|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Helmaa - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۲۶ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۱۸ ب.ظ)۵۴m4n3h نوشته شده توسط: من هی میگم منو توی این موقعیت های سخت قرار ندید، هیچ کس گوش نمیده!
هر وقت مامانم میگه ناهار رو خودت گرم کن، میسوزه
بابا! من از کارایی که busy waiting داره خوشم نمیاد! هی برم سر بزنم که ببینم کی داغ شده؟ خب دارم از cpuم استفاده میکنم، بهره وریش میاد پایین اگه هی برم! آخرشم که یادم میره، میسوزه
خب غذاهه خودش شعور داشته باشه هر وقت داغ شد interupt بزنه، من قول میدم سعیم رو بکنم که برم زیرش رو خاموش کنم
سمانه جان به جاهای و نکات خوب زندگی رسیدی و داری اشاره میکنی،دست به کار شو کاری بکن، ما رو هم بی نصیب نزار.
|
RE: هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - ۵۴m4n3h - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۳۱ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۲۶ ب.ظ)na.farzane نوشته شده توسط: سمانه جان به جاهای و نکات خوب زندگی رسیدی و داری اشاره میکنی،دست به کار شو کاری بکن، ما رو هم بی نصیب نزار.
این که من بی ناهار میمونم جاهای خوب زندگیه؟
خب تقصیره خانواده ست دیگه! همه یهو میرن بیرون منو تنها میذارن توی خونه! اگه برادرم بود اون گرم میکرد! برادرم زودتر یادش میاد، کمتر غذا میسوزه!
|
RE: هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - polarisia - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۳۲ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۱۸ ب.ظ)۵۴m4n3h نوشته شده توسط: من هی میگم منو توی این موقعیت های سخت قرار ندید، هیچ کس گوش نمیده!
هر وقت مامانم میگه ناهار رو خودت گرم کن، میسوزه
بابا! من از کارایی که busy waiting داره خوشم نمیاد! هی برم سر بزنم که ببینم کی داغ شده؟ خب دارم از cpuم استفاده میکنم، بهره وریش میاد پایین اگه هی برم! آخرشم که یادم میره، میسوزه
خب غذاهه خودش شعور داشته باشه هر وقت داغ شد interupt بزنه، من قول میدم سعیم رو بکنم که برم زیرش رو خاموش کنم
یکی از اینا بخر:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Helmaa - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۳۷ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۳۱ ب.ظ)۵۴m4n3h نوشته شده توسط: (23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۲۶ ب.ظ)na.farzane نوشته شده توسط: سمانه جان به جاهای و نکات خوب زندگی رسیدی و داری اشاره میکنی،دست به کار شو کاری بکن، ما رو هم بی نصیب نزار.
این که من بی ناهار میمونم جاهای خوب زندگیه؟
...........P
آره خیلی خوبه ،چون تو رو به این سوق داده که غذا باید شعور داشته باشه این یعنی نصف راهو رفتی خانم مهندس.
من از اینها خیلی بدترش رو دیدم که اگر روزی این شعوره هدایت بشه (شعورای دیگه هم هستن البته)خیلی از مشکلات حل میشه.
|
RE: هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - ۵۴m4n3h - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۴۴ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۳۲ ب.ظ)polarisia نوشته شده توسط: (23 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۱۸ ب.ظ)۵۴m4n3h نوشته شده توسط: من هی میگم منو توی این موقعیت های سخت قرار ندید، هیچ کس گوش نمیده!
هر وقت مامانم میگه ناهار رو خودت گرم کن، میسوزه
بابا! من از کارایی که busy waiting داره خوشم نمیاد! هی برم سر بزنم که ببینم کی داغ شده؟ خب دارم از cpuم استفاده میکنم، بهره وریش میاد پایین اگه هی برم! آخرشم که یادم میره، میسوزه
خب غذاهه خودش شعور داشته باشه هر وقت داغ شد interupt بزنه، من قول میدم سعیم رو بکنم که برم زیرش رو خاموش کنم
یکی از اینا بخر:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
wow!! عجب چیزیه! فکر کنم اگه کوکش کنه آدم، صبح زود بلند شه بره نون هم بگیره
البته این فقط بخشی از مشکلم رو حل میکنه ها! چون این هنوز نیاز داره که آدم چکش کنه! البته خب آنلاین چک کردن واسه ما که صبح تا شب چشممون توی مانیتور هست خیلی راحت تره! یا حداقل اگه آیکون برنامه ش رو ببینم، شاید یادم بیاد!
به هر حال سپاس، خیلی پیشنهاد خوبی بود، هر وقت خواستم تنها زندگی کنم، حتماً باید یکی از اینا بخرم
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - mosaferkuchulu - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۰۱:۲۳ ب.ظ
جز من دیوونه
کی وقتی حس می کنه
که داره می میره
حتی واسه مردن
از تو دیوونه
اجازه می گیره؟
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Parva - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۰۵:۰۸ ب.ظ
میرسه روزی که بی من ثانیهها نفس گیر میشه
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - ۵۴m4n3h - 23 فروردین ۱۳۹۰ ۰۷:۵۳ ب.ظ
این جا قلم به دست دلم سنگ می شود
گاهی به مصرعی دل من تنگ می شود
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - mosaferkuchulu - 24 فروردین ۱۳۹۰ ۰۹:۱۲ ق.ظ
چه راه هایی که رفتم تا
بدونم جز تو راهی نیست!
خلاصم کن از عشق هایی
که گاهی هست و گاهی نیست!
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - arshad90 - 24 فروردین ۱۳۹۰ ۱۲:۲۱ ب.ظ
از دیروز تا حالا یه فکری عین خوره افتاده به جونم که اگه امسال قبول نشم چی...؟ بچهها به نظرتون امسال میانگین درصد دروس مشترک چند می تونه باشه با این اوضاع؟؟
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Parva - 24 فروردین ۱۳۹۰ ۰۵:۴۷ ب.ظ
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Maryam-X - 24 فروردین ۱۳۹۰ ۱۱:۳۱ ب.ظ
دیروز تو یه کتاب خوندم اسکندر مقدونی فقط ۳۳ سال عمر کرد و بعدش فوت کرد.
داشتم به این موضوع فکر می کردم که یه زمانی ۳۰ ساله های قدیم چنان جسارتی داشتند که می تونستند کل جهان را تحت تصرف خودشون در بیارند.
ولی ۳۰ ساله های امروز....
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Fardad-A - 25 فروردین ۱۳۹۰ ۰۳:۰۹ ب.ظ
عیب کار اینجاست که بیشتر وقتها من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم . !!!!
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... - Parva - 25 فروردین ۱۳۹۰ ۰۴:۴۹ ب.ظ
بودنم را هیچ کس باور نداشت،
هیچ کس کاری به کار من نداشت ،
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ،
آنکه خوابیده در این گور
سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد
|
واژه ای به نام پدر - Parva - 25 فروردین ۱۳۹۰ ۰۴:۵۹ ب.ظ
پدر! پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم: بابا!
پدر! آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری. ببخش اگر ناخنهای ضرب دیدهات لای درهای بسته روزگار، مانده بود و من ندیدم.
پدر! دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگ هایم میدود.
پدر! اندیشیدن فرداهای دور را از تو آموختم. شبانههای خیس چشمانت، مسیر برخاستن و جستوجو کردن را روشنترین راهبر است.
پدر! میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی.
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خستهترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانهات، کودکی هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
خدایا، کمک کن تا برای فهمیدن مفهوم آیه «به انسان دربارهی پدر و مادرش سفارش کردیم» خیلی دیر نشود.
خدایا، من می فهمم که طوفان زندگی بی رحم است؛ کمکم کن تا قدر همراهی پدر را در تجربه کردنش بفهمم.
خدایا، بارها شد که لبخند رضایت پدر، تارهای ناراحتی را از چهرهام درید. کمکم کن تا وقتی هنوز هست، من هم در دریدن تارهای چهره اش بی تاثیر نباشم.
خدایا، می دانم که چین های صورتش، نقشهی سالهای کودکی من است. مرا ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصههایی را خورد که مال او نبودند.
خدایا، وقتی بچه بودم، پیش از رسیدنش، خواب بودم؛ کمکم کن تا امروز، بیدارتر از همیشه، به جای آویختن بر شانه اش، بوسه بر بلندای پیشانی اش بزنم.
پدر، تو را به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد؛ اگر بپذیری...
منبع: انجمن بچه های کنکوری (
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
)
|