|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 14 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۳۳ ب.ظ
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من ...... ((((
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 14 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۵۰ ب.ظ
کاش دیگه "کاش" نگم!
ایــشـــالا اونـــی کـــه باعــــث مـــیــشـه
مـــا شـــبـــا بـــا بــغـــض بـــخـــوابــیـــم
تــــنــش ســــالــــم باشــــه
مـا اهـل نـــفـــریـن نـــیــستـــیـم
ولی یــــادش باشـه
دنیــا دار مکـــــافـاتــه...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 14 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۵۰ ب.ظ
اسم کسی رو بهم دادند و گفتند تو فلان حوزه کار کرده، منم خوشحال رفتم گشتم ایمیلشو پیدا کردم
بهش گفتم چقدر کار کرده و میتونه کمکم کنه...
جواب داده که به صورت تخصصی کار کردم و به علت اینکه پایان نامه خودم هم تو این حوزه هست نمیتونم کمکتون کنم :||||
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barabox - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۴۵ ق.ظ
کـــــــــــاش میدانستــــم
حــــالا که در را بسته ای؛
آن را بکـــــــــوبم
یـــا گوشــــــه ای منتظــــــر بمانـــــم؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - پوونه - ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۱ ق.ظ
شدیدا خوابم میاد ولی حوصله خوابیدن ندارم!!
چند وقت پیش کتاب های زبانم رو مرور میکردم متنی رو دیدم که قبلا نخونده بودمش در مورد خواب و این ها بود.
میگفت اگر یه بشقابی بذارید رو زمین و یه قاشق هم دستتون بگیرید و دستتون رو هم از تخت دراز کنید موقعی که خوابتون برد قاشق میفته و اگه از صدای برخورد قاشق و بشقاب بیدار شدید که هیچ. نشدید که شما دچار کمبود خواب (یا همون sleep deprivation) هستید و باید به اندازه کافی بخوابید.
من دیشب اینو امتحان کردم بیدار نشدم که هیچ.. حتی خواب امون نداد که گوشیم رو بذارم زیربالشم و گوشی هم اون یکی دستم موند و خوابم برد. و برام جالب بود سرم رو روی بالش نذاشته خوابم برده و اصلا صدای قاشق و بشقاب رو نشنیدم. نمیدونم چرا همچین ظلمی به خودم میکنم ولی فقط اینو میدونم که از خواب بدم میاد و آرامش شب رو واقعا دوست دارم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۸ ق.ظ
(۱۴ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۵۰ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: اسم کسی رو بهم دادند و گفتند تو فلان حوزه کار کرده، منم خوشحال رفتم گشتم ایمیلشو پیدا کردم
بهش گفتم چقدر کار کرده و میتونه کمکم کنه...
جواب داده که به صورت تخصصی کار کردم و به علت اینکه پایان نامه خودم هم تو این حوزه هست نمیتونم کمکتون کنم :||||
من بودم حرفم رو نمیخوردم و میگفتم کسی ندونه فکر میکنه قراره چارچوب علم رو از هر طرف چند متر جابجا کنی با این تزِ ارشدت.
توو کل دوران تحصیلم توو اول دبیرستان یه معلم پرورشی داشتیم که فکر میکرد درسش چه تحفهای هست و مجبور میکرد از خلاصهی سخنرانیهای الهی قمشهای تا تأثیر اندیشهی امام بر انقلاب صنعتی اروپا تحقیق بیاریم. ما هم که سوادش رو نداشتیم یا باید پول حرومِ کافینتیها میکردیم یا میدادیم یکی که بلده بنویسه. دو سه بار روو انداختیم به یکی از فامیلهای پدری که انصافاً گشادهرو بودند و با اینکه هیچ رفاقتی باهاشون نداشتم ولی چند بار کمکم کردند، دو تا داداش بودند که سر جمع دو ۳ باری نوشتند.
یه بار این بندهی خداها نبودند، روو انداختیم به یه از دماغ فیل افتادهی فامیل مادری (فقط این یک نفر توو کل فامیلِ اونا اینطوری هست!)، بعد مادرش پشت تلفن گفت که جریان اینه و طرف داد و بیداد راه انداخت که نه نمیدونم کار دارم و فلان و بیسار و حتی حاضر نشد صحبت کنه.
اون دو نفرِ دیگه که کمک کرده بودند یکی اپلای کرد رفت و اون یکی دکتریِ فیزیک هستهای میخونه و وضعش هم توپ شده، این هنوز اندر خمِ امتحان وکالت هست. در به در دنبالش هستم بهش یه بیلاخ اندازهی این چند سال نشون بدم ولی ندیدمش هیچ وقت. البته وظیفهش نبود کمکت کنه (شاید هم بود) اما احترام و حفظ شخصیت طرف مقابل هم مهمه.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۰۹ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: پست موقت:
یکی از دوستان ارشد یا دکترای گرایش نرم افزار که معماری نرم افزار خونده و در مورد و ارائه چارچوب مطالعه یا کار کرده لطفا به من پیام خصوصی بده. ممنونم
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A L I - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۰۶ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: (15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۰۹ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: پست موقت:
یکی از دوستان ارشد یا دکترای گرایش نرم افزار که معماری نرم افزار خونده و در مورد و ارائه چارچوب مطالعه یا کار کرده لطفا به من پیام خصوصی بده. ممنونم
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...
کمکی که از دست من برمیاد اینه که بگم :
اولا" درخواست تون خیلی کلی هستش. ممکنه کسی کلیت موضوع را بدونه ولی تو جزئیات با آنچه شما میخواین فاصله داشته باشه.
دوما" این تاپیک واسه درد و دل هست نه واسه درخواست اینجوری. بنظر بنده حقیر یه تاپیک مستقل تو بخشهای علمی بزنید و درخواست کنید. اینجا خیلی زود بین پستهای درد و دل گم میشه.
سوما" بگید که چیکار کردین و چیکار میخواین بکنین.
چهارما" بیشتر کمک ها در اینجور موارد اینه که کسی بیاد بگه فلان مقالات یا فلان فصول از فلان کتاب را بخوانید که درش توضیح داده شده.
پنجما" اینکه شما میخواین از کسی که کار کرده چیزی بپرسید . عرفا" باید بگید کسی هست من ازش فلان سوال را بپرسم. نه اینکه او با شما تماس بگیره بگه چیکار دارید واسه تون انجام بدم.گه تاپیک جدا بزنید و سوالتون هم اینقدر کلی نباشه هر کسی بدونه در همون تاپیک میگه. میتونید اونجا ایمیلتون را هم بذارید تا اگه کسی از بیرون هستش ایمیل بفرسته.
ششما" شما میخواین یه تز ارشد بنویسید احتمال اینکه دقیقا" کسی مثل کار شما انجام داده باشه کم هست. ممکنه تا یه حدودی با شما مشترک باشن ولی بقیه اش را باید خودتون برید . یه جوری بپرسین که بدونن گیر شما کجای کاره.
ببخشین که جسارتا" آنچه بنظرم اومد گفتم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۴۵ ب.ظ
کسایی که ثبت نام کردن مدارک چیا خواستن؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kazhal@ - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۰۴ ب.ظ
یه عده هم هستن تا کنارت میشینن، قبل از هر حرف و احوال پرسی، گوشیتو بر میدارن...با کمال پررویی میگن بازش کن خب...
حالا اگه پسوورد نزنی، میگن یه کاسه ای زیر نیم کاسته....
اگرم بزنی، یا میرن پیاماتو چک میکنن یا میشینن همه هزارتا عکس مسخره ای که گرفتیو نگاه میکنن!!!
+من اصلا درک نمیکنم!
+حالا خانوما اگه شوهرشون همچین رفتاری باهاشون داشته باشه، فورا بهشون بر میخوره! ولی بارها پیش اومده که تو مراسمی جایی خانومی کنار من نشسته و همچین برخوردی رو دیدم ازش! من واقعا چیزی برای پنهان کردن ندارم...ولی از کنجکاوی بیجا خیلی بدم میاد. . . مخصوصا اینکه این رفتارو از یه غریبه ببینم!
+حالا بدتر از اون اینه که طرف سالی یه بار میاد خونتون، تو همون یه بار به اندازه یک سالی که نبوده خونتو زیر و رو میکنه (نمی دونم تو کمد دیگه دنبال چی بود!)
+بارها شنیدم که وقتی ایرانی ها دارن به ملیتشون افتخار میکنند، میگن ماها آدمای خونگرمی هستیم و تو کشورای دیگه حتی اگه اتفاقی هم برات بیفته کسی دستتو نمیگیره و ... ولی بنظرم این خصلت باعث شده که فوضولی در زندگی دیگران بشه جز روزمرگی خیلی از آدما!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - DL4Success - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۲۴ ب.ظ
دل تنگم میگه به این پست هم یه نگاه بندازید، حتما به کارتون میاد
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
با آرزوی موفقیت و سربلندی شما دوستان
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۲۴ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...
شماره حساب ۳۴۳۴ بانک ملی ، شعبه اسکان
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ
کسی داشت تو حیاط منزلش رب خونگی تهیه میکرد، بعد از مدتها بوی رب خونگی به مشامم خورد... خیلی دل انگیز بود
من رو برد به سالهای کودکی، یادش بخیر با ذوق دور هم جمع میشدیم، همسایه ها به هم کمک میکردن و آماده میکردیم، جلوی خونه امون یه فضای باز بود، چوبها رو اونجا جمع میکردن و دیگ بزرگ میگذاشتن و رب درست میکردن، داخل آتیشش سیب زمینی میگذاشتیم یا بلال کبابی درست میکردیم، بعد از اینکه رب رو داخل ظرفها میریختن، اون ربی که ته قابلمه و گوشه هاش چسبیده شده بود و برشته شده بود، آخ که چه مزززززززززززززه ای داشت...
به به، چه روزگاری بود
پ.ن: این رو برای احتیاط گذاشتم، یکی اومد به من بگه الان "مادربزرگ" هستی، نه مادربزرگ نیستم خودت مادربزرگ یا شایدم پدربزرگی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - captain - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۴۳ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: کسی داشت تو حیاط منزلش رب خونگی تهیه میکرد، بعد از مدتها بوی رب خونگی به مشامم خورد... خیلی دل انگیز بود
من رو برد به سالهای کودکی، یادش بخیر با ذوق دور هم جمع میشدیم، همسایه ها به هم کمک میکردن و آماده میکردیم، جلوی خونه امون یه فضای باز بود، چوبها رو اونجا جمع میکردن و دیگ بزرگ میگذاشتن و رب درست میکردن، داخل آتیشش سیب زمینی میگذاشتیم یا بلال کبابی درست میکردیم، بعد از اینکه رب رو داخل ظرفها میریختن، اون ربی که ته قابلمه و گوشه هاش چسبیده شده بود و برشته شده بود، آخ که چه مزززززززززززززه ای داشت...
به به، چه روزگاری بود
پ.ن: این رو برای احتیاط گذاشتم، یکی اومد به من بگه الان "مادربزرگ" هستی، نه مادربزرگ نیستم خودت مادربزرگ یا شایدم پدربزرگی
اینایی که واسه شما خاطره است واسه ما زندگیه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۴۷ ب.ظ
هر روز بیشتر خسته میشم، نمیدونم چطوریاس که خیلیا سیستم بدن قوی ای دارن، میجنگم ولی خسته م...دلم مسافرت میخواد، دلم یه عصر اروم تووی یه بالکن پر از گل میخواد با یه لیوان چای دبش، دلم بیخیالی میخواد، دلم یه روزه بی دغدغه ی ۳۰ سالگی میخواد!
|