هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hnarghani - 11 مرداد ۱۳۹۱۱۰:۰۴ ب.ظ
آنان که به من بدی کردند
مراهوشیار کردند،
آنان که از من انتقادکردندبه من راه و رسم زندگی آموختند ،
آنان که به من بی اعتنایی کردند
به من صبر و تحمل آموختند ،
آنان که به من خوبی کردند به من مهر و وفا و دوستی آموختند .
پس خدایا به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اُخروی من شدند
خیر نیکی دنیا و آخرت عطا فرما .
شهید مصطفی چمران
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Xilinx - 12 مرداد ۱۳۹۱۰۳:۰۸ ب.ظ
هرکس مرا طلب کند ،مرا می یابد .
هر کس مرا یافت ،مرا میشناسد.و هر کس مرا شناخت مرا دوست
دارد و هر کس مرا دوست داشت،عاشق من میشود
و هر کس عاشق من شد،من عاشق او میشوم
و هر کس من عاشقش بشوم،او را میکشم و کسیکه او را بکشم ،
بر من دیه اش واجب و کسیکه دیه
اش بر من واجب شد ،پس خودم خون بهای او میشوم
(حدیث قدسی )
" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم ! "
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - farazin - 12 مرداد ۱۳۹۱۱۱:۰۱ ب.ظ
دبیرستانی که بودیم یه رفیقی داشتیم که هیچ وقت همراه ما ساندویچ نمی خورد. حتی اگه براش می خریدیم هم نمی خورد. توی دوران دانشجویی فهمیدم که چرا رفیقمون این کار رو می کرد؟! نمی خورد تا نوبتش نشه که برای ما بخره! میدونی! بالا بالا نمی پرید چون نداشت. دانشجو که شدم فهمیدم یه ساندویچ هزار تومنی هم میتونه لقمه گنده تر از دهنم باشه
ساعت از نیمه شب گذشته بود که خوابیدم. خوابم نبرد. گفتم این صدای ساعت دیواری ام را بنویسم و بعد دوباره بخوابم. بدون اینکه به عقربه ثانیه شمار نگاه کنم میتوانم حدس بزنم که حدودا کجاست؟ از عدد دوازده که رد می شود انگار افتاده در یک سراشیبی غیر قابل کنترل. به قدری سنگین که به انتهای هر ثانیه ضربه ای میزند تا بتواند بایستد. به عدد شش که می رسد، ۲۹ ثانیه سخت را گذرانده. فقط یک ثانیه با آرامش می گذرد آنهم با عدد شش است. و بعد دچار یک گرفتاری پیش بینی نشده می شود. یک سربالایی کشنده. چاره ای نیست راه رفتنی را یابد رفت. عقربه خودش را از جدار زمان بالا می کشد. ثانیه به ثانیه بدتر می شود. وقتی به عدد دوازده می رسد من دقیقا بی تعادلی اش را حس میکنم. انگار که می خواهد به عقب پس بیفتد. یک بهت پرتردید! اما به عقب بر نمی گردد. بر خلاف آرزوی همه انسانها! وبلا فاصله سراشیبی. هر شب همین داستان است. و آن عقربه که از بقیه کوچکتر است! حاصل دسترنج عقربه نحیف ولاغر را می بلعد. کند وبی خیال جلو می رود. و با همین آهنگ همه را پیر می کند.چه آرزوی تند رفتنش را داشته باشیم چه آرزوی کند رفتن ویا حتی مرگش را، او کار خودش را میکند. کند وبی خیال...
فقط همین را میدانم که آنقدر لجباز است که بر وفق مراد هیچکس حرکت نمی کند. یا آنقدر تند می رود که سفید شدن موهایت را میبینی یا آنقدر کند که فکر می کنی تاریخ متوقف شده است.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mosaferkuchulu - 13 مرداد ۱۳۹۱۱۲:۱۴ ق.ظ
چقدر انتظار کشیدن برای کسی که نمی دونه...یا می دونه و به روی خودش نمی اره سخته...!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 13 مرداد ۱۳۹۱۰۴:۰۵ ب.ظ