هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۲:۲۶ ب.ظ
خاطرات، چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند ...
آدم وقتی جوان است ...
به پیری جور دیگری فکر می کند ،
فکر می کند پیری ،
یک حالت عجیب و غریبی است ،
که به اندازه صدها کیلومتر ...
و صدها سال از آدم دور است ،
اما وقتی به آن می رسد می بیند ،
هنوز همان دخترک پانزده ساله است
که موهایش سفید شده ...
دور چشمهایش چین افتاده ...
پاهایش ضعف می رود ...
و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند...
وسیع باش و تنها و سربزیر و سخت... سهراب سپهری
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - dr.a_AI - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۲:۴۶ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۱۶ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط: تا این لحظه که پیامتون خوندم فکر میکردم شما پسر هستید و الان فهمیدم دختر هستید و یک شوک مجدد به مغزم وارد شد.
چرا همچین فکری میکردم؟
بعضی وقتها از روی نام کاربری و عکس آدم یه پیش زمینه از خودش میسازه بعد یکهو تمام فکرهاش به هم میریزه
چرا با ما اینکارها میکنید؟
خواهشا دوستان برید این جنسیتتون توی پروفایل مشخص کنید. من که بیمارم شما هم هی شوک میدید
خو گل من به نظر خودم که حرفام خیلی دخترونه بوده همیشه
الان عکس پروفایل من پسرونه است عایا؟
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - The BesT - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۲:۵۳ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۴۶ ب.ظ)dr.a_AI نوشته شده توسط: خو گل من به نظر خودم که حرفام خیلی دخترونه بوده همیشه
الان عکس پروفایل من پسرونه است عایا؟
والا بنظرم این عکس پروفایل پسرونه هست.البته بیشتر اسم کاربریتون را میخوندم : Dr.Ali ( دکتر علی ) برای همین دیگه پسر بودنتون قطعی میشد واسم
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - dr.a_AI - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۲:۵۷ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۲۲ ب.ظ)Saman نوشته شده توسط:
(17 مرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۳۰ ب.ظ)dr.a_AI نوشته شده توسط: اصنم معلوم نیست دارید ازدواج میکنید
اگه خانومتون بیاد اینجا بش میگم عشق آخری هستی ولی اولی نیستی زیرآب زنی خوب است
من اینجوری به قضیه نگاه نمیکنم!
قرار نیست با هر کی حرف زدیم اسمشو بذاریم عشق.گاهی با یکی حرف میزنی و به نتیجه نمیرسی یا طرفت نمیخواد به نتیجه برسی.قطعا اون رابطه باید تموم بشه و فک کنم این چیزیه که برای هر دو طرف خوب باشه!!
حداقل با کسایی که حرف زدم(خانم ها) تجربه م این بود که خانم ها وقتی شرایط سخت شده در ۹۰ درصد مواقع جا زدن!
خانوم و آقا نداره. کلا الان همه راحت طلب شدن. حرف دیگه ای نمیزنم که موضوع جنسیتی بشه بحث پیش میاد
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۲۲ ب.ظ)Saman نوشته شده توسط: پ ن : بعضی هام اگر خواستن بگن ما اندازه شما تجربه و اینا نداریم، کلا من با اون دسته از آدما حرفی ندارم و بهشون پیشنهاد میکنم توی همون دنیایی که هستن زندگی کنن و خوب و بدش به خودشون ربط داره همون جور که خوب و بد دنیای ما به خودمون مربوطه.اینو گفتم چون دیدم گاها چه برخورد هایی صورت گرفته اینجا!
من اصلا چنین چیزایی نگفتما. سوء تقارن نشه
حرف شما چیز بدی توش نداشت. حرف من فقط یه شوخی بود
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۵۳ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط:
(17 مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۴۶ ب.ظ)dr.a_AI نوشته شده توسط: خو گل من به نظر خودم که حرفام خیلی دخترونه بوده همیشه
الان عکس پروفایل من پسرونه است عایا؟
والا بنظرم این عکس پروفایل پسرونه هست.البته بیشتر اسم کاربریتون را میخوندم : Dr.Ali ( دکتر علی ) برای همین دیگه پسر بودنتون قطعی میشد واسم
دکتر اِی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی
دکتر علی کی بودم من
نه گلکم اون اسمو موقعی که واسه خودم ساختم هنوز درگیر کنکور ارشد بودم و مثلا میخواستم به خودم انگیزه بدم که آآآآررررره مثلا میخوام تا دکتراش بخونم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۳:۳۴ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۵۳ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط: والا بنظرم این عکس پروفایل پسرونه هست.البته بیشتر اسم کاربریتون را میخوندم : Dr.Ali ( دکتر علی ) برای همین دیگه پسر بودنتون قطعی میشد واسم
منم همین فکر را می کردم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - The BesT - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۳:۴۶ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۵۷ ب.ظ)dr.a_AI نوشته شده توسط: دکتر اِی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی
دکتر علی کی بودم من
نه گلکم اون اسمو موقعی که واسه خودم ساختم هنوز درگیر کنکور ارشد بودم و مثلا میخواستم به خودم انگیزه بدم که آآآآررررره مثلا میخوام تا دکتراش بخونم
خب دیگه من هم نفوذشو زدم. حتما ایشالله دیگه دکتر میشید
مرسی. مرسی. یو آر مای هانی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۳:۵۳ ب.ظ
.....
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۴:۱۰ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۵۳ ب.ظ)elect نوشته شده توسط: ماجرای توریستت المانیه روو خونددین؟
کتکاریی دندون شکستهه دزدی گرونگیریی
چقدد خاطره خوبب براشش ساخته شد
بعضی ها باید توی باغ وحش زندگی کنن. از جمله اونایی که این طفلکو کتک زدن.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۴:۱۱ ب.ظ
دوستان کسی با Time-Series prediction model ها به خصوص صورت تخصصی توی R یا Python کار کرده؟
اگر کسی هست لطفا به من پ.خ بدین چند تا سوال داشتم.
سپاس
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۴:۱۳ ب.ظ
......
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۸:۲۲ ب.ظ
......
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۹:۰۷ ب.ظ
یه دستور اشپزی نوشته بود حالا یه جاهایی هم جوش شیرین میزنن تا شکلش بهتر شه اما ما توصیه نمی کنیم چون مضره ولی خوب بعضیها هم هستن میگن سر فدای شکم و اضافه می کنند! خیلی جمله تاثیرگذاری بود!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 17 مرداد ۱۳۹۸۰۹:۴۹ ب.ظ
.....
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 18 مرداد ۱۳۹۸۰۱:۵۵ ق.ظ
میگن با هر کی مث خودش رفتار کن
گوش نکنین
نزارین برخورد نادرست آدما
اصالت و طبیعتتونو خدشه دار کنه
اگه جواب هر جفایی بدی بود که داستان
زندگی ما خالی از آدمای خوب میشد ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - marvelous - 18 مرداد ۱۳۹۸۰۴:۲۵ ق.ظ
دوستان میدونم حوصله خوندن حرفهای منو ندارین. ولی منم آدمم و امشب دلم خیلی گرفته و بدجوری احساس تنهایی میکنم. اتفاقا دور و برم هم خیلی شلوغه، همه هستن، ولی برای اولین بار تو عمرم بعد از خیلی سال احساس میکنم زندگی من خیلی یه طرفه بوده. من توی تمام عمرم برای همه فداکاری کردم، ولی الان دیگه از پدر و مادرم هم نا امید هستم و دیگه امیدی به هیچکس ندارم. هیچی خوشحالم نمیکنه، اشتها ندارم و شاید اگه زیاده روی کنم الان چند روزیه که روزی یه وعده غذا میخورم. اونم به زور واسه اینکه نمیرم.
میدونم از دید شما شاید من خیلی با امید حرف میزدم و حتی شاید بیشتر از حد خودم انرژی داشتم، ولی اخیرا احساس میکنم تمام دنیا دست به دست هم دادن تا جلوی منو از رسیدن به هدف و یا کلا بگم زندگی کردن بگیرن. خیلی بده که گاهی شرایط اونقدر به آدم فشار بیاره که آدم احساس کنه همه روبه روش ایستادن. من همیشه در بدترین شرایط اونقدر محکم و منطقی برخورد کردم که باورم نمیشه الان این همه بدون هیچ دلیلی وا زدم. نه! از کنکور و از درس وا نزدم. احساس خوبی ندارم کلا و برای همین بد احساس تنهایی میکنم. الان چند روزه که با خودم درگیرم، نمیدونم چم شده به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم. خیلی بدبین شدم و این اصلا خوب نیست. الان دیگه همون چهار ساعت خوابی رو هم که داشتم از دست دادم.
خیلی شرایط بدی شده، آدم صداش هم نمیشه دربیاد. گاهی احساس میکنم باید مستقل بشم، حتی مستقل نشیم، مستقل بشم، ولی چطوری؟؟؟ همسرم میگه برو دنبال خواسته هات من کمکت میکنم، ..... دو دقیقه بعد میگه فعلا درس رو ول کن برو این کارو بکن، یا اون کارو بکن، چمیدونم سایت فلانی رو هواس .... برو منم هستم، ولی یهو میبینی به بهانه کار میزنه بیرون شب هم پیش دوستاشه! مثل امشب.
فکر میکنم حق دارم بهش معترض باشم، احساس میکنم حسوده و دلش میخواد من درس نخونم. نمیتونم بهش اعتماد کنم. به بابا و مامانم هم نمیتونم اعتماد کنم که حتی باهاشون حرف بزنم!
خیلی هنگ کردم! تو رو خدا نصیحتم کنین
بد شرایطیه، مدام خودمو سرزنش میکنم و دارم عذاب میکشم! اعتراف هم میکنم امروز هیچی نشد درس بخونم