مطالب خواندنی و تصاویر جالب - نسخهی قابل چاپ |
آلزایمر - good-wishes - 03 مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۵۳ ق.ظ
چمدانش را بسته بودیم با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه ! گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد: آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه ؟ حالا میشه بمونم ؟ گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول تو چی ؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترکم؟! خجالت کشیدم، حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی ام و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم . اون بخشی از هویت و ریشه و هستی ام بود، و راست می گفت، من همه را فراموش کرده ام . زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده و نگاه مهربانش را نداشتم، ساکش را باز کردم قرآن و نان روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند آبنات قیچی را برداشت گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت: چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد یعنی شاید فراموش میکنم ! گفتی چی گرفتم ؟ آل چی ... جل الخالق، چه اسمهایی می زارن این دکترا، روی درد های مردم طاقت نگاه بزرگوار و اشک های نجیب و موی سپیدش را نداشتم در حالیکه با دست های لرزانش، موهای دخترم را شانه میکرد زیر لب میگفت: من که ندارم ولی گاهی چه نعمتیه این آلزایمر!! |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - sahar121 - 11 مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۴۵ ب.ظ
فلشی که ذهن شما را می خواند. به مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. سر بزنید. |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - انرژی مثبت - ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ ۰۵:۲۰ ب.ظ
(۱۱ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۴۵ ب.ظ)sahar121 نوشته شده توسط: فلشی که ذهن شما را می خواند. به توی شکل اول از هر رنگ ۵ تا عدد گذاشته بعد میگه رنگ رو انتخاب کنید پس یکی از این ۵ تا جواب خواهد بود بعد میره توی اون ۵ تا خونه که هر عدد از این ۵ عدد مرحله قبل رو گذاشته توی یه خونه! خب دیگه راحت عدد معلوم می شه فکر کنم بقیشونم محض اینه که بهتر باورمون بشه که چکار عجیبی می کنه |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - kiana-2020 - 14 مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۴ ق.ظ
بدون شرح... . |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - The BesT - 16 مرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۰۷ ب.ظ
چند ثانیه....فقط چند ثانیه...چشمان زیبایت را ببند و به سکوت درونت گوش بده ... گوش بده... ! نفسهایی آرام و عمیق بکش.... . بگذار در این دنیای مجازی پر تلاطم قدری اسمان ذهنت آرام گیرد... . رها کن این پستهایی را که هرکدام رگهای امیدت را میزنند.. تو از نسل نجیب زادگانی... میدان را خالی مکن.. صبر کن.. تحمل کن... به خداوندت ایمان داشته باش ایمان معجزه آسا... ایمان واقعی ... ایمان واقعی، نیروی ماندن و تلاش کردن را در رگهایت جاری می سازد... به چه می اندیشی ؟؟؟ حقیقت زندگی این است : "تو همان خواهی شد که بیشتر اوقات به آن می اندیشی..." گیسوان رؤیاهایت را بازکن... بگذار خداوند آنها شانه زند.. بگذار برایت ستاره بارانش کند.. بگذار قدری خداوند رحمتش را بر جانت جاری سازد... . بگذار قدری او برایت پست بگذارد... . راه آسمان همین نزدیکیها است...فقط نگاهش کن |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - ahp89 - 17 مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۳۶ ق.ظ
این چجوریه؟ مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - شاپری - ۱۸ مرداد ۱۳۹۲ ۰۷:۴۱ ب.ظ
(۱۷ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۳۶ ق.ظ)ahp89 نوشته شده توسط: این چجوریه؟ ماوقتی پنجم دبستان بودیم این بازی رو میکردیم حتی خانواده رو سر کار میزاشتیم خیلی حال میداد اما الان یادم نمیاد چطور این بازی رو انجام میدادیم |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - killerphp - 18 مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۱۶ ب.ظ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. جالب بود! البته یعنی یه یه ساعتی (۱ ساعت خوندن شبکه رو ول کردم به خاطرش!!) ما رو گذاشت سرکار ولی اگه دقت کنید اون صفحه ای که میاد که میگه به شکل عددی که حاصل شده ۱۰ ثانیه خیره بشید!!!! توی اون صفحه هر دفعه اشکال عوض میشه !! ( من printscreen گرفتم!) و هر دفعه شکلی که انتخاب میکنه شکل عدد ۹ هست! و اگه یکم دیگه دقت هم بکنید میبینید که ۱۸ و ۲۷ و ۳۶ و ... همه هم شکل هستند و در واقع اگه مثل من خنگ نبودید و یه ساعت خیره نمیشدید کافی بود که: ۱۱-۲ = ۹ ۱۲-۳ = ۹ ۱۴-۵ = ۹ ۲۹- ۱۱ = ۱۸ ۲۷ - ۹ = ۱۸ ۳۶ - ۹ = ۲۷ و . . . . ولی کلاً design کار خیلی باحال بود، همچنین صدا و محیطش دمش هم گرم میزاشت سرکار میگفت ۱۰ ثانیه خیره شید!! (چه فکرا که من نکردم!!) |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - saeed_435 - 19 مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۰۹ ق.ظ
آقا دمت گرم دمت گرم |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - شاپری - ۱۹ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۲۳ ب.ظ
(۱۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۱۶ ب.ظ)killerphp نوشته شده توسط: نه. این یه بازی ساده هست ما بچه بودیم ذهنی انجام میدادیم. حتی رو کاغذ نمینوشتیم. پنجم دبستان بودیم. ربطیم به خیره شدن نداره اصلا. اونو الکی گذاشتن که بگن کار عجبی کردیم این یه نوع بازی ریاضی سادس و واقعا جواب میده و جواباشم درسته.... این الان میگه فقط یه بار جمع کن. بعد تفریق کن... ما این جمع و تفریقو خیلی ادامه میدادیم که طرف گیج شه.... ذهنی.. ولی اصلا یادم نمیاد چطوری بود |
مطالب خواندنی و تصاویر جالب - killerphp - 20 مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۳۷ ب.ظ
(۱۹ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۲۳ ب.ظ)شاپری نوشته شده توسط:شاپری جان این بازی با اونی که شما مد نظرتون هست فرق می کنه!(18 مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۱۶ ب.ظ)killerphp نوشته شده توسط: اون اگه یادتوی باشه توی قسمت بازی ریاضی کتاب چهارم یا پنجم دبستان (جدول زرد رنگ اگه اشتباه نکنم) قدیم بود که میگفت یه عدد انتخاب کن ، مثلاً تقسیم به رقم هاش کن ضرب در دو کن و ... منتها این لینکی که دوستان داده بودند با بازی مد نظر شما کاملا متفاوت هست، من هم راه حل این بازی رو گفتم نه بازی مد نظر شما رو. اگه دقت کنید من هم گفتم که ((میزاشت سرکار میگفت ۱۰ ثانیه خیره شید)) توی اون بازی اعداد با اشکال تناظر نمی دادیم، آخر سر به عدد میرسیدیم ، ولی این تو اعداد با اشکال متناظر شدند ( که البته خودش هم حقه هست) (۱۹ مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۰۹ ق.ظ)saeed_435 نوشته شده توسط: آقا دمت گرم دمت گرمآقا چاکریم |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - ۱۰:۳۰ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۵۱ ب.ظ
[attachment=12364]چند تا دایره مشکی میبینید؟؟؟ |
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است - good-wishes - 22 مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۴۰ ب.ظ
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ... چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است. |
نجار زندگی - good-wishes - 23 مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۴۵ ق.ظ
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند. صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد. سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد. نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد. او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد. زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد. در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد. این داستان ماست. ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم. اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست. شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود. یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود. مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید. |
RE: مطالب خواندنی و تصاویر جالب - Breeze - 24 مرداد ۱۳۹۲ ۰۴:۱۶ ب.ظ
این تصویر لحظه ی آب خوردن حلزون هستش که بهترین دوستم برام فرستاده . من که خیلی لذت بردم امیدوارم شما هم لذت ببرید: |