|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - so@ - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۲۱ ب.ظ
از میان قصههای مادربزرگ
قصهی فرشتهای با بالهای شیشهای
و پیراهنی از جنس مهتاب را
از همه بیشتر دوست داشتم
تو نه بال شیشهای داری
نه پیراهنی از جنس مهتاب
اما نمیدانم چرا
هر وقت میبینمت
یاد قصهی مادربزرگ میافتم!
ولادت حضرت ابوالفضل علیه السلام و روز جانباز مبارک.
دیشب خونه یکی از مادران شهدای مدافع حرم دعوت بودیم.خاص بودن شهید و روحیات و خاطرات و تربیت و چیزایی که از شهید که به یادگار باقی مونده بودبه کنار(یادگاری های مونده از شهید برای خانواده اش فقط یک دست لباس بود با چندتا عکس همین!!) .مادرش خیلی خاص بود خیلی. از پسرش که میگفت یه لحظه هم خم به ابرو نمیاورد حتی اشک هم تو چشاش حلقه نمیزد ولی ۳ ساعتی که کنارش بودیم خیلی دوست داشت بمونیم که بیشتر از پسرش برامون حرف بزنه . کمرش خم شده بود ولی ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bahar_HS - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۲۴ ب.ظ
(۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۴۵ ب.ظ)BashirXm نوشته شده توسط: هی روزگار! زنم نداریم که براش سرویس طلا بخریم!
ان شالله به همین زودی ها بیوفتید توی خرج و طلا خریدن و ..... .
فقط شیرینی یادتون نره!
هر کدوم از دوستان مانشتی مزدوج شدند شیرینی ندادن! ولی شما بدید!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samaneh@90 - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۴۴ ب.ظ
(۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۲۱ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: از میان قصههای مادربزرگ
قصهی فرشتهای با بالهای شیشهای
و پیراهنی از جنس مهتاب را
از همه بیشتر دوست داشتم
تو نه بال شیشهای داری
نه پیراهنی از جنس مهتاب
اما نمیدانم چرا
هر وقت میبینمت
یاد قصهی مادربزرگ میافتم!
ولادت حضرت ابوالفضل علیه السلام و روز جانباز مبارک.
دیشب خونه یکی از مادران شهدای مدافع حرم دعوت بودیم.خاص بودن شهید و روحیات و خاطرات و تربیت و چیزایی که از شهید که به یادگار باقی مونده بودبه کنار(یادگاری های مونده از شهید برای خانواده اش فقط یک دست لباس بود با چندتا عکس همین!!) .مادرش خیلی خاص بود خیلی. از پسرش که میگفت یه لحظه هم خم به ابرو نمیاورد حتی اشک هم تو چشاش حلقه نمیزد ولی ۳ ساعتی که کنارش بودیم خیلی دوست داشت بمونیم که بیشتر از پسرش برامون حرف بزنه . کمرش خم شده بود ولی ...
واقعا موندم اینا چطور انسان هایی هستند!!!!! باز شهدای جنگ تحمیلی وقتی رفتار خانواده هاشون رو میبینی باور پذیر تره یه جورایی اون دوران همه تو حال و هوای جنگ بودن. ولی این همه صبر رو تو خانواده های شهدای مدافع حرم نمیتونم باور کنم!!! اونم وقتی که خیلی هامون چنان غرق در تجملات و مشکلات و مسائل دنیوی شدیم که مفهوم ایثار و غیرت و... رو فراموش کردیم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۵۴ ب.ظ
(۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۲۱ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: فقط یه چیزی من که الان نمی تونم برم کسی رو پیدا کنم تو مذاکره ازش بپرسم نظرش چیه در مورد ایشون. اگر هم بپرسم چطوری می تونم اعتماد کنم به اون ادم در مقابل چیزهایی که از خود اقای شعبانعلی تو این سال ها شنیدم و خوندم.
بعد مورد دیگه اینکه شما دارید میگید خفن نیستند یعنی تو مذاکره ممکنه این همه خفن نباشند؟
من کلا کاری به مذاکره ندارم، مطالبشون رو می خونم. از حرف هایی که می زنن فکر می کنم متفاوت باشند حداقل شبیه خیلی ادم های اطرافم، نیستند. یعنی از طرز فکرشون خوشم میاد.
آدم های خفن رو میشه از راه هایی تشخیص داد. حداقل با خطای معقول.
ایشون ممکنه تو مذاکره انقدر خفن نباشن. تو همین مذاکره کلی آدم دارن تو ایران و دنیا از چند دهه پیش کار می کنن.
طرز، منش و حرفه ای بودن فکر ایشون وقتی معنی پیدا می کنه که با بقیه مقایسه بشه. فرضا شما تو حوزه رسانه چیزی رو نمیدونید. با این حال وقتی مطالب ایشون رو خوندید ممکنه شگفت زده بشید در حالی که ممکنه مطالب ایشون چیز خاصی نباشه بلکه یه حرف معمول در سطح متخصصین رسانه باشه. از دید کسی که پزشکی خونده ممکنه دانش کامپیوتر شما در سطح بالایی باشه اما خود شما میدونید که در مقایسه با بزرگان کامپیوتر حرفی برای گفتن ندارید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Aurora - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۰۵ ب.ظ
...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۱۱ ب.ظ
(۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۰۵ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: این برای من مهم نیست که تو مذاکره چقدر خفن هستند. یعنی در واقع من هیچ وقت توجه ام به این جنبه ایشون نبوده.
بعد هم اینکه ایشون مطالبی که می نویسند که در مورد مذاکره نیست. شما اگه روزنوشته ها رو خونده باشید من خیلی کم به یاد دارم که در مورد مذاکره بوده باشه. یعنی از نظر من بیشتر جنبه ی عمومی داشته. از همین مطالب عمومی ایشون خوشم امده.
پس یعنی این مطالبی که از نظر من عمومی بود یه چیزی عادی در حوزه ی مذاکره است؟
تو روزنوشت ها هم به کرات مطالب غیر عمومی پیدا میشه مثل مطالبی که به مذاکره مربوطه (مذاکره به صورت عمومی) و مطالبی که به رسانه مربوطه. من فکر می کنم مطالبی که ایشون می نویسن به هر حال خرده ریز هایی از مباحث مدیریتی و رسانه و ... داخلش داره و این میتونه برای افرادی که به صورت آکادمیک مدیریت نمیدونن جالب باشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pezhman.m-AI - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۵۲ ب.ظ
(۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۴۴ ب.ظ)samaneh@90 نوشته شده توسط: صبر
اولین بار که به صورتش خیره شدم سر سفره ی عقد بود. وقتی داشتم انگشتر فیروزه را دستش میکردم. نذر کرده بودم قبل از ازدواج به هیچ کدام از خواستگارهایم نگاه نکنم تا خدا خودش یکی را برایم پسند کند.
و حالا او شده بود جواب مناجات های من.
درست مانند رویاهای کودکی و تخیلات نوجوانی ام بود ،با چشمانی درشت، مهربان و مشکی.
هر عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم النگویی، انگشتری یا زیوری بخریم، و من هربار این جواب را داشتم:
«بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشم هایت به قدر کافی بال و پرم را بسته.»
و او هر بار میخندید و مجنونم میکرد و میگفت: «اگر جز این میگفتی مایه ی حیرتم بود.»
هم او بچه دوست داشت و هم من. آرزویش این بود که دختری داشته باشد تا در سه سالگی با شیرین زبانی بابا صدایش کند؛ و من آرزوی کودکی را داشتم که چشم هایش درست عین بابایش باشد.
با جعبه ای شیرینی به خانه آمد. میدانست که من بیشتر از هر چیز هوس چیزهای شیرین میکنم. وقتی سلام کرد و کنارم نشست، دخترم در شکم به تکان تکان افتاد. مگر میشود دختر جواب سلام بابا را ندهد؟
لبخندی زد. از همان لبخند های مست کننده اش. محو صورتش بودم. گفت:
«دیگر موقعش رسیده.»
جعبه را باز کرد و شیرینی در دهانم گذاشت.
گفتم: خیر است انشا الله.
گفت: خیر است. وقتش رسیده به عهدمان وفا کنیم.
اشک هایم می ریخت. بی اختیار. «خدایا به این زودی فرصتم تمام شد؟»
نمیخواست مرد بودنش را با گریه کم رنگ کند، ولی نتوانست بغض گلویش را مخفی کند.
گفت: میدانی که اگر مردان ما آنجا نمی جنگیدند آن جانور ها حالا به یزد و کرمان هم رسیده بودند و شکم زنان باردارمان را می دریدند
گفتم: میدانم.
گفت: میدانی عزت در این است که مردمی بیرون از خاک خود برای امنیت شان بجنگند؟
گفتم: میدانم. ولی در این "هیاهوی شهر" که همه دنبال مارک و ملک و جواهرند، کسی ""قدر"" میداند این مهربانی تو را؟
و باز هم مست شدم از لبخندش.
گفت: لطف این کار در همین است.
وقتی در تشییع پیکرش قدم بر میداشتم همین جمله اش را زیر لب تکرار میکردم.
و حالا هم که روی تخت بیمارستان رقیه اش را برای اولین بار به دستم داده اند همان جمله را زیر لب تکرار میکنم.
«دختر کوچک من! چشم های باباییت را باز کن تا برایت بگویم شرح مردانگی اش را.
تقدیم به خانواده های مظلوم شهدای مدافع حرم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - jazana - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۴:۱۶ ب.ظ
حضور در سوریه و جنگ با مخالفین بشار اسد(چه از نوع تروریست چه مخالفین عادی) ارتباطی به اسلام و دفاع از خود حرمین ندارد و بلکه بیشتر تصمیمی استراتژیک و سیاسی هست تا دفاع از حرم ائمه.
به نظر میاد پست سیاسی نباید داد تو مانشت پس پست های بالا هم علی رغم محترم بودن نظرشان، نباید تو این سایت بیان شوند چون سیاسی هستند.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۵:۳۶ ب.ظ
انگار هرچقدر جلو میریم کم طاقت تر میشیم
از تحمل گرما و سرما بگیر برو تا تحمل سختیای بیشتر
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Innocence - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۱۴ ب.ظ
فلفل هندی سیاه و خال مه رویان سیاه
هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا
Sent from my SM-N9005 using Tapatalk
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۱۸ ب.ظ
در کل بیخیال بچه ها جمیع حال خودتون چطوره؟!
Sent from my SM-N910C using Tapatalk
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - clint - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۲۹ ب.ظ
(۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۴:۱۶ ب.ظ)jazana نوشته شده توسط: حضور در سوریه و جنگ با مخالفین بشار اسد(چه از نوع تروریست چه مخالفین عادی) ارتباطی به اسلام و دفاع از خود حرمین ندارد و بلکه بیشتر تصمیمی استراتژیک و سیاسی هست تا دفاع از حرم ائمه.
به نظر میاد پست سیاسی نباید داد تو مانشت پس پست های بالا هم علی رغم محترم بودن نظرشان، نباید تو این سایت بیان شوند چون سیاسی هستند.
به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) در گزیده مصاحبه آیتالله هاشمی رفسنجانی با جمهوری اسلامی در سال ۹۲ آمده است:
«اگر دست افراطیون را از تریبونهایمان کوتاه کنیم و حکومت خودش را از این مسایل جدا کند ما با کسی دعوا نداریم. مگر شیعههراسی از کجا شروع شد؟ مگر شیعههراسی از کجا شروع شد و شدت گرفت؟ چرا در این هفت - هشت سال اخیر - دوران احمدینژاد - اینقدر شدت گرفت؟ چرا تابه حال شیعیان چنین مشکلاتی را نداشتند.
آیتالله سیستانی به من گفتند شما در آنجا کارهایی میکنید که تاوان آن را مقلدین ما در کشورهای عربی میدهند و شیعیان ما تحت فشارند. بله ما هم افراطی شیعه داریم و هم افراطی سنی. کشورهای اهل سنت افراطیهای خود را مهار کنند و ما هم افراطیها را مهار میکنیم.
البته این پاسخی برای پانوشت ادمین بود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۳۰ ب.ظ
(۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۱۰:۳۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: زندگی خیلی سخت شده این روزا !
کار تو شرکت پر استرس! هر آن ممکنه یه بلایی سر سرور بیاری و همه چیز بخوابه
خونه هم پر سوسک
مشکل غذا درست کردن هم داریم
حساب بانکی هم داره خالی میشه
پایان نامه ارشد هم داریم
سربازی هم که جای خودش رو داره
و ۲۴ ساعت در روز هم بیشتر وقت نداریم
به نظر من کار پزشکی هم اینقدر استرس نداره که بعضی پروژه های برنامه نویسی و یا کار با سرور ها داره
بعد کنکورم اصلا دلم نمی خواد دنبال کار بگردم . از بس آدم استرس می کشه. از طرفی می بینم یه هفته از کنکور گذشته و کار مفیدی نمی کنم
به هر حال همه موارد بالا سخت هست ولی بدترینش همون مشکل سوسک هاست
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۴۶ ب.ظ
(۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۱۸ ب.ظ)crevice نوشته شده توسط: در کل بیخیال بچه ها جمیع حال خودتون چطوره؟!
راضیم ازت
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 22 اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۸:۰۳ ب.ظ
زندگی بار گرانی ست که بر پشت پریشانی توست !
کار آسانی نیست،نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن . . .
مجتبی_کاشانی
|