هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۲:۰۰ ق.ظ
آقا آمدی جمعه این هفته به هر نحوی بود
بر سر وعده کسی را چو ندیدی رفتی ....
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - maedeh - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۳:۴۵ ق.ظ
و خدا معجزه کرد انسان را آفرید......و ما معجزه کنیم انسان بمانیم!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Potential - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۸:۵۹ ق.ظ
تو حسرت
شبی بدون فکر موضوع و روند تحقیق به خواب رفتن
شبی بدون دیدن خواب استاد و موضوع و نمره
صبحی که بدون این افکار بیدار شدن
.
.
.
هستم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 17 فروردین ۱۳۹۱۱۱:۰۷ ق.ظ
(۱۷ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۵۹ ق.ظ)Potential نوشته شده توسط: تو حسرت
شبی بدون فکر موضوع و روند تحقیق به خواب رفتن
شبی بدون دیدن خواب استاد و موضوع و نمره
صبحی که بدون این افکار بیدار شدن
.
.
.
هستم
آخ گفتی....
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mamat - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۳:۰۶ ب.ظ
برای هاتف و تمام دانشجویان عازم حج
ما رو هم از دعاهاتون جا ندازین
شبی آوای دعوت را شنفتم
صدایم کردی و لبیک گفتم
شتابان آمدم تا خاک کویت
شدم دیوانه و تکبیر گویت
به عشق روی تو احرام بستم
درون سینه ، هر بت را شکستم
رسیدم تا به مهمانی خدایا !
چه ها دیدم ، تو می دانی خدایا !
بسا دیدم که شمعی اشک ریزد
به هر دم از زبانش شعله خیزد
ولی پروانه ی گریان که دیده ؟
چه کس آوای عشقش را شنیده ؟
من آنجا گریه ی پروانه دیدم
چنان پروانگان ، گریان دویدم
همه پروانگان ، گریان یک شمع
در آن حیرانسرا حیران یک شمع
به بزم کعبه دستی شمعی افروخت
که سوزش ، روان عالمی سوخت
به شمع کعبه ، بس پروانه دیدم
هزاران عاشق دیوانه دیدم
چه شمعی این همه پروانه دارد ؟
چه دلبر این همه دیوانه دارد ؟
نگه کردم به چشم دل حرا را
در آنجا یافتم عطر خدا را
بود در این جبل جای محمد
به گوش آید نفس های محمد
مرا اندیشه در حال سفر بود
که هر دم در پی کاری دگر بود
ز مروه تا صفا گریان دویدم
صدای ندبه ی مردم شنیدم
دوباره مرغ روحم کرد پرواز
ز پایان سفر رفتم به آغاز
سفر کردم به دوران پیمبر
عجب هنگامه ای الله اکبر !
من از یاد محمد جان گرفتم
ز مهرش پرتو ایمان گرفتم
مرا در گوش ، آواز بلال است
از این آوا اگر مستم حلال است
خداوندا ! روانی خسته دارم
دلی با عشق تو پیوسته دارم
در این دنیا مرا غیر از تو، کس نیست
به فریاد دلم ، فریاد رس نیست
به حق کعبه ، دل را زندگی بخش
به جان تیره ام تابندگی بخش
من و بار گناه و شرمساری
تو و بخشایش و آمرزگاری
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Masoud05 - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۳:۲۶ ب.ظ
(۱۷ فروردین ۱۳۹۱ ۰۳:۱۵ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: موندم چرا سال ۹۱ از دقیقه اول جلوتر نمیره؟؟؟ انگار چسبیدم به ساعت ۸ و ۴۵ دقیقه اول فروردین.
فرداد جان مشکل از باطریت هست ، اونو عوضش کنی درست میشه
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۵:۰۱ ب.ظ
دنیا طلبیدیم و به جایی نرسیدیم
وای از آن آخرت ناطلبیده
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - homa - 17 فروردین ۱۳۹۱۰۷:۳۱ ب.ظ
الهی!
نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم!
نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی!
در اگر باز نگردد،نروم باز به جایی!
پشت دیوار نشینم،چو گدابرسرراهی!
کس به غیر از تو نخواهم،چه بخواهی چه نخواهی!
باز کن در ،که جز این خانه مرا نیست پناهی!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Pakniat - 17 فروردین ۱۳۹۱۱۰:۴۴ ب.ظ
ای وای بر اسیــری کز یاد رفته باشــد
در دام مـانده باشـد صیـاد رفتـه باشـد
آواز تـیشــه امشــب از بیستـون نــیامـد
شاید به خوابِ شیرین ، فرهاد رفته باشد
مثل اینکه فرهادِ من هم ، به خوابِ شیرین رفته ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 18 فروردین ۱۳۹۱۰۱:۵۱ ق.ظ
بعضی آدمها حرفهایی میزنند یا کارهایی میکنند
که فکر میکنند تو احمقی
اشکال نداره
بگذار به واسطه تو هم که شده کمی فکر کنند.....!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 18 فروردین ۱۳۹۱۰۲:۱۶ ق.ظ
از همه ســــرد میشوی ، دوباره مــــرد میشوی . .
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 18 فروردین ۱۳۹۱۰۲:۳۲ ق.ظ
(۱۷ فروردین ۱۳۹۱ ۰۶:۴۱ ب.ظ)Potential نوشته شده توسط: خدایا ای کاش همه ی آدم های جهان خوب بودند
نه دیگه ... نمیشه... اونوقت دیگه صفتی به اسم "خوبی" معنی نداشت...باید "بدی" باشه تا "خوبی" معنی بده!!!
رفیق پابرهنه ها باش، چرا که ریگی به کفش شان نیست.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - maedeh - 18 فروردین ۱۳۹۱۰۳:۳۳ ق.ظ
آدم های دنیای من
فقط فعل هایی را صرف می کنند
که برایشان صرف داشته باشد........
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - luna - 18 فروردین ۱۳۹۱۰۲:۵۳ ب.ظ
(۱۷ فروردین ۱۳۹۱ ۰۶:۴۱ ب.ظ)Potential نوشته شده توسط: سلام
یه نفر به من خیانت علمی کرده ... الآن نمیتونم نزدیک ۱ ماه فراموش کنم! یعنی تا میام یه مقاله بخونم یادش میفتم!
یه مشکل وجود داره :
۱/ چون قراره ۲ سال با هم همکلاسی و دوست صمیمی باشیم نمیتونم چیزی بهش بگم! (البته من مطمین نیستم که اون خودش میدونه که کاری که کرده اشتباه بوده ... خودم هم کمکش میکنم در حالیکه از درون راضی نیستم)
بزرگ ترین مشکل ما اینه که با هم روراست نیستیم! اگه دوست صمیمیتون هست باید راحت تر از هر شخص دیگه ای باهاش در این مورد صحبت کنید! اگه اون آدم به شما خیانت علمی کرده شما با چیزی نگفتن دارین به خودتون و بشریت خیانت می کنید! (چون یک ماهه که ناراحتیت و اینکه کلا این کار از لحاظ اخلاقی کار درستی نیست و وظیفه شماست که این آدم رو متوجه اشتباهش کنید!)