد برای چی این رشته بخونم اصلا من این رشته رو دوست ندارم انصراف می دهم میرم جای دیگه و رشته ی دیگه میخوند ( اینجا بگم منظورم به همه نیست بعضی از افراد از قبل رشته ی و..... شون مشخص هستش )
در ترم های های که دروس تخصصی شدند یا بهش علاقه پیدا کردی یا با صحبت با استاد یا با افراد یا با تلنگری از این رشته مون خوشمون میاد و درس میخوندیم
در ترمهای آخر میگفتیم که کار اموزی کجا بریم که بدون اینکه بریم اون شرکت یا ........سرهمش بیاریم با یک مهر و امضا و یا برای تهیه پایان نامه میگفتیم بیاییم یک موضوع اماده یا اینکه به افرادی بسپاریم برامون انجام بدهند.
بعد از فارغ التحصیلی هم به فکر ارشد و ....... هستیم و یا در ترم های اخر به فکرش افتادیم بازم گفتن درس بخونید ولی آیا تابه حال می دونید دنبال چی هستیید فکر کردید ؟ در زندگی همینطور میخواهید پیش برید ؟ بیایید یک کم فکر کنید اصلا چرا اینجوری هستش ؟ چرا افراد به خاطر چشم و هم چشمی و مدرک گرایی دنبال درس خوندن هستن . واقعا چرا ؟
من این سوال رو از دایی بزرگم پرسیدم گفتم برای چی شما اون موقع درس خوندید ولی مادرم کارهایی خودتون و دیگران رو انجام می داد. گفت ما هم کار میکردیم گفتم چه کاری ؟ گفتش صبح تا ظهر کارگری میکردیم اون زمان ما روستا بودیم و دیگه ماشین نبود و ساعت ۳ بایستی بیدار می شدیم پیاده بایستی میومدیم در شهر تا به مدرسه برویم . بعدش برای اینکه بتونیم خرجی خودمون رو در بیاریم کار میکردی موقتی خونه میرسیدیم اینقدر خسته بودیم که خوابمون میگرفت گفت برای اینکه خوابمون نگیره زیر صورتمون یک چیز سرد میزاشتیم که وقتی خوابمون گرفت سرمون به این جسم سرد بخوره بیدار شیم درس بخونیم . گفتم اینکه دلیل نمیشه دوباره سوال مو پرسیدم گفت اگه بفمهمی درس چه لذتی داره دیگه هر چیزی رو به خاطرش از دست بدهی می دهی.
ااینو گفتم که بدونید به بعضی میگن از اول تولدمون تا انتهای عمرمون باید درس بخونیم این رو خودمومون تعیین نمیکنیم بهمون میگن به همین خاطر همینطور پیش میریم اما یک کم در این وسط راه درنگ کنید واقعا چرا درس میخونیم ؟
بعضی هم هستند مثل مادرم پشیمونن از درس خوندن بهش میگی چرا درس نخوندی ؟ میگن تنبلی و کارهای دیگه وقتی گذر عمر میگذره میگن پشیمونیم ای کاش درس میخوندیم ای کاش فلان چیز رو یاد میگرفتیم بله من از این پندی که مادرم و دایی ام دادند هزار مرتبه شکر میکنم از ایشون و خدا که چه چیزی هایی وجود داره که ما خبر نداریم
در پایان بگم اگه جنلاتم خرابه یا جملات بندی ام خسته بودم و دلی پر داشتم از نگفته ها گفتم اینجا خالی کنم اشکالی داشت شرمنده ام که برای فردا صبح با جدیت و تلاش بیشتری برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم . بازم متشکر
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 06 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۲۳ ق.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۵ ق.ظ)reza.mahmodi71 نوشته شده توسط: این اولین پستی که در اینجا میزارم امروز داشتم با مادرم صحبت میکردم گفتم که چرا دایی هام که (برادران مادرم) هستند درس خوندن شما(منظورم مادرم) و یک خاله ای درس نخوندید ولی برادرانت همه دبیر و رئیس شدند...
من که تهش نفهمیدم کی درس خوند، کی درس نخوند، کی دوس داشت درس بخونه ولی نتونست، کی دوس داشت درس نخونه ولی مجبور شد بخونه، کی چیکار کرد، کی چیکاره شد، کی چیکار میکرده قدیما...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نازین - ۰۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۲۶ ق.ظ
می خواهم برای یک دقیقه هم شده برای خودم زندگی کنم.دیگر نه بخاطر کسی ون برای کسی ........................
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - v-e - 06 شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۱۶ ق.ظ
از همون اولای شروع برای ارشد خوندن دلم میخواست یا تهران قبول شم و یا شهر آقا... ( مشهد)
شکر خدا الان خدا بهم رضا داده، اونم ۲ تا رضا 
یکیش که آقامون که همیشه دلتنگشون بودم و الان فردوسی مشهد قبول شدم
یکی هم آقامون! که جدیدا دلتنگشم...
حالا موندم دست این دو تا رضا...
هر کدومشون میگن بیا پیش من باش...
ولی من هر دو تا شم میخوام
شاید همون مثل " هم خدا و خرما"ست ولی خوب من میخوام دیگه...
خدایا شکرت...
راضی ام به رضای تو
حالا هر کدوم از رضاهاتو که قسمتمون کردی، شکرت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elham_sh219 - 06 شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۱۸ ق.ظ
در زندگی بارون نباش که فکرکنن بامنت خودتو به شیشه میکوبی.ابر باش تا منتظرت باشن که بباری...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نازین - ۰۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۲۱ ق.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۱۶ ق.ظ)v-e نوشته شده توسط: از همون اولای شروع برای ارشد خوندن دلم میخواست یا تهران قبول شم و یا شهر آقا... ( مشهد)
شکر خدا الان خدا بهم رضا داده، اونم ۲ تا رضا 
یکیش که آقامون که همیشه دلتنگشون بودم و الان فردوسی مشهد قبول شدم
یکی هم آقامون! که جدیدا دلتنگشم...
حالا موندم دست این دو تا رضا...
هر کدومشون میگن بیا پیش من باش...
ولی من هر دو تا شم میخوام
شاید همون مثل " هم خدا و خرما"ست ولی خوب من میخوام دیگه...
خدایا شکرت...
راضی ام به رضای تو
حالا هر کدوم از رضاهاتو که قسمتمون کردی، شکرت 
هر دوشون مبارکه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatemeh69 - 06 شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۵۰ ق.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۵ ق.ظ)reza.mahmodi71 نوشته شده توسط: گفت اگه بفمهمی درس چه لذتی داره دیگه هر چیزی رو به خاطرش از دست بدهی می دهی.
خود علم آموزی لذت بخشه
و ما بعضی وقت ها این لذتو حس می کنیم چون علم آموزی یه کماله . خودش یه هدفه . نوره
علم نوری است که خدا اونو تو دل هر کسی که بخواد هدایتش کنه قرار میده . پس اگر طالب علمی اول حقیقت بندگی رو طلب کن و علم را با عمل کردن طالب شو و از خدا طلب فهم کن تا به تو بفهماند.
انا هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارک و تعالی ان یهدیه. فان اردت العلم فالطلب اولا فی نفسک حقیقه العبودیه، و اطلب العلم باستعماله . وایتفهم الله یفهمک.
حدیث عنوان بصری از امام صادق (ع)
|