|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۲ ق.ظ
موندم فردا با چ مودی برم شرکت
هفته قبل ی بحث هر چند کوتاه ولی تندی با مدیرم داشتم در حد اینکه برای اولین بار دیگه باهاش حرف نزدم کلا کاری داشت تلگرام برام می فرستاد 
یکشنبه هم اومد که رابطه را درست کنه با ی انتقاد شروع کرد .من اون انتقاد را قبول دارم ولی رفتار این دوماهه مخصوصا اون روزش من را خیلی نسبت به خودش دلسرد کرده. الانی جورایی یک یک شدیم
واقعا فردا نمی تونم برم و خوش و خرم باشم از طرفی حوصله قهر را هم ندارم
شما بودید چ کار می کردید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۳ ق.ظ
چه خدا حافظی کرد مسی چقد اشک ریخت...
بازیکنی مثل اون از هر نظر نبوده و نخواهد بود کسی که از ۱۲ ۱۳ سالگی تا ۳۴ سالگی رو در یه باشگاه گذروند و ۶ توپ طلا بدست اورد بارسا از هر نظر بازنده بزرگ این خداحافظی خواهد بود ولی خوشم اومد مسی گفت بارسا خونه من هست و باز بر می گردم مدیری که با وعده حفظ مسی رای اورد جوری خریدا رو کرد که مسی نتونه بمونه حالا واقعا نیت چی بوده خدا میدونه
طرفدارای پاریس رو می بینم با چه شوقی تو فرودگاه منتظرن حتی هنوز مطمئن نیستن که هواپیمای اون پرواز کرده یا نه؟ واقعا با کدوم بازیکن قابل مقایسه هست این همه علاقه این همه تحت تاثیر قرار دادن دنیای فوتبال
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۳ ق.ظ
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۲ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: موندم فردا با چ مودی برم شرکت
هفته قبل ی بحث هر چند کوتاه ولی تندی با مدیرم داشتم در حد اینکه برای اولین بار دیگه باهاش حرف نزدم کلا کاری داشت تلگرام برام می فرستاد ![[تصویر: smile.gif]](https://www.manesht.ir/forum/images/smilies/smile.gif)
یکشنبه هم اومد که رابطه را درست کنه با ی انتقاد شروع کرد .من اون انتقاد را قبول دارم ولی رفتار این دوماهه مخصوصا اون روزش من را خیلی نسبت به خودش دلسرد کرده. الانی جورایی یک یک شدیم
واقعا فردا نمی تونم برم و خوش و خرم باشم از طرفی حوصله قهر را هم ندارم
شما بودید چ کار می کردید
تصمیم ام را گرفتم:
من فردا میرم سرکار با انرژی هم میرم
ولی دیگه با مدیرم دوست نیستم، ما همکاریم
کسی که برام رقیبه و من باید نه تنها جلوش کم نیارم بلکه باید جلو بزنم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۰ ق.ظ
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۳ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: تصمیم ام را گرفتم:
من فردا میرم سرکار با انرژی هم میرم
ولی دیگه با مدیرم دوست نیستم، ما همکاریم
کسی که برام رقیبه و من باید نه تنها جلوش کم نیارم بلکه باید جلو بزنم
تضاد منافع
مدیریت روابط
رفتار حرفه ای
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۸ ب.ظ
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۳ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: (19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۲ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: موندم فردا با چ مودی برم شرکت
هفته قبل ی بحث هر چند کوتاه ولی تندی با مدیرم داشتم در حد اینکه برای اولین بار دیگه باهاش حرف نزدم کلا کاری داشت تلگرام برام می فرستاد ![[تصویر: smile.gif]](https://www.manesht.ir/forum/images/smilies/smile.gif)
یکشنبه هم اومد که رابطه را درست کنه با ی انتقاد شروع کرد .من اون انتقاد را قبول دارم ولی رفتار این دوماهه مخصوصا اون روزش من را خیلی نسبت به خودش دلسرد کرده. الانی جورایی یک یک شدیم
واقعا فردا نمی تونم برم و خوش و خرم باشم از طرفی حوصله قهر را هم ندارم
شما بودید چ کار می کردید
تصمیم ام را گرفتم:
من فردا میرم سرکار با انرژی هم میرم
ولی دیگه با مدیرم دوست نیستم، ما همکاریم
کسی که برام رقیبه و من باید نه تنها جلوش کم نیارم بلکه باید جلو بزنم
من اگه یه جایی احساس آرامش نکنم نمی رم اونجا و اون محل رو ترک می کنم مثل محیط خوابگاه که اگه تو یه اتاق با یکی مچ نباشیم اونجا تبدیل به جهنم میشه برامون یا مثلا با کسی ازدواج کردی ولی فقط دارید همدیکه رو تحمل می کنید در رابطه با کار ما هدف اصلیمون درامد هست و البته رشد تو زمینه ای که دوست داریم کار کنیم در واقع ما عمرمون رو می زاریم و چند میلیون به ما حقوق میدن ولی تو طول مدتی که تو محیط کار هستیم احساس خفگی و اذیت کنیم اون پول و درامد به چه درد ما می خوره ؟ ولی خب واقعا نمیشه گاهی اوقات اگر از یه محیط کاری بیایی بیرون شاید مدت ها بیکار باشه ادم و نیاز به درامد منظم ماهیانه داره اگر حالت دومه و نمی تونید محیط کار رو ترک کنید حتما سعی کنید روی روابط کاری خودتون بیشتر توجه کنید تا حد امکان در روابط سیاست داشته باشید اگر هم با کسی مشکل دارید تو ظاهر اینو نشون ندین و اگر با کسی حال نمی کنید فقط در چارچوب کاری باهاش خوب باشه ..........
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milad_Hosseini - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۱ ب.ظ
یه اصلی هست در ارتباطات و اونم این که "اگر میخوای احترام ببینی، اول باید احترام بذاری"
فرقی نمیکنه طرف مقابلت کی باشه، صرفا پدر یا مادر و یا خانواده نمیتونن هرچیزی که دلشون خواست و هر مدل بی احترامی ای رو بهت بکنن. حتی صرف اینکه بگی طرف بزرگتره و احترام موی سپیدش رو دارم و ازین چیزا هم دلیل خوبی نیست.
نهایت کاری که میشه با این دسته از آدما کرد اینه که نادیده گرفتشون که اینم یه حدی داره، بلاخره یه جایی باید برخورد کرد.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۵۰ ب.ظ
واقعا شرایط سخت شده، آدم دیگه دلش نمیخواد به خونهاش هم زنگ بزنه! این جمله خوش به حالت تو رفتی خارج شدیدا عذاب میده آدمو! بعضی وقتا فکر میکنم شاید مردن بهترین راه حل باشه! باورش سخته ولی اصلا این درامد و زندگی و امکانات به دلم نمیشینه، میدونم از کجا اومدم، از خیلیها بیشتر سختی کشیدم، ولی اینجا هم واقعا حال خوشی نیست ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Soldier's life - 19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۵۱ ب.ظ
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۳ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: (19 مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۲ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط:
تصمیم ام را گرفتم:
من فردا میرم سرکار با انرژی هم میرم
ولی دیگه با مدیرم دوست نیستم، ما همکاریم
کسی که برام رقیبه و من باید نه تنها جلوش کم نیارم بلکه باید جلو بزنم
سلام
به نظرم تصمیم خوبی گرفتی به نظرم احترام ودرک متقابل دریک رابطه صمیمانه خیلی مهم هست و اگر خدشه دار بشه و باعث اذیت شدنت بشه بهتره که ازش صرف نظر کنی
در هر حال امیدوارم پرانرژی ادامه بدی و موفق بشی 
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۵۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: واقعا شرایط سخت شده،
سلام
به نظرم گذر زمان شاید کمک کننده باشه همین طور پر کردن حداکثری زمان با کار ، درس ، یا فعالیت های مورد علاقه طوری که دیگه وقت خالی برای فکر کردن به این طور مسائل وجود نداشته باشه راه خوبیه ضمن اینکه شاید فکر کردن به سختی ها و چالش هایی که پشت سر گذاشته شده تا موقعیت مطلوب کنونی به دست بیاد انگیزه ی خیلی خوبی برای ادامه مسیر هست .
موفق باشید .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kilookiloo - 20 مرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۱۰ ق.ظ
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۵۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: واقعا شرایط سخت شده، آدم دیگه دلش نمیخواد به خونهاش هم زنگ بزنه! این جمله خوش به حالت تو رفتی خارج شدیدا عذاب میده آدمو! بعضی وقتا فکر میکنم شاید مردن بهترین راه حل باشه! باورش سخته ولی اصلا این درامد و زندگی و امکانات به دلم نمیشینه، میدونم از کجا اومدم، از خیلیها بیشتر سختی کشیدم، ولی اینجا هم واقعا حال خوشی نیست ...
من با شناختی که از خودم دارم ی ددلاین یک ساله گذاشتم که بعد از اون بررسی کنم و اگه دیدم حالم توی ایران بهتر بوده برگردم. البته همه ی مشکلات ایران رو داکیومنت کردم که بعد از ی سال دچار فراموشی نشم (مثلا اشک هایی که موقع قطع وصل اینترنت میریختم ))))) )
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nlp@2015 - 20 مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۱ ق.ظ
(۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۵۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: واقعا شرایط سخت شده، آدم دیگه دلش نمیخواد به خونهاش هم زنگ بزنه! این جمله خوش به حالت تو رفتی خارج شدیدا عذاب میده آدمو! بعضی وقتا فکر میکنم شاید مردن بهترین راه حل باشه! باورش سخته ولی اصلا این درامد و زندگی و امکانات به دلم نمیشینه، میدونم از کجا اومدم، از خیلیها بیشتر سختی کشیدم، ولی اینجا هم واقعا حال خوشی نیست ...
مشکلاتو میشه بگید؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 20 مرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۵۳ ق.ظ
(۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۱۰ ق.ظ)kilookiloo نوشته شده توسط: من با شناختی که از خودم دارم ی ددلاین یک ساله گذاشتم که بعد از اون بررسی کنم و اگه دیدم حالم توی ایران بهتر بوده برگردم. البته همه ی مشکلات ایران رو داکیومنت کردم که بعد از ی سال دچار فراموشی نشم (مثلا اشک هایی که موقع قطع وصل اینترنت میریختم ))))) )
شما کجا رفتید؟ البته فکر کنم آقای بهنام بتونن جواب بدن : ))))))))
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 20 مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۶ ب.ظ
(۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۱ ق.ظ)nlp@2015 نوشته شده توسط: مشکلاتو میشه بگید؟
به نظر من اکثرش ختم میشه به تنهایی ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 20 مرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۱۶ ب.ظ
(۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۱ ق.ظ)nlp@2015 نوشته شده توسط: مشکلاتو میشه بگید؟
دیدن بارسا بدون مسی...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 21 مرداد ۱۴۰۰ ۰۴:۵۵ ق.ظ
(۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۶ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: (20 مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۱ ق.ظ)nlp@2015 نوشته شده توسط: مشکلاتو میشه بگید؟
به نظر من اکثرش ختم میشه به تنهایی ...
قبل از هر چیزی به خاطر هدفی که داشتین ( رفتن از ایران ) و رسیدن بهش رو بهتون تبریک می گم
من حس می کنم شما ادم درون گرایی هستید و کلا خیلی با ادم ها ارتباط برقرار نمی کنید حالا چه تو ایران باشید چه خارج .
مثلا من خودم تهرانم خودت هم می دونی تهران کسی تنها خونه بگیره و دوست دختر نداشته باشه غیر قابل باوره ولی این داستان منه و تغییر هم نکرد تو این سال ها و من می دونم خارج هم باشم داستان همینه خیلی سعی کردم این روند رو تغییر بدم ولی نشده .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milestone - 21 مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۳۳ ق.ظ
(۲۱ مرداد ۱۴۰۰ ۰۴:۵۵ ق.ظ)khayyam نوشته شده توسط: و تغییر هم نکرد تو این سال ها و من می دونم خارج هم باشم داستان همینه خیلی سعی کردم این روند رو تغییر بدم ولی نشده .
یه تصور اینه که مثلا تو یه جایی مثل اروپا یا کانادا که ما اونارو به خاطر فرهنگ بازترشون میشناسیم (اصطلاحا)، حالا به خاطر تفکر، پوشش یا هرچیز دیگهای، ارتباط با دیگران خیلی سادهتره و مثلا اگه یه روزی تو ایران دانشجو بودی و تو دانشگاه دورت خلوت بود و با سر پایین میاومدی و میرفتی و زیر لب میگفتی چطور x و y دورشون انقدر شلوغه و رفیق من فقط کولهپشتیمه، بری اونجا دیگه الان همه دور و برتن و یه اکیپ داری و هر شب تو مهمونیها و ...، اینطور نیست؛ دو نکته وجود داره:
اول اینکه محیط مهمه اما آدم آدمه، مهم نیست کجای دنیا، بالاخره یه سری مسائل فطری یکسانه، خصوصا وقتی ارتباطات قراره از یک لایه اولیه، عمیقتر و تبدیل به دوستی بشه؛ اونجا هم چیزهایی مثل درونگرایی، حیا، خجالت و ... وجود داره (فقط واسه ما نیست) و دوم اینکه، برخلاف تصور اولیه و اون چیزهایی که شاید آدما تو ذهنشون قصهپردازی میکنن قبل از رفتن، من تاحالا ندیدم کسی از ایران بره جای دیگهای و یک تحول عظیم تو زندگی اجتماعیش اتفاق بیفته (با پیشرفت مالی و تحصیلی کاری ندارم)، نه تنها این، که حتی به خاطر تفاوت فرهنگی، زبانی و ... شاید حتی در ابتدای کار این ارتباطات اجتماعی تنزل هم پیدا کنه و بازسازی اون شرایط و تطبیق با محیط نیاز به صبر داره، حتی شاید نیاز به عوض کردن رویکردهای قبلیای که وقتی حتی هیچوقت تو کشور خودت هم جواب ندادن، پس نمیشه انتظار داشت جای دیگه هم جواب بدن. اگه این انتظار معجزه (صرفا به خاطر تغییر محیط) وجود نداشته باشه، باز وضعیت خوبتره و آدم بهتر میتونه با وضعیت کنار بیاد و کاری بکنه؛
پینوشت: این وضعیت شاید مشابه وضعیت افرادی باشه که همه رویاها، موفقیتها و تغییرات مثبت زندگی رو به بعد از ازدواج و ورود یک فرد خاص به زندگیشون گره زدن و بعد از چند ما از انجامش و دور شدن از اون هیجان اولیه، میگن فقط همین بود؟ پس اون معجزه کجاست؟
|