RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bache Mosbat - 05 تیر ۱۳۹۱۰۳:۰۰ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۲:۵۷ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: تا برگردی از این ستون تا اون ستون فرجه شاید برگشتی اونو نذاشتی دوباره
خر عیسی گرش به مکه برند / چون بیاید هنوز خر باشد
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Potential - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۰۵ ب.ظ
اگه من این پیشرفتی که تو این ۱ ماه اخیر داشتم رو همیشه میداشتم، الآن برای خودم پروفسوری بودم...
ای کاش این deadline ها همش آخر ترم و اونم یه روز خاص نمیفتاد ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۳۵ ب.ظ
(۰۴ تیر ۱۳۹۱ ۰۴:۵۲ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: اخطار:
۱-در این پست فامیلی استاد به دلایل امنیتی دست کاری شده است.
۲- من از سوی سایت wikileaks برای افشاگری این عزیز ماموریت ندارم.
حالا اگر یه جورایی این اسمی هم که نوشتید ، بعضیها رو متوجه این میکنه که منظور شما چه استادی هست ، به نظرم همین رو هم نگید بهتره . اسم بردن افراد در یک محیط مجازی که خیلیها ممکنه اونها را (فعلا یا در اینده) بشناسند خوب نیست.
(اگر گاهی خودمون رو جای اونها بذاریم بد نیست)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reyhaneh64 - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۳۵ ب.ظ
به نظرم قابل تامل بود
گذاشتم اینجا برای استفاده دوستان
مطلب جالبیه در مورد کنترل استرس و بهتر زندگی کردن، ولیکن با ادبیات خاصی نوشته شده که جنبه شوخی هم داره و البته برخی کلمات غیر فاخر MBF
روشهای مبارزه با استرس:
اول اینکه مشکلاتتان را بازگوکنید:
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خوردهاید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این یعنی آرامش..
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید…
اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان کردهاید، نشوید.
همه همینطور بودهاند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی شدن آنها ندارد.
آینده را هم که رسما باید به هیچ کجایتان حساب نیاورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سختتر و دردناکتر است…
سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:
حالامیگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل هاوایی…! وسط همه گرفتاریها واسترسها و بدبختیهاتون...!!!
آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…
کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، کمی خریت یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید…. که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…
مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه میکنند و دوباره به زیر آب برمیگردند…
:چهارم اینکه تنتان را بجنبانید
ورزش قاتل استرس است...
لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و به اندازه گوریل بازو دربیاورید…
همچین که یک جفتک چارکش منظم وخفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است…
از من به شما نصیحت…
پنجم اینکه واقعبین باشید:
ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…
داستان، مثل آمپول زدن میماند… وقتی اصغر آمپولزن، قرار است ماتحت مریض را نوازش کند، حتما این کار را میکند و حالا اگر عضله آنجایت را بخواهی سفت کنی، هیچ خاصیتی ندارد الا اینکه درد آمپول بیشتر میشود…
گاهی مواقع باید واقعبین بود و عضلهها را شل کرد که دردش کمتر شود…
: ششم اینکه زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و"رقابتپیشگی"، استرسزا است…
اینکه جاسم فوقلیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و عبود فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا هم نرسیده…
زندگی مسخرهتر از چیزی است که شما فکرش رامیکنید…
هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…
هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید:
مثال ساده آن، دندانپزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، بادرد آن بسازید و همه لقمههایتان را با یکطرفتان بجوید…
نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است…
ترس، استرس می زاید
هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید
و شعارتان "قبر بابای دنیا " باشد:
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمیکند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!!
نهم اینکه بخندید:
همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…
یاد بگیرید بخندید… به ریش دنیا و مشکلات بخندید…
به بدبختیها بخندید… به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم،بخندید…
به خودتان بخندید…
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۴۸ ب.ظ
در آیینه می افتاد وقتی که باد می آمد و آشفته ام میکرد،
وقتی که غروب میرفت و نا تمام میماندم،
در آیینه می افتاد و خدا بازتاب تو بود
و تو بازتاب خدا که در آیینه می افتاد.
(فروغ فرخزاد)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Eternal - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۵۱ ب.ظ
به به امروز چه روز خوبی هستش؟
هوا بارونی و خنک..
میلاد امام سجاد(ع) تولد خودم
کادوهای خوشگل خوشگل
جای دوستای مانشتی خالی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۵۵ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۴:۵۱ ب.ظ)Eternal نوشته شده توسط: به به امروز چه روز خوبی هستش؟
هوا بارونی و خنک..
میلاد امام سجاد(ع) تولد خودم
کادوهای خوشگل خوشگل
جای دوستای مانشتی خالی
تولدتون مبارک .
انشاالله ۱۲۰۰۰۰۰۰۰۰ ساله بشید .
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 05 تیر ۱۳۹۱۰۴:۵۹ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۴:۳۵ ب.ظ)fatima1537 نوشته شده توسط:
(04 تیر ۱۳۹۱ ۰۴:۵۲ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: اخطار:
۱-در این پست فامیلی استاد به دلایل امنیتی دست کاری شده است.
۲- من از سوی سایت wikileaks برای افشاگری این عزیز ماموریت ندارم.
حالا اگر یه جورایی این اسمی هم که نوشتید ، بعضیها رو متوجه این میکنه که منظور شما چه استادی هست ، به نظرم همین رو هم نگید بهتره . اسم بردن افراد در یک محیط مجازی که خیلیها ممکنه اونها را (فعلا یا در اینده) بشناسند خوب نیست.
(اگر گاهی خودمون رو جای اونها بذاریم بد نیست)
چشم. تکرار نخواهد شد.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 05 تیر ۱۳۹۱۰۵:۰۲ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۴:۵۱ ب.ظ)Eternal نوشته شده توسط: به به امروز چه روز خوبی هستش؟
هوا بارونی و خنک..
میلاد امام سجاد(ع) تولد خودم
کادوهای خوشگل خوشگل
جای دوستای مانشتی خالی
تبریک؛ روز شکفتن تون مبارک
به جای ما هم کیک بخورین.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - پروفسور - ۰۵ تیر ۱۳۹۱۰۶:۵۹ ب.ظ
(۰۴ تیر ۱۳۹۱ ۰۸:۳۴ ب.ظ)nomad:D نوشته شده توسط: خوش به حال اونهایی که کنکور رتبه های خوب آوردن.
من هیچ وقت تو درس موفق نبودم (چون هیچ وقت درس نمی خوندم ولی پارسال هم که خوندم خیلی رتبه ام بد شد ( )
مطمئن باشید اونایی هم که رتبه های خوبی اوردن الان کلی دغدغه ها و مشکلات جدید خودشون دارن و الزاما الان و در آینده
زندگی بهتری نسبت به بقیه ندارن!
انشاالله شما هم نتیجه زحمتاتون رو میگیرین مطمئن باشید .
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nomad:D - 05 تیر ۱۳۹۱۰۷:۰۵ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۶:۵۹ ب.ظ)پروفسور نوشته شده توسط:
(04 تیر ۱۳۹۱ ۰۸:۳۴ ب.ظ)nomad:D نوشته شده توسط: خوش به حال اونهایی که کنکور رتبه های خوب آوردن.
من هیچ وقت تو درس موفق نبودم (چون هیچ وقت درس نمی خوندم ولی پارسال هم که خوندم خیلی رتبه ام بد شد ( )
مطمئن باشید اونایی هم که رتبه های خوبی اوردن الان کلی دغدغه ها و مشکلات جدید خودشون دارن و الزاما الان و در آینده
زندگی بهتری نسبت به بقیه ندارن!
انشاالله شما هم نتیجه زحمتاتون رو میگیرین مطمئن باشید .
خدا کنه که واقعا بتونم برای کنکور ۹۲ نتیجه بگیرم. کنکور پارسال که بدجوری از زندگی نا امیدم کرد
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - پروفسور - ۰۵ تیر ۱۳۹۱۰۷:۱۴ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۷:۰۵ ب.ظ)nomad:D نوشته شده توسط:
(05 تیر ۱۳۹۱ ۰۶:۵۹ ب.ظ)پروفسور نوشته شده توسط:
(04 تیر ۱۳۹۱ ۰۸:۳۴ ب.ظ)nomad:D نوشته شده توسط: خوش به حال اونهایی که کنکور رتبه های خوب آوردن.
من هیچ وقت تو درس موفق نبودم (چون هیچ وقت درس نمی خوندم ولی پارسال هم که خوندم خیلی رتبه ام بد شد ( )
مطمئن باشید اونایی هم که رتبه های خوبی اوردن الان کلی دغدغه ها و مشکلات جدید خودشون دارن و الزاما الان و در آینده
زندگی بهتری نسبت به بقیه ندارن!
انشاالله شما هم نتیجه زحمتاتون رو میگیرین مطمئن باشید .
خدا کنه که واقعا بتونم برای کنکور ۹۲ نتیجه بگیرم. کنکور پارسال که بدجوری از زندگی نا امیدم کرد
امیدوارم هم تو کنکور ۹۲ موفق باشین هم کنکور زندگی!!!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nomad:D - 05 تیر ۱۳۹۱۰۷:۲۵ ب.ظ
(۰۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۷:۱۴ ب.ظ)پروفسور نوشته شده توسط: امیدوارم هم تو کنکور ۹۲ موفق باشین هم کنکور زندگی!!!
ممنونم از لطف شما
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - uniquegirl - 05 تیر ۱۳۹۱۱۱:۳۸ ب.ظ
نمیدونم چه حکمتی هست توی این کار خدا...
می ترسم دیر بشه...
می ترسم...
گرچه آب رفته باز آید به رود/ ماهی بیچاره اما مرده بود...
اگه قراره بعد از مرگ ماهیه، آبی به رود برگرده، کاش هیچوقت بر نگرده... اما بیشتر دعا میکنم قبل از اینکه دیر بشه...
خدایا...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 05 تیر ۱۳۹۱۱۱:۵۳ ب.ظ
هورااااااااااااااااا...
امتحانام تموم شد...بالاخره آزاد شدم!!!