|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 18 مهر ۱۳۹۲ ۰۷:۵۷ ب.ظ
نامه ای خواهد رسید از ناکجا آباد اما برای تو،
فقط برای تو،
شاید قصه ای باشد از امید بی کران،تنها ایمان بیاور به وجود پستچی مهربان آسمان!!!
دنیای ما پر از دست هائی است که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید :
میدانم جز من کسی نداری
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۰۵ ق.ظ
(۱۶ مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۴۷ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد. مثلا؟
.
.
.
شهروند معمولی
قشنگترین متنی بود که تابه حال خوندم...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - atti joon - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۴۰ ق.ظ
شاید شبی در میان خواب ، آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ناممکن باشد
پس به امید فرداها ، محبت هایمان را دریغ نکنیم
همیشه عاشق باشیم و همواره عشق بورزیم
به خود
به دوست
به معشوق
به درخت
به همنورد
به کوهستان
به باران
به دنیا
بی شک اولین تاثیر مثبتش را خودمان حس خواهیم کرد....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mmsaeed - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۰۷ ق.ظ
(۱۶ مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۴۷ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد. مثلا؟
شاگرد معمولی بودن. قیافه معمولی داشتن. دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن و معمولی رقصیدن و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن.
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابر ها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ایست که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنارش گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره خانم معلم مان را، با آن دندان های موشی، و شلخته موهای فر کنار گوشش که از مقنعه چانه دار میزد بیرون، کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نا بغه بود و تمرین و پی گیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.
ضعیف بودم آن روزها. دنیایم آنقدر کوچک بود که با بیشتر شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.
شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، ان گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش را عمل میکند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
مشکل بزرگتر، آن مرز و دیوار تحقیر کننده ایست که جامعه گم شده، ما بین لایه بسیار کوچک ولاغر آدم های "ترین" و گروه بی شمار "معمولی" ها می کشد. همیشه چیزی در آدم های بی شمار معمولی پیدا می شود که برای ترین ها تحقیر کننده و ترحم برانگیز باشد، ترحمی که بسیار متفاوت است از همدلی و هم دردی انسانی.
به عنوان مثال، در جامعه گم شده، از زبان" ترین باورمندان"، چنین جملاتی می شنویم:
آخی، بیچاره با این صداش آواز هم می خواند، بیچاره با این آی کیو فوق لیسانس هم میخواهد بخواند، بیچاره با این سطح زبانش خارج هم می خواهد برود، بیچاره با این سوادش می خواهد کار هم پیداکند، بیچاره با این درآمدش اتومبیل هم می خواهد و غیره. این نیش زبانها و تحقیر ها، منزجرانه بوده و از احترام به حق زندگی نرم و ناب و ساده ای که بین آدم های معمولی جریان دارد بدور است.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین" هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولیم را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و از همه درخواست دارم فقط با منِ معمولی آشنا شده و به حقوق معمولیم احترام بگذارند. من خانه معمولی خواهم داشت، در پی دارائی معمول و اتومبیل معمولی خواهم بود. چهره ام و لباسهایم معمولی خواهد بود. ولی سعی خواهم کرد عقل و خرد ودانشم را تعالی ببخشم.
شهروند معمولی
سلام
من هروقت حوصله کاری رو ندارم میام مانشت و چون حوصله ندارم و میخوام انرژی بگیرم میام این قسمت!و متن شما رو که میدیم ترسیدم بخونم چون زیاد بود ولی امشب دیدم بعضی از دوستان تعریف کردن و الان که خوندم دیدم ارزش وقت گذاشتن رو داشت
متشکر
من هم می خواهم معمولی باشم
|
Re: RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - star - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۲۲ ق.ظ
(۱۷ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۳۶ ق.ظ)esisonic نوشته شده توسط: واااااااااااااااای...امروز رفتم شمال لیسانس موقتمو گرفتم اومدم!! ( ینی الآن ذوق مرگم هااااااااا )
..
و حالا...۲۴
ساعت مهلت دارین طلب شیرینی کنید...هر چند که معدل ۱۵ چندان شیرینی هم نداره
ولی خوب... یه نون پنیریه ، دور هم دیگه میخوریم!!
تبریک
ایشالا مدرک ارشد..
Sent from my LT30p using Tapatalk 2
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۰۷ ق.ظ
خدایا ..
چقدر دور شدم ازت ... چقدر دلم تنگه واسه همون روزایی که تا صدات می کردم جوابمو میدادی ..
خدا جونم .. فقط تو می تونی بفهمی... فقط تو می دونی
پس مثل همیشه خودت کمک کن
دلم خیلی گرفته
کمک کن ...
بهم توان و قدرت بده ...
خدا جونم ... حتی یه لحظه بنده ات رو به حال خودش نگذار .. که اگه تو نباشی هیچی نیست ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۰۲ ب.ظ
خونه گرفتن چقدر سخته تو شهر غریب اونم وقتی که مجرد باشی و یا به نوعی اسم دانشجو رو یدک بکشی!
۵میلیون پیش، ۳۰۰کرایه
۴میلیون پیش، ۲۵۰کرایه
۱۸میلیون رهن کامل
۵۰۰تومن پیش، ۲۵۰کرایه (خونه یه پیرزن بود، البته خونه که چه عرض کنم)!
این گربه هایی که تو پارک ها(تبریز) هستن، چقدر اجتماعی اند یه نون و پنیر خواستیم بخوریم نزدیک به ۱۵ ۲۰ تا گربه و کلاغ دورمون رو گرفته بودن ، چقدر هم گربه های قشنگی هستند شکم ۶ تیکه، دم پشمی، چشم های عسلی و ... اما گربه های استان ما نمیدونم چرا انقدر بی ریخت هستن
راهی رو انتخاب کردیم سختی فراوانی درش هست، به یاری حق قدم به قدم پیش میریم.
To be independent, it`s a wide variety of problems.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۰ ب.ظ
ﻋﺠﺒــــ ﻭﻓـــﺎﯾـــﯽ ﺩاﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕــــﯽ!…
ﺗﻨﻬـــــﺎﺵ ﮐﻪ ﻣﯿـــﺬاﺭﯾـــﯽ ﻣﯿــﺮﯼ ﺗﻮ ﺟﻤـــﻊ ﻭ ﮐﻠّﯽ ﻣﯿﮕـــﯽ ﻭ
ﻣﯿﺨﻨــــﺪﯼ …
ﺑﻌﺪ ﮐـــﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟـــﺪا ﺷﺪﯼ ﺍﺯ ﮐـُﻨـــﺞ ﺗاﺭﯾﮑـــﯽ ﻣﯿاﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘـــﻪ ﺑﻐـــﻞ ﺩﺳﺘــﺘــــ …
ﺩﺳــﺘـــ ﮔﺮﻣﺸـــﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺘــــ
ﺑﺮ ﻣﯿﮕـــﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﮔﻮﺷــﺘـــ ﻣﯿﮕـــﻪ :
ﺧـــﻮﺑــﯽ ﺭﻓﯿـــﻖ؟؟ !!
ﺑـــاﺯﻡ ﺧﻮﺩﻣـــﻢ ﻭ ﺧـــﻮﺩﺗــــ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 19 مهر ۱۳۹۲ ۰۵:۳۶ ب.ظ
خدایا دوستت دارم
نگاهم رو به سمت تو شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم یه کم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من نگاهی کن از اون بالا
من این آرامش محضو به تو مدیونم این روزا
خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم
تو دیدی من خطا کردم دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو می شناسی
نمی خوام چتر دنیا رو که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم
ترانه سرا : طهمورث پور شیر محمد
با صدای مازیار فلاحی :
کلیپ تصویری :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
کلیپ صوتی :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - neilabak - 20 مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۵۸ ق.ظ
من دلم ساعت برنارد میخواددددددددددددددد
دلم میخواد یه دل سیر بخوابم
دلم میخواد....
انقدر خستم که حال ندارم بگم چی دلم میخواد..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 20 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۲۰ ق.ظ
سر به روی شانه های مهربانت میگذارم
عقده دل میگشاید، گریه ی بی اختیارم..
دلم خیلی گرفته..........................
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mehdi.m2 - 20 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۲۲ ق.ظ
(۲۰ مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۵۳ ق.ظ)Aurora نوشته شده توسط: بالاخره بعد از چند سال برای لپتاپ یه فن خریدم روشن که می کنم صدای جاروبرقی میده
خدا رو شکر کنید من بعداز گذشت ۲سال از مفقود شدن فنم دوباره یکی خریدم دو ماه نشده خراب شد الان لبتابم باید ۲ سال دیگه بدون فن سخت کارکنه. تو خونه به جای بخاری ازش استفاده می کنم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - فوژان - ۲۰ مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۴۸ ق.ظ
چقدر امشب مزخرفه حالم داغونه داغونه به معنیه واقعی له ه له
خدا دوباره به من نگاه کرده اما من انگار .....
خدایا کمکم کن توروخدا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 20 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۵۲ ق.ظ
این فن هایی که شما میگید، همون صفحه هاست که میزارن زیر لپ تاپ؟ (Cool Pad)
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - paradis - 20 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۰۶ ق.ظ
خدایا به سوی آمرزش تو کوچ کردهام. و به سوی عفو تو آهنگ نمودهام و به گذشت تو مشتاق شدهام. و به فضل تو اعتماد کردهام؛ در صورتی که موجبات مغفرت تو نزد من نیست؛ و چیزی که به وسیلهی آن سزاوارعفو تو گردم در کردار من نیست. و پس از این حکم، که من خود درباره خویش راندم جز فضل و احسان تو چیزی سرمایه امیدی ندارم. پس بر محمد و آلش رحمت فرست و بر من تفضّل فرمای.
|