|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 15 شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۵۹ ب.ظ
گاهی باید رد شد
باید گذشت
گاهی باید در اوج نیاز، نخواست
گاهی باید کویر شد
با همه ی تشنگی
منت هیچ ابری را نکشید
گاهی برای بودن
باید محو شد.
باید نیست شد
گاهی برای بودن
باید نبود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Lonely Palm - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۱:۴۵ ق.ظ
من الان دغدغه ام اینه که تخم مرغ شده شونه ای ۹۵۰۰ و حتی بعضی جاها ۱۰۰۰۰ تومان !!!
کیه که ندونه دانشجو اونم از جنس خوابگاهیش کلا با تخم مرغه که زنده ست؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۰۸ ق.ظ
تا حالا از توی قطار اومده بودین مانشت؟ 
Sent from my Galaxy Nexus using Tapatalk 4 Beta
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۲۲ ق.ظ
خواهرم زاده ام حالش خوب نبود. یه ساعت براش لالایی بخون و سر بغل و روی پا می خوابوندیمش، نیم ساعت بعد با جیغ از خواب می پرید. بمیرم، بچه لپ هاش آب شد البته الان خدا رو شکر حالش بهتره.
بچه مریض داشتن خیلی سخته، الهی خدا همه مریضا رو شفا بده مخصوصا بچه ها رو. دل پدر و مادرها خون میشه در این مواقع.
کلا دیشب، شب وحشتناکی بود، یه خوره هم از یه جای دیگه بجونم افتاده بود، دیگه همه چی تکمیل شده بود. خدا رو شکر که صبح شد، دیرتر از همیشه گذشت ولی بالاخره گذشت.
بعد یه چیز دیگه
خیلی سخته آدم طلبکار داشته باشه! بعد عمق فاجعه اون جایی هست که خودت طلبکار همیشگی خودت باشی. خدا الهی هرچی بدهکاره رو از دست طلبکاراش خلاص کنه، شر منم از سر خودم کم کنه 
بعد باز یه چیز دیگه
دوستانی که مطلبی رو از اینترنت به اشتراک می گذارند توی این تاپیک، مخصوصا شعر، میشه لطف کنند اسم شاعر رو هم زیرش بنویسند.بعضی موقع ها بعضی شعرها و متن ها واقعا روح آدم رو به شدت تحت تاثیر قرار میده. در اینجور مواقع آدم دوست داره بدونه سبب این حال خوب کی بوده.
البته اگه شاعرش رو نمی شناسید که هیچ، همین که اینجا مینویسید دست تون درد نکنه.
من از صبح یه چند خط توی ذهنم داره رژه میره که یادم نمی اومد کجا خوندم. بعد کلی فشار مغزی الان به این نتیجه رسیدم که نوشته آقای " محمد علی بهمنی" هست.
شاعری یعنی
یک نفر ذوق دردسر دارد.
پ.ن. چقدر حرف زدم، کله سحر صبح شنبه. فکر کنم تمام کوپن این هفته ام رو برای نوشتن توی این تاپیک یه جا مصرف کردم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۲:۲۷ ب.ظ
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است / دردا که این معما شرح و بیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز / مست است و در حق او کس این گمان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان / کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۴۰ ب.ظ
ما کشته نفسیم و بسی آه برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!
افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم
.
.
ایام جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است دریغا که در صلح بٍهَشتیم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۵۲ ب.ظ
برای به دست آوردن یه چیزی که میخوای باید بعضی از چیزایی رو که داری از دست بدی!
از بعضی قوانین طبیعت متنفرم...!!
مثلا ً یه قانون طبیعت که فکر کنم ۹۰ درصدتون تجربه کردین :
همیشه لباسی رو که خیلی دوسش داری یه بلایی سرش میاد...حالا یا رنگ میگیره ، یا پاره میشه یا روغن میریزه دیگه پاک نمیشه!!
اصن وضیه!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - virtual girl - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۵:۳۵ ب.ظ
دخترای گل مانشتی روزتون مبااااااااااااااااارک .. بوووس به همتون
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mmsaeed - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۷:۲۵ ب.ظ
سلام
منم نوبه ی خودم این روز رو هر جند دیر به تمام دختر نجیب و پاکدامن تبریک میگم و امیدوارم فردا مادرانی شوند که نسلی پاک را روانه جامعه کنند
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Lover Of Science - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۰۷:۵۳ ب.ظ
خدایا هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم… تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم… خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.”شهیدچمران
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sir_ams - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۱۰:۱۳ ب.ظ
چند وقته که بعد از نماز مغرب و عشا که قران رو باز میکنم که بخونم! همه اش میگی " بندگان ما عجول اند" آ خدا چه قدر صبر کنم؟
چشم.بازم صبر میکنم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sara901 - 16 شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۰۹ ب.ظ
اولش همه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم
گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!
یک سال دیگه گذشت
یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.
منم یک سال بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ » بشم یا نه ؟ ... تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ ... تونستم کسی رو نرنجونم ؟ ... تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟ ...
نمی دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم....ولی یکسال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن: تولدم مبارک . . . !!!
تقدیم به خود نازم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sir_ams - 17 شهریور ۱۳۹۲ ۰۱:۴۵ ب.ظ
باشه
آ خدا!
این همه رفتم دنبال این پذیرشا! اما نشد!
هر بار که خواستم حرفاتو بخونم گفتی " بندگان من عجولند"! خب صبر تا کی؟
باشه صبر میکنم اما خودت میدونی که ظزف صبر من کوچولوس! خودت کمک کن بهم
" فلیتوکل علی الله فهو حسبه " را به تمام وجودم بچشان! بذار با تمام وجود و با ایمان قلبی درکش کنم
سپاس گذارم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - par par_92 - 17 شهریور ۱۳۹۲ ۰۲:۳۹ ب.ظ
دعا کنین که اتفاقی نیفته.خدا خیلی هوامو داشته تا حالا خیلی اما دیگه خجالت میکشم ازش بخوام شماها ازش بخواین که اتفاقی نیفته
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 17 شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۳۰ ب.ظ
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …
|