|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - شاپری - ۱۹ مرداد ۱۳۹۲ ۰۳:۱۹ ب.ظ
حرکتی تکان دهنده از یک دختر بچه
دخترک آغوش مادر را در حمله آمریکا به عراق از دست داده است...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 19 مرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۰۲ ب.ظ
خدایا
یا نوری بیفکن یا توری
ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد . . .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zahra 67 - 19 مرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۳۲ ب.ظ
(۱۹ مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۴۲ ق.ظ)Amir V نوشته شده توسط: مشهد داره بارون میاد. اونم وسط مرداد
خوش به حالتون . کاش اصفهانم بارون بیاد. انقد هوا گرمه اینجا نه حال درس خوندن مونده نه حس بیرون رفتن.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 19 مرداد ۱۳۹۲ ۰۷:۵۸ ب.ظ
چقدر مانشت سوت و کور شده
دلمان گرفت
بچه ها کجایید پس چرا هیشکی نیست
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mohammad.ardeshiri - 19 مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۵۹ ب.ظ
سلام سعید اگه اینو خوندی یه شارژ ۵۰۰۰ ای بخر بفرست ثابتم قطعه به اون نفرست
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 20 مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۲۵ ق.ظ
چه بارون قشنگی داره میاد خدا رو شکر....
خیلی لذت بخشه ...پنجره اتاقم باز...بوی نم بارون.... صدای رعد و برق و بعدشم یه بارون شدید
البته یه کوچولو هم گریه زیر بارون ادم رو سبک می کنه
خیلی دلم گرفته.....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Lover Of Science - 20 مرداد ۱۳۹۲ ۰۵:۲۵ ق.ظ
احساس مسافری را دارم
که باید برود
و نمی داند به کجا
بلیت سفر به نآنجا را
من سال هاست در مشتم می فشارم
کجاست راننده
تا لگد به در مستراح بین راهی این زندگی بکوبد
فریادم بزند که جا نمانی
کجاست
سخت بود
فراموش کردن کسی
که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکردم
*ایلهان برک*
غم دنیاست وقتی عشقت بد شه خیلی
وقتی که به تو نداشته باشه میلی
غم دنیاست وقتی خوابشو ببینی
اما هیچوقت نتونی پیشش بشینی
پیشش بشینی…
غم دنیاست اون بره و ترکت کنه
هیچکسم نباشه که درکت کنه
غم دنیاست اون لحظه ی خداحافظی
بفهمی که دیگه بهش نمیرسی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 20 مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۵۷ ب.ظ
سکانسی از آخرین قسمت سریال خانه سبز
آقای وکیل بالاخره بغضش شکست!
حرف زد! نه داد زد
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
روحت شاد عمو خسرو
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sahar121 - 20 مرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۲۳ ب.ظ
سلام
امروز رفته بودم به همراه بابام سر زمین کشاورزی واس برداشت برنج... انقد حال داد. از این تیلرهای کوچیک کشاورزی رو سوار شدم،وسط زمین واس جمع کردن کیسه های برنج .
کلی یاد بچگیم افتادم..
آخه بچه که بودم همیشه همراه بابام میرفتم. تازه میرفتم دور زمین ازین کاه هایی که بعد از برداشت برنج ،میمونه تو زمین رو جمع میکردیم.. بعد از تو ارتفاغ میپریدیم روش.. انقد حال میداد، یا میرفتیم بعد برداشت برنج دور زمین ازین خوشه برنج هایی که جا مونده بودن رو میکندیم و میبردیم واس بابامون،بابامونم کلی خوشحال میشد
(راستش امروز،دوباره همه این کارارو کردم..سوار تیلر کشاورزی شدم،خوشه جمع کردم،با کاه بازی کردم...) اونم تنها،دیگه رفیق که ندارم با این سنم!!! من و بابا بودیم!
اذان مغرب رو هم وسط زمین بودیم.. تنها بودم و بابام دورتر از من داشت کییسه ها رو جمع میکرد.. ماه شوال هم هلال قشنگش پیدا بود.. آسمون صاف بود روبروم پر بود از زمین کشاورزی و کوه دماوند.. دیدم اذان که داره میگه گفتم کاش میشد نماز بخونم اما دیدم آب نیست... دلم گرفت.. اما یهو یادم اومد که بابام یه بطری آب برای پر کردن باک تیلر داشت..منم دیدم خیلی صحنه عارفانه ایه.. نمازمو اونجا خوندم.. انقدررررررر دوس داشتنی بود.
همتونو به خدا دعا کردم... شمام دعام کنید این روزا خبرای خوش بشنوم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sahar121 - 21 مرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۰۵ ق.ظ
بچه ها شکل گوکل عوض شده... خندم گرفته.. ای بابا. دستشون درد نکنه. بانمکه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 21 مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۵۶ ب.ظ
SORT
خدایا ما فقط تورو داریم , مواظب خودت باش
پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samaneh@90 - 21 مرداد ۱۳۹۲ ۰۱:۲۷ ب.ظ
نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی
به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود
را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری
بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم
تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه
در آتش انداختند تو چه کردی?
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 21 مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۰۰ ب.ظ
چند روز پیش عید بوده و بساط شیرینی به پا.
اگه موقع شیرینی خوردن کمی بیشتر حواستون رو جمع کنید دیگه شوکه نمی شدید وقتی بری بازار ببینی گردوی کیلوی ۸ هزار تومن پارسال، امسال شده ۳۰ هزار تومن. (البته مغزش ۶۰ هزار تومنه )
قدیم ندیما که ما بچه بودیم، لای این شیرینی های دانمارکی یه دونه گردو بود. یواش یواش شد نصفه گردو. بعد اون نصفه رو نصف کردند، بعد باز دوباره نصفش کردند. بعد یه ذره پودر گردو می ریختند ، حالا هم که کلا اثری از آثار گردو نیست.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mamani - 21 مرداد ۱۳۹۲ ۰۵:۰۵ ب.ظ
دلم آرامشششششششششششششششششششششش میخواد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - x86 - 21 مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۵۸ ب.ظ
هر روز بهتر از دیروز... واقعا جمله ای که چند روزه ذهنمو مشغول کرده... چند روز پیش یه حاج آقایی بهم گفت : آقا مهدی شما که اینهمه کتابای درسی میخونی کتابای دینی هم میخونی؟ واقعا چقدر دارم تلاش میکنم که خودمو تو معنویات هم بالا بکشم ، همونطور که برای درس و کنکورم تلاش کردم ، همونطور که برای ورود به بازار کار تلاش می کنم ،همونطور که برای رفاه حال خودم تلاش میکنم، آیا تلاشی هم برای رسیدن به خدا میکنم؟ شیخ رجبعلی خیاط ، آیت الله قاضی، آیت الله بحجت، آیت الله طباطبایی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ، نخودکی اصفهانی یعنی واقعا باید رفت حوزه و مثل اینها شد ؟ یا میشه رشتت کامپیوتر بود و مثل اینها شد ؟ خلاصه خدا خودش کمک کنه که یه مقداری حال و هوامون عوض بشه، ما که به خودیه خود کاری نمیکنیم، از شما دوستان عزیز هم التماس دعا داریم... بلکه ما نیز به راه بیوفتیم...یاعلی
|