|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - homa - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۰۲:۳۱ ق.ظ
دلم هوای دیروز را کرده ، هوای روزهای کودکی را .. دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ! . . . دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم ؛ الفبای زندگی را .. میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند . دلم میخواهد اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ! دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم . دلم میخواهد ... می شود باز هم کودک شد ؟؟؟؟ .. راستی خدا! دلم ، فردا هوای امروز را می کند؟؟
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۰۴:۳۵ ق.ظ
کاش میتونستم بهت بگم چقدر بهت فکر میکنم...
خوبه خداقل اینجا میشه گفت...
Sent from my Galaxy Nexus using Tapatalk 2
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - آرتا - ۰۴ شهریور ۱۳۹۱ ۱۱:۵۱ ق.ظ
هوووورا بالاخره تونستم سوال ACM دانشگاه کلمبیا رو حل کنم . بعد از دو ساعت بالاخره پیداش کردم
الان تو آسمون ها به سر می برم .
اینجا نوشتم تا شادیمو با مانشت تقسیم می کنم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - cormen - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۲۸ ب.ظ
هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم
نخست : هنگامی که به پستی تن میداد تا بلندی یابد
دوم : آنگاه که در برابر از پا افتادگان ، میپرید
سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید
چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد
پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شدهای را پذیرفت و شکیباییاش را ناشی از توانایی دانست
ششم : آنگاه که زشتی چهرهای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقابهای خودش بود
هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۰۱:۳۶ ب.ظ
(۰۴ شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۰۳ ق.ظ)آرتا نوشته شده توسط: من نمیدون چرا هر موقعی من پست های شما رو می بینم همراه با این آواتارتون ، خندم می گیره.
شاید خیلی باحالن.الان همین شکلک که گذاشتی
باحالی از خودتونه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nomad:D - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۰۴:۰۷ ب.ظ
هر چند روز یه بار یه وحشتی میفته به جونم که اگه امسال قبول نشم چی؟ ((((((((((((
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Helmaa - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۰۴:۵۰ ب.ظ
خدایا شکرت که تورو داریم...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۳۱ ق.ظ
خداوندا تو میدانی که میخندم ولی در دل غمی بی انتها دارم
خَستــــه ام....! امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - eris229 - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۳۹ ق.ظ
چه بارون قشنگی اومد. رعد وبرق، رگبار، بعد هم باد شدید. شاید عجیب باشه اما من خیلی رعد و برق رو دوست دارم. قدیما که شجاع تر بودم موقع رعد و برق میرفتم پشت بوم خونه! (البته من یادمه همیشه بارون های بهار خیلی با رعد و برق همراه بود)
یا من یسبح الرعد بحمده
خدایا خیلی ممنون هوا خیلی دلپذیر شد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۴۴ ق.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۳۹ ق.ظ)eris229 نوشته شده توسط: چه بارون قشنگی اومد. رعد وبرق، رگبار، بعد هم باد شدید. شاید عجیب باشه اما من خیلی رعد و برق رو دوست دارم. قدیما که شجاع تر بودم موقع رعد و برق میرفتم پشت بوم خونه! (البته من یادمه همیشه بارون های بهار خیلی با رعد و برق همراه بود)
یا من یسبح الرعد بحمده
خدایا خیلی ممنون هوا خیلی دلپذیر شد
قابلی نداشت. (از طرف خدا)
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - LORD0098 - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۴۴ ق.ظ
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند … حرف نمیزنند … راه می روند
… نفس میکشند … ولی چیزی حس نمیکنند ! فقط فکر میکنند و فکر میکنند و فکر
میکنند …!
فکر کنم همه خوابیدن یه جز من !!!! صدا می یاد ؟؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۴۶ ق.ظ
(۰۴ شهریور ۱۳۹۱ ۰۴:۰۷ ب.ظ)nomad:D نوشته شده توسط: هر چند روز یه بار یه وحشتی میفته به جونم که اگه امسال قبول نشم چی؟
سعی کنید تا این فکر میاد سراغتون تلاشتون رو بیشتر کنید.هرکسی زحمت بکشه نتیجه اش رو حتما میبینه.نهایتا اگر هم نتیجه دلخواه نگیرید دیگه خبالتون راحته تا حد توان تلاش کردید بقیه اش دیگه دست خدا بوده که قبول نشدید.توکل کنید به خدا.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SHOKRANE_ENG - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۵۰ ق.ظ
گاهی اوقات حس میکردم با تمام وجود اطرافیانم بازم تنها ترینم امشب خیلی غرق بودم تو افکارم که چرا من ارزشمو اثبات نکردم و کلی خطا ها و کوتاهی هامو ...وسطای گفتگو هام متوجه شدم بخدا قسم هر چیم که باشم با ارزشم چون برترین وجود همون رب مهربونو دارم یادم اومد که برترین بنده عالم فرموده بدون برترین ایمان اینه که بدونی هرجا باشی خدا با توست
الهی تنهام نذار و تا ابد باهام باش
راستی تمام نظرات هرچه می خواهد دل تنگت بگو... رو خوندم بسیار بسیار زیبا بودند و از همتون تشکر میکنم واقعا خوشحالم در چنین جمعی هستم
راستی یه داستانم میذارم
FROGS
قورباغه ها
Once upon a time there was a bunch of tiny frogs.... Who arranged a running competition.
روزی از روزهاگروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که باهم مسابقه ی دو بدند .
The goal was to reach the top of a very high tower.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
A big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants. ...
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...
The race began....
و مسابقه شروع شد ....
Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower.
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .
You heard statements such as:
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
'Oh, WAY too difficult!!'
' اوه,عجب کار مشکلی !!'
'They will NEVER make it to the top.'
'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند
or:
یا :
'Not a chance that they will succeed. The tower is too high!'
'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلنده !'
The tiny frogs began collapsing. One by one....
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...
Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher....
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...
The crowd continued to yell, 'It is too difficult!!! No one will make it!'
جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'
More tiny frogs got tired and gave up....
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
...
But ONE continued higher and higher and higher....
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....
This one wouldn't give up!
این یکی نمی خواست منصرف بشه !
At the end everyone else had given up climbing the
tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top!
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !
THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to
know how this one frog managed to do it?
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر روانجام داده؟
A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal?
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
It turned out....
و مشخص شد که ...
That the winner was DEAF!!!!
برنده ی مسابقه کر بوده !!!
The wisdom of this story is:
Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic. ... because they take your
most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in
your heart!
Always think of the power words have.
Because everything you hear and read will affect your actions!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید!
همیشه به قدرت کلمات فکر کنید . چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره
Therefore:
پس:
ALWAYS be....
همیشه ....
POSITIVE!
مثبت فکر کنید !
And above all:
و بالاتر از اون
Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید !
Always think:
و هیشه باور داشته باشید :
God and I can do this!
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم
Most people walk in and out of your life......but FRIENDS Leave footprints in your heart
آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن... ولی
دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون خواهند گذاشت
ببخشید طولانی شد ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۵۸ ق.ظ
درادامه ارسال قبلیم میخواستم بگم که من مستقیما افرادی رو میشناسم باوجودیکه توی مدارس یا دانشگاههای معمولی درس خوندند و معلم یا استاد عالی و سطح بالایی نداشتند ولی از تنها چیزی که داشتند(همت و غیرت)کمک گرفتند و فقط تا آخرین حد توانشون تلاش کردند و خوندند.و نتیجه تلاششون رو هم دیدند و بهترین رشته هاودانشگاهها قبول شدند.تلاش همیشه نتیجه داره.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 05 شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۰۷ ب.ظ
خدا می داند ، ولی آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد ، دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سر کسی را کلاه گذاشت …
آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود ، سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد …
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد ، روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جز خوبها نوشته باشند …
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح ، آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات یادمان رفته باشد …
خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم و بدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست .
|